✍ #خاطره_ای_از_شهید
#شهید_محمدحسین_هراتی
#نام_پدر: زین العابدین
#مسئولیت: فرمانده گروهان پیاده
#تاریخ_تولد: ۱۳۴۲/۰۱/۰۳
#تاریخ_شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۱
میگفت: «بابا! نمیدونی چقدر خوبه که پدر و پسر با هم بریم با دشمن بجنگیم. اینا رو که دشمن ببینه روحیهاش ضعیف میشه و باعث میشه شکست بخورن.»
در عملیات خیبر با هم بودیم. قبلاً او در اطلاعات عملیات خدمت میکرد و منطقه عملیاتی را خوب میشناخت. شبها از طریق ستارهها جهتیابی را به ما یاد میداد. به او #افتخار میکردم که برادر کوچکم #هوش و #ذکاوت زیادی دارد.
گفت: «اگه توی عملیات زخمی شدی، نباید منتظر باشی یه نفر با برانکارد یا آمبولانس بیاد دنبالت. اینجا منطقه جنگیه.»
گفتم: «باید چهکار کنم؟»
گفت: «تا میتونی بدو و اگه نتونستی، سینهخیر خودت رو به ایران نزدیک کن که دست عراقیها اسیر نشی.»
بعد از عملیات خیبر از گردان ما فقط شانزده نفر زنده ماندند. مرا که دید، در آغوشم گرفت و گفت: «اصلاً فکر نمیکردم دوباره زنده ببینمت.»
✍ #راوی:علی اصغر برادر شهید
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#نامههاي_جبهه
علي داراي #ذكاوت و #هوش_سرشاري بود. عليرغم كمي سن، از نظر اجتماعي به سر حدِ كمال رسيده بود؛ اهل معاشرت با اقوام و همسايگان بود اگر كسي مشكلي برايش پيش ميآمد، علي جزو اولين كساني بود كه براي حلّ مشكل و اظهار محبت اقدام ميكرد، همين روحيه موجب شده بود كه نامههايش طولاني و مفصل شود هيچ كس از بستگان و همسايگان را از قلم نميانداخت؛ جوياي احوال همه بود اما آنچه را هيچ وقت فراموش نميكنم اين جمله است كه در پايان همة نامههايش مينوشت: «من جانم را فداي #امام و #ملت ميكنم». براي آخرين بار، به يك مرخصي چند ساعته آمده بود، برادرش رسول، خدمت سربازي ميكرد و مدت پنج ماه بود كه او را نديده بود، خيلي علاقه داشت او را ببنيد اما وقتي علي آمد رسول در خانه نبود خيلي ناراحت شد و گفت: « #مادر_جان! آمده بودم رسول را ببينم، اي كاش او را ميديدم و ميرفتم.» اما صد افسوس كه رفت و ديدار اين دو برادر به #قيامت افتاد.
🌷 #شهید_علی_قره_باغی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398