eitaa logo
مهـــارت‌های نویسنــدگی
627 دنبال‌کننده
690 عکس
162 ویدیو
8 فایل
🌱اینجا یک دانشکده‌ است. دانشکده‌ی مهارت‌های جادویی. جادویی از جنس نوشتن! اینجا شما یاد می‌گیرید که چطور با کلمات داستانی سحرآمیز بنویسید. «ویژه دختران نوجوان» 🌱ادمین:
مشاهده در ایتا
دانلود
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#تمرین خوب به این تصویر نگاه کنید. دو خط گفتگو برای این دو تا بنویسید. یک گفتگوی خلاقانه 👌 اگه دوس
این دوست عزیزمون 👆 یک گفتگو راجع به این هفته فرستادن. یک گفتگوی ساده با مفهومی زیبا. 👌 ممنون از مشارکت شما 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هم سوال یکی از دوستان تون هست. بللللللله که می‌تونید بفرستید. برید داخل بیوگرافی کانال و برای ادمین ارسال کنید. به همین سادگی به همین زیبایی 😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام روزتون بخیر و شادی حال قلم‌ها تون چطوره ؟ هر روز حال دل تون رو می‌پرسم امروز قلم‌هاتون 😊👌 https://eitaa.com/Writingskills
«صبح تدفین صفرعلی کل قبرستان را قرق کردند. جمعیت پشت در اصلی قبرستان ازدحام کرد و کم کم صداها بالا گرفت. کار داشت به جاهای باریک میکشید. برخی دست خالی آمده بودند اما اکثرا بیلی،کلنگی، تیزی چیزی توی چنته داشتند. شایعه شده بود پسران حاج اسماعیل اسلحه آوردند. معلوم نبود خودشان شایعه درست کردند یا نه اما هر چه که بود کسی جرعت نمیکرد نزدیکشان شود. ممکن بود با یک اشاره حاج اسماعیل در دم خون عده ای ریخته شود. میرزاحبیب هم آمده بود. اگر آن روز جمعیت چند لحظه آرام گرفته باشد همان موقع بود. میرزا آمد و رفت نزدیک نرده ها روی سکو نشست. حوالی ظهر ماشین نعش‌کش آمد. اما تدبیری شد که ماشین از در پشتی قبرستان داخل شود. و وقتی جمعیت بیصبرانه انتظار میکشید،حیدر آقا غریبانه دفن شد. در حضور همسر و دو دوخترش و یک شاهد و گورکن. وقتی خبر آوردند کار تدفین تمام شده، حاج اسماعیل صلواتی فرستاد و اجازه داد قرق را بازکنند. همان زمان ‌بود که ورق برگشت. جمعیت خشمگین ابتدا هاج و واج ماندند که چه شده و وقتی دوزاری شان افتاد بنا را به طغیان گذاشتند‌. دیگر کسی دوست و دشمن نمیشناخت. روی هم تیزی کشیدند و جنگ شروع شد. بالاخره معلوم شد شایعات حقیقت داشته. جعفر خان پسر بزرگ حاج اسماعیل دو تا تیرهوایی در کرد که به طرفه العینی قاعله خوابید. حاج اسماعیل جوری که صدا به همه برسد گفت: "وقت نزاع نیست. از الان تا شب کسی حق نداره دست روی بقیه بلند کنه‌.. تا وقتی ماه بالا بیاد و میرزا تکلیف مارو روشن کنه. به وصیت نامه هم دل خوش نکنید. حیدرآقا دم آخر حتی فرصت اشهد خوندن هم پیدا..." صدای فریادی حرف حاج اسماعیل را قطع کرد. _کشتند...خلیل رو کشتند... راست میگفت. فردی روی زمین دراز به دراز افتاده بود و از گوشه لبش باریکه خون راه افتاده بود. معلوم بود چاقو خورده. روی بدنش جای چند زخم باز و عمیق دیده میشد. مرد تقلا نمیکرد.‌ یک نفر داوطلبانه جلو رفت و نبضش را چک کرد. بعد هم دست برد و پلک جنازه را پایین کشید...» ✍ز. هاشمی https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚چگونه داستان ترسناک بنویسیم؟ 🍀«"از بهترين ها بياموزيد" داستان هاي ترسناك موفق را بخوانيد.به عنوان مثال نوشته هاي استفن كينگ. شرح جزئيات بهترين روش براي ترساندن مردم در موقعيت هاي ترسناك است.البته توجه كنيد كه در اين زمينه افراط نكنيد.» https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام.... روزتون بخیر. عیدتون مبارررررررررررک 🥳🥳🥳 ان‌شاءالله که حال تون خوبه و شاداب مثل این قطرات شبنم باصفا👌 https://eitaa.com/Writingskills
بریم یک فیلم کوتاه و جالب ببینیم...👇👇
سومین برنامه‌ی یک نویسنده 👌 این کار شاید کمی خسته‌کننده بنظر بیاد اما وقتی شروعش کنید خیلی جذاب و لذت‌بخش هست. 👈می‌تونید برای این کار یک دفترچه یادداشت داشته باشید یا حتی در دفترچه یادداشت گوشی‌تون ذخیره کنید. 📋من یک کانال شخصی دارم که فقط خودم اونجا هستم و این طور کلمات و عبارات و متن‌های خودم رو اون جا نگه میدارم. این کار ذهن تون رو خلاق می‌کنه تا شما هم عبارات جدید و زیباتری بسازید. https://eitaa.com/Writingskills
من هیچ خاطره ای از کودکی ام ندارم ! نه از خانه ی باصفای بی بی، نه از سفره ی ساده ی صمیمی اش و نه از دست هایِ گرم و مهربانش . همه ی این ها را فقط از دیگران شنیده ام و هیچ وقت داشتنِ هیچکدام را احساس نکردم . فقط در فکر و خیال های قبل از خواب هرشب در دل تنهایی ، تاریکی و سکوت بی پایانِ خانه ی دلگیرِ خود از غمی شبانه فرار میکردم . دلم ، مرغِ غم انگیزی میشد که پر می‌کشید و میرفت کنجِ آن اتاقِ قشنگ روی قالیِ دستبافت و قدیمی می نشست . خیره میشد به آن کمد کوچکِ قهوه ای سوخته که تمام دار و ندارِ بی بی آنجا بود . شیرینی های خوشمزه ای که هیچ کجا مانندش نبود و آن آجیلِ نخود و کشمش که به بچه ها می داد . انگار خدا از بهشت فرستاده بود ، مزه ی عجیبی داشتند . وقتی بی بی در کمد را باز میکرد شوقی در دلم بود از شیرینی که میخواست نصیبم شود ! هرشب رویای قشنگی میساختم از همه ی چیزهای که هیچ وقت نبود و دلم میخواست باشد . کمد خیالی بود . قالی خیالی بود . بی بی ... حتی بی بی هم خیالی بود . لبریز از گریه می نویسم ، بی بیِ خیالیِ شب های من ! دلم هوای مهربانی های تو و دامن پر از گلت را دارد . کاش میشد بیایم پیشت آنجا که تو هستی . آن سویِ خیال های شبانه ، در امتدادِ غم های همیشگی ، بغض ِ بی کسی ام را بشکنم . غصه هایم را ببارم . تنهایی هایم را بیاورم و بگذارم داخلِ آن کمد . بعد با دست های پر از شیرینی ، برگردم به این روزهای تلخ که نه شیرینی دارند نه شادمانی .
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#دست_نوشته من هیچ خاطره ای از کودکی ام ندارم ! نه از خانه ی باصفای بی بی، نه از سفره ی ساده ی صمی
ایشون از اعضای خوش‌فکر کانال هستن با اسم مستعار غاده . این نوشته ترکیب متن ادبی و دلنوشته است. که البته خیلی خوب نوشته شده. تصویر سازی زیبایی از کمد و اتاق بی‌بی ای که وجود نداره شده. تعابیر زیبا و خیال انگیز هستن. و اما چند نکته اصلاحی... در این متن زمان افعال متناسب نیست و چند بار عوض شده، در اصطلاح من بهش میگم پرش افعال. در حالی که باید حتی‌الامکان شرایطی پیش نیاریم که مجبور بشیم زمان رو مدام عوض کنیم. حالا، در سطر سوم، شنیده‌ام با نکردم از نظر زمانی متناسب نیست. یا دومی باید بشه نکرده‌ام( که این مناسب تر هست) یا هردو بشه شنیده‌ام و کرده‌ام که اینجا به لحاظ موضوع دومین حالت بهتر هست. در سطر بعدی هم مجدد زمان تغییر می‌کنه... به اول افعال می اضافه میشه. نکته مهم.... اینجا چون فضای متن دو قسمت میشه، عملا زمان تغییر می‌کنه پس تغییر فعل هم الزامی هست و مشکلی نداره اما باید توجه داشته باشید که هرچه می‌تونید در مصرف زمان فعل صرفه‌جویی کنید در غیر اینصورت باعث سردرگمی خواننده میشه. عبارت « قبل از خواب هرشب...» مبهم و طولانی هست باید به جملات کوتاه تری تقسیم بشه. و عبارت آخر هم بهتره کمی مرتب بشه👈 شوقی از خواستن شیرینی در دلم بود که دوست داشتم نصیبم شود. ممنون از ایشون و متن زیباشون با آرزوی موفقیت 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من دیواری از تابلو های نقاشی هستم. تو! تو ، گران ترین تابلوی نقاشی ات را بدون حفاظ وسط خیابان رها می کنی ؟ نه؟ پس منم حفاظی دارم که برای خودم محکم ترین حفاظ دنیاست . حفاظی که باز کردنش فقط با دستان خود من انجام می گیرد. من حفاظی دارم از رنگ مشکی . پارچه ای سیاه که روی تابلو های زیبایم می کشم پوششی پارچه ای. آری من دختری هستم که هیچگاه تابلو هایش را نمی فروشد و آنان را روی زمین رها نمی‌کند . این کار من نامش حیا ست . من دختری هستم که تابلو هایش را بدون حفاظ ول نمی کند تا هر کس و نا کسی حض نبرد و کیف نکند . از کجا معلوم دزد نباشد؟ من نمی خواهم تابلو های گران قیمتم را بدزدند ! تو می خواهی ؟ نه؟ آری که حیا دارم و حیایم باعث پوششم می شود . پوششی زیبا از جنس چادر . آه که چه خوش گفت کسی که گفت: چادر یعنی زیبا باش اما محجوب و دست نیافتنی یعنی تابلو هایت را بپوشان تا زیبا تر شوند ولی کسی نتواند به آنان نزدیک شود . زیبایی یعنی وقتی که با چادر رو به روی آینه می ایستی و قربان صدقه ات می رود پدر و لوس می کنی خودت را ... آری تو زیبایی بیش از چیزی که فکر می کنی ! و چادر زیبا تر می کند آن زیبایی را که ندیدند... _وفا _چادرانه
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#دست_نوشته من دیواری از تابلو های نقاشی هستم. تو! تو ، گران ترین تابلوی نقاشی ات را بدون حفاظ وسط
این متن هم دست‌نوشته‌ی یکی از اعضای خوش‌ذوق کانال مون هست. با اسم مستعار وفا اینکه عکس هم گرفتن بهتر و خوندنی تر شده. از نظر فنی ایرادی نداره. واژه‌ی حض اشتباهه و اینطور نوشته میشه: حظ. بجای فعل انتهای متن هم بهتره گفته بشه: دیدنی نیست. نکته آخر اینکه اگر جملات ابتدای متن کمی خلاصه تر بشه خیلی جذاب تر هست. چون یک مفهوم چند بار در قالب جملات متفاوت تکرار شده. این نوشته ایده و تشبیه بسیار زیبایی داره و خوب هم نشون داده شده و چون داره به مخاطب تلنگر می‌زنه پس باید کوتاه باشه تا اون تلنگر قوی‌تر عمل کنه. ممنون از ارسال متن. موفق باشی 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موضوع: دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت! مدتیست که با نابسامانی های وجودم درگیر شده ام. گویی تندباد حوادث، ذره ذره آرامش وجودم را به لختی سلب کرده است. لحظات زندگی ام همچون ابری چرکین و تیره، درحال گذر کردن هستند. این روز ها حال و روزم کبود و ارغوانی شده است، جویای صباغ گیتی هستم تا رنگی به زندگی ام بدهد، ولی هرچه می جویم نمی یابمش. تشنه نسیم فرح انگیزی هستم،تا برای لحظه ای از سیل غم ها نجاتم دهد. این فلک سفله کج نمی خواهد ابر سیاهش را از زندگی من ببرد؟! تا شاید بتوانم نفسی آن طعم معروف زندگی را بچشم. شمع حقیقتم بد جور خاموش شده است. دیگر زندگی برایم یک دروغ محض است. محرم رازی می خواهم تا بتوانم درد هایم را با او درمیان بگذارم... سایه طوبی از زندگی ام رخت بربسته است. کجاست این پروردگار صانع یکتا که مرا همچون کشی بحر قضا از رنج های عالم بیرون بیاورد؟! دارم غرق میشوم...! محتاج غریق نجاتی هستم تا مرا از خواب جهل بیدار کند! من فقط جرعه ای آب، از چشمه زندگی می خواهم تا بتوانم گنج حقیقت خود را پیدا کنم و برای خودم زندگی کنم. نوشته ای از : آوا سادات...
ممنون از آوا سادات عزیز. این متن هم بر پایه‌ی دلنوشته است. تشبیهات و استعاره های قشنگی در اون بکار رفته. موضوع زیبایی هم داره. 📌فقط استفاده از بعضی کلمات برای دلنوشته سنگینه مثل : لَختی که اینجا معناش هم با جمله سازگار نیست. 📌سفله هم همینطور. 📌صباغ همینطور برای این متن ثقیل هست. 📌در عبارت «درحال گذر کردن هستند » کردن اضافه است و اگر حذف بشه جمله روان تر میشه. 📌کشی بحر قضا، اصلا متوجه نشدم یعنی چی ؟! 📌دلنوشته باید سبک ش ساده روان و صمیمی باشه اصلا نباید از کلمات درشت و ثقیل یا قدیمی استفاده کرد. 📌بجای گنج حقیقت 👈گنج حقیقی ممنون از آوا سادات عزیز موفق باشی 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا