eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
587 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
قبل از عملیات با آقا مهدی که در تعاون خدمت می کرد همدیگر را دیدیم و گفت: ما در عملیات بدر شرکت می کنیم. من امدادگر بودم به تمام قسمتهای مختلف جبهه رفت و آمد داشتم تا به مجروحین کمک کنم. در عملیات بدر قبل از شهادت آقا مهدی  مجدد همدیگر را دیدیم. پرسیدم چه خبر؟ گفت: دشمن خیلی با خودش تجهیزات آورده است. به خط دشمن که نگاه می کردیم مثلا در مقابل سی نفر از رزمندگان اسلام سیصد نفر عراقی بودند و جنگ سختی در گرفته بود. در عملیات بدر پشت سر ما همه جا آب بود و خشکی هم نداشتیم. بخاطر همین امداد رسانی هم کار دشواری بود. به شهید مهدی فصیحی گفتم: مهدی من بروم انگشت دست یک رزمنده که قطع شده را  ببندم و بر گردم. رفتم بغیر از آن مجروح به یک مجروح دیگر هم رسیدگی کردم و برگشتم. زمانی که برگشتم با صحنه ی شهادت آقا مهدی روبرو شدم؛ آقا مهدی بر اثر اثابت ترکش به فک و گردن به شهادت رسیده بود. جنگ به اوج خودش رسیده بود و مجروحین را با قایق ها به عقب می بردند تا از مهلکه جنگ دور کنند و فرماندهان دستور داده بودند فقط مجروحین را به عقب ببرند و با شهدا کار نداشته باشند. من رفتم کنار یک قایق ایستادم و به قایقران گفتم: ببین این شهید فامیل ماهست من باید پیکر این شهید را عقب بفرستم. گفت: نمی شود. گفتم: ببین من هر طور شده باید پیکر این شهید و بفرستم. گفت: ببین کف قایق را تخته گذاشتیم تا صاف شود که مجروحین بدحال را بتوانیم بخوابانیم حالا بگو چکار کنیم؟ گفتم:  چندتا از آن تخته ها را بردارید تا شهید و کف قایق بخوابانیم بعد دوباره تخته ها را سر جای خودش می گذاریم تا مجروحین را سوار کنید. قایقران سریع تخته ها را برداشت و من هم شهید را که در آب و گل افتاده بود بدنش پر از خون بود بلند کردم تا کنار قایق ببرم ولی خیلی وزنش سنگین شده بود به سختی پیکر شهید را بلند کردیم و کف قایق خواباندیم و بعد تخته ها را سر جایش گذاشتیم. بعد من رفتم خط که گفتند جلو نروید و بر گردید که دشمن خط را اشغال کرده است. منطقه عملیاتی ما در جاده خندق نزدیک العماره در هور العظیم در عراق بودیم. خلاصه پیکر شهید مهدی فصیحی به اصفهان فرستاده شده بود و قسمت نشد تا در تشییع و خاک سپاری پیکرش شرکت کنم و  من یک هفته بعد به مرخصی رفتم و فقط توانستم  برای عرض تبریک و تسلیت به مادر شهید به منزلشان بروم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما با شهید مهدی فصیحی فامیل بودیم؛ مادرش دختر عموی ما بود و پدرش پسر عمه ی مادرم بود. شهید مهدی فصیحی خیلی با اخلاق بود هر موقعه بهم می رسیدیم می خندیدیم. زمانی که من و آقا مهدی در جبهه بودیم ایشان سرباز وظیفه بود. ما یه مدتی در جبهه بودیم و بعد آقا مهدی به جبهه اعزام شد و خبر نداشت که قراره در کدام منطقه مستقر شوند وقتی آمد و ما را در مقر لشکر امام حسین علیه السلام  دید خیلی خوشحال شد و گفت: اینجا کجاست؟ گفتم: اینجا خیلی خوبه و اینجا بمون کلی از بچه دستجردیا هم اینجا هستند و برای همین اینجا احساس غریبی نمی کنی همه خودی هستند. و بد نمی گذرد. قسمت بود آقا مهدی همانجا پیش ما بماند. و هر وقت فرصت می شد همدیگرا می دیدیم و از احوال همدیگر خبردار می شدیم. یک روز شهید مهدی فصیحی به دیدنم آمد و یک نگاه به من انداخت و گفت: مهدی چقدر نورانی شدی؛ نور بالامیزنی!! اینقدر نورانی شدی شهید می شوی؛ گفت: تو فامیل ماهستی اگر شهید شدی چه چلو مرغی بخوریم. گفتم: اگر تو شهید شدی چکار کنیم؟ گفت: تو هم چلو مرغ بخور اگر من شهیدشدم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما با شهید مهدی فصیحی فامیل بودیم؛ مادرش دختر عموی ما بود و پدرش پسر عمه ی مادرم بود. شهید مهدی فصیحی خیلی با اخلاق بود هر موقعه بهم می رسیدیم می خندیدیم. زمانی که من و آقا مهدی در جبهه بودیم ایشان سرباز وظیفه بود. ما یه مدتی در جبهه بودیم و بعد آقا مهدی به جبهه اعزام شد و خبر نداشت که قراره در کدام منطقه مستقر شوند وقتی آمد و ما را در مقر لشکر امام حسین علیه السلام دید خیلی خوشحال شد و گفت: اینجا کجاست؟ گفتم: اینجا خیلی خوبه و اینجا بمون کلی از بچه دستجردیا هم اینجا هستند و برای همین اینجا احساس غریبی نمی کنی همه خودی هستند. و بد نمی گذرد. قسمت بود آقا مهدی همانجا پیش ما بماند. و هر وقت فرصت می شد همدیگرا می دیدیم و از احوال همدیگر خبردار می شدیم. یک روز شهید مهدی فصیحی به دیدنم آمد و یک نگاه به من انداخت و گفت: مهدی چقدر نورانی شدی؛ نور بالامیزنی!! اینقدر نورانی شدی شهید می شوی؛ گفت: تو فامیل ماهستی اگر شهید شدی چه چلو مرغی بخوریم. گفتم: اگر تو شهید شدی چکار کنیم؟ گفت: تو هم چلو مرغ بخور اگر من شهیدشدم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398