مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴در یک تا سه پاراگراف بهترین و خوشایندترین تجربهٔ خود را از نوشتن بنویسید.
#دست_نوشته
#تمرین
بهترین تجربه ام..
توی نماز خانه بودیم. آقای رضایی از نیروی انتطامی سخنرانی داشت. همان لحظه خبر رسید که کلاس انشا داریم. راستش من یکی که سوختهی رفاقت بودم نتوانستم تحمل کنم. رفیقم را قال گذاشتم و الفرار. البته عشق و علاقه ام به خانم توانایی هم بی تاثیر نبود.
در را باز کردم و دیدم همه مشغول نوشتن اند. خانم توانایی گفت: یالا بدو بیا یکی انتخاب کن و بنویس. سریع موضوعات را از بغل دستی گرفتم و یکی را انتخاب کردم و شروع به نوشتن کردم. راستش اولین بار بود دست به قلم میشدم. انتخاب کردم:
کافه انبار جمله های عاشقانه است
وقتی تمام شد اولین نفر من دست بلند کردم. و تنها کسی که از اولین جلسهی انشا بیست گرفت منی بودم که اولین بار بود مینوشتم.
و معجزه ی قلم را از آن روز فهمیدم. استارت زدم و تا الان هم با قلم رفیقم.
📝 فاطیما
دیگر دستانم توان نگه داشتن چمدان ها را نداشت و پاهایم توان نگه داشتن من را،با زانو بر روی آسفالت داغ باند فرودگاه فرود آمدم با چشمانی لبریز از اشک شوق به خودم خوش آمد می گفتم ، بعضی از همسفران با تعجب نگاهم می کردند ،بعضی بی تفاوت رد می شدند ،بعضی تعارف کمک میکردند و فقط دو سه نفر که گویی حال و روز شأن مثل من بود رفتارم را درک می کردند
،مگر میشود بیست سال از مام وطن دور باشی ،در دیاری با ظاهری مدرن و باطنی پوسیده و زنگار زده تحصیلات عالیه ات را بگذرانی حتی به مراتب علمی و جایگاه خوبی هم رسیده باشی اما باز احساس کمبود کنی ،آری میشود تجربه اش کرده ام سال های سال در مکانی زندگیم را گذراندم که متعلق به آنجا نبوده ام ،آسایش زندگی فروان بود اما آرامشش؟؟؟
این واقعیت شهر فرنگ است که با تمام وجود درکش کردم و تصمیم گرفتم برگردم،
با یک بلیط بکطرفه برای همیشه، گنجایش تنهایی من پر شده بود، بهتر است بگویم لبریز شده بود
،با اینکه همکاران و دوستان ظاهرأ ایرانی که دیگر رفتار و ظاهرشان عطر و بوی دلنواز یک ایرانی اصیل را نداشت بسیار سرزنشم کردند و تمام سعیشان را کردند تامنصرفم کنند اما نشد، دلم برای ایرانم با تمام نقاط ضعفش که خوشبختانه به همت دلسوزانش رو به کمرنگی است و تمام نقاط قوتش که باز هم خوشبختانه باعث افتخار ،نام آوری و اقتدار در عرصه جهانی شده تنگ شده بود،دوست داشتم بیایم و نقشی هر چند کوچک در پر رنگ تر شدن نقاط قوتش ایفا کنم.
«هیچ جا خونۀ خود آدم نمیشه» این جمله را بارها و بارها شنیده بودم خصوصاً زمانی که تصمیم به مهاجرت گرفته بودم ،و من این حقیقت را با بند بند وجودم درک کردم.
نزدیک تحویل سال نو بود که رسیدم درب منزل ،خواستم بهترین عیدی سال را که می دانستم چقدر منتظرش بودند به خانواده ام بدهم.ساعتم را نگاه کردم فقط یک دقیقه مانده بود همراه تمام هموطنانم دعای تحویل سال را همانجا پشت در زمزمه کردم،صدای شادی و توپ تحویل سال و خنده که کوچه را فرا گرفت ،آیفون را زدم و اینبار صدای جیغ و شادی عزیزانم از غافلگیری حضورم بود که غالب شد بر فضای کوچه.
« درک »
📝یاس
#باشگاه_نوشتن
#چالش
بنر های گالری کوچه های هنر را در جای جای شهر که می دیدم لبخند رضایت روی لبانم ظاهر می شد ،چقدر ما آدم ها عاجز هستیم از درک علت بعضی اتفاق های پیرامونمان که گاهأ به ظاهر تلخ هستند اما در واقع مقدمه ای برای یک پایان شیرین.
کسی چه می دانست که گم شدن تلفن همراه گرانقیمتی را که دو سه ماه پیش پدر برای تولدم خریده بود و پیدا شدنش سبب ایجاد جرقه ای در ذهن یک گروه هنری شود برای خلق آثار هنری زیبا وخدمت رسانی به اهالی چند کوچه در یک منطقه محروم که چهره ی بیروح و خسته در و دیوار های محله اشان را تبدیل کنند به دیوار های رنگی با طرح های شاد و فرهنگی و محله را باصفا تر کند،محله ای که یکی از ساکنان محترمش تلفنم را پیدا کرده بود و با آخرین تماس که شماره پدر بود زنگ زده و با هم قرار گذاشته بودند که من را غافلگیر و خوشحال کنند ،آن روز بعد از پایان کلاس های دانشگاه همراه پدر طبق قرار قبلی به محله اشان رفتیم و آن ها بعد از یک پذیرایی گرم تلفن همراهم را آوردند وشگفتانه اشان را رو نمایی کردند، واقعاً خوشحال شدم و این شد که تصمیم گرفتم به پاس محبتشان با همراهی مالی پدر و حضور هنری دوستانم دیوار های خاک گرفته آنجا را تبدیل کنیم به دیوار های رنگی و چشم نواز و البته که یک گالری رایگان برای یک گروه هنری جوان و یک نمایش عمومی رایگان برای همۀ مردم ،یک ایدۀ دو سر برد .
«دیوار رنگی»
📝یاس
#باشگاه_نوشتن
#چالش
مهـــارتهای نویسنــدگی
📱 لایو استاد معماریانی ❓چرا نسبت به کارهایمان بیانگیزه میشویم؟ 🔸 موضوع: #مدیریت_انگیزهها 📆 یکش
اینو یادتون نره..😉
الان شروع میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«پاییز که میرسد، آنقدر زیباست که
بهار را فراموش میکنی...
اما پاییز همان بهار است، با همان رنگها و همان طراوت...
ریزشهای پاییز، همان رویش های بهارند.»
https://eitaa.com/Writingskills
هدایت شده از بصیرت سیاسی یک انقلابی
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش بچهها نمیمردند، کاش برای مدتی کوتاه به آسمان میرفتند و آنگاه که جنگ تمام شد سلامت به خانه باز میگشتند
و وقتی پدر و مادرشان میپرسیدند کجا رفته بودید
میگفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم
"غسان کنفانی"
مهـــارتهای نویسنــدگی
کاش بچهها نمیمردند، کاش برای مدتی کوتاه به آسمان میرفتند و آنگاه که جنگ تمام شد سلامت به خانه باز
«برمیگردند آقای غسان،
همراه با موعود.
ما هردو به آمدنش ایمان داریم،
با نام هایی مختلف،
اما خواهد آمد.
و دست های کودکان را،
در آن ارض مقدس
میبوسد،
به پاس این مقاومت..»
✍سیده فاطمه قلمشاهی
https://eitaa.com/Writingskills
هدایت شده از بصیرت سیاسی یک انقلابی
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بلند شو علمدار....😭😭😭
#بیمارستان_المعمدانی
@motaharevafi77