استاد میگفت : بسیج شالودهی شکل گیریش از اینجا بود که تو جبهه هرکاری رو سپاه و ارتش نتونست انجام بده، بسیج انجام داد. بسیج دانشجویی هم باید همین باشه. دانشجوی بسیجی بگه این پروژه مونده؟ سخته؟ کسی برنمیداره؟ من انجامش میدم. باید وقتی تو دانشکده از دانشجوهای برتر تقدیر میکنیم، پیشفرض سه تا بسیجی وایستاده باشند.
[ اندر احوالات ]
هدایت شده از |مَکروبِهـ|
هرکه به خـــدا ایمان دارد،
ممکن نیست حس کند محاصــره است
حتی اگر تمام جغرافیایی
که در آن قرار دارد،
بر او تنــگ آید..
-شهید سیدحسـن نصرالله
@Makrobe_135
دلم میخواد یه متن ۶۲ صفحه و ۱۱ خطی از مقاومتِ مردمِ فلسطین بنویسم... و خب؛ در تصوراتم برگهای این دفتر بوی آبنباتِ نعنایی میده :)
اعداد بیرحم اند؛ عاطفه ندارند. چندی پیش پرسیدم احوال غزه چگونه است؟ گفتند ۴۲هزار و ۳۴۴ شهید. تا این لحظه؟.... یا این لحظه؟ اعداد بیرحم اند. چه میتوانند بگویند از نگاههای گریان؟ نگاه های نگران؟ نگاههای مقتدر؟ نگاه های هراسان؟ میتوانند بگویند از آرزوهای دخترکی که شکوفه زیتون میان تار موهایش نهاده؟ یا از لالایی زنی در گوشِ طفلِ چشمبستهاش؟ و یا از لاحول ولا قوه الله بالله خواندن پدری برای جوانِ رشیدش؟ میتوانند بگویند از دستان چروکیده پیرمردی که تنها تکه چوبی برای دفاع در دست دارد؟ اعداد بیرحم اند. مروت ندارند. عاطفه ندارند و آدمی را دچار رکود میکنند. آمارهای لحظهای، اعداد درشت، روایتهای پنهان، بیرحم اند اعداد. اما؛ احوال غزه این لحظه چگونه است؟
#خویشتَن
هدایت شده از |مَکروبِهـ|
داشتم فکر میکردم مـردم غزه و لبنان عجب
ایمان و صبری دارن اسماعیل!
شهید هنیه و به فاصلهی چند ماه،
شهید یحیی السنوار؛
شهید سید حسن نصرالله و همهی افرادی
که توی ذهنِ محدود و مادیِ ما،
همهی کارهیِ مقاومت بودن.
حالا این مردم چیکار میکنن؟!
توی خرابه های ضاحیةی بیروت،
پرچم اباعبدالله رو عـلم میکند،
توی خرابههای غزه وقتی یکی باهاشون
مصاحبه میکنه، میگن حسبنا الله
و نعم و الوکیل؛
این حجـم از ایمان و توکل به خدا
بنظر منِ نوعی یعنی قراره گرههای
بزرگی بدست این امـت باز بشه...
گرههایی که بارش رو دارن به دوش میکشن
تا فتـحٌ قـَریب..!
شاید هنوز افرادی باشن که بگن غزه و لبنان
به ما ربطی نداره؛ ولی ربطش رو وقتی
متوجه میشن که بعدها تاریخ،
سمت درست رو روایت میکنه...
•| مَلْجَأ |•
یه حسِ آشنایی دارم که خیلی دوره. انگار یه سری خاطرات تو سرمه که برای من نیست یا حداقل برای الآن و گذ
مثلا یه خونهی ساده با دیوارهای کاهگلی لابه لای دار و درختهایی که تو روشنایی صبح سرسبزتر میشند. بارون رگباری میباره و روشنای چند لحظهایِ اتاق میشه رعد و برقهای شدید. خنکه هوا؛ شاید هم سرد. عطرِ نمناکی پیچیده تو اتاق. و از شیارهای پنجره سوز هوا داخل میاد.