✍ #خاطرات_افلاکیان
#آنها_پای_عهد_آسمانی_خود_ایستادند
چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش
هر جا می رفت همراه خودش می برد
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
#گفت: آرپی جی زن بوده
#توی_عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه #نمی_شنوه
باید براش بنویسی تا بفهمه...
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#به_ماه_نگاه_کن!!( #خاطره_ای_زیبا_از_شهید )
شب عملیات مسلم بن عقیل(علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخته بود و نیرو ها شدیدا مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند .در همین گیر و دار ناگهان چشمم به همت افتاد.دیدم ساکت و آرام همین طور که به آسمان نگاه می کند، #اشک میریزد.تعجب کردم."گفتم حتما مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات کمک می گیره."به هر حال کنجکاوی باعث شد که بوم سراغش،از او پرسیدم:" #چیه_حاجی چرا گریه میکنی؟"
به آسمان اشاره کرد و گفت:"به ماه نگاه کن."
نگاهی به ماه انداختم و گفتم:"خب،چی شده؟"
#گفت:"ماه لحظه به لحظه بچه ها رو همراهی می کنه.هر جا اونا توی دید دشمن قرار می گیرن،ماه می ره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن،ماه میاد و همه جارو روشن میکنه.می بینی #لطف_خدا رو که چطور شامل حال ما میشه؟حالا فهمیدی برا چی اشکم در اومده؟"
او رفت و این #امداد_غیبی را از پشت بیسیم به اطلاع فرمانده گردان ها هم رساند و آن ها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد.دقایقی بعد صدای گریه ی همه ی آن ها ار پشت #بی_سیم شنیده می شد.
✍ #نقل_از : محمد جوانبخت
🌷 #شهید_محمد_ابراهیم_همت🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
یادم میآید یک بار گفتم #فرمانده دستور عقبنشینی نمیدهید؟ #خندید و #گفت: چرا عقبنشینی؟ ما در #نقطه_حساسی_از_تاریخ هستیم و چشم امید امام و 30 میلیون ایرانی به ما است.🌷
✍ #راوی : همرزم شهید
🌷 #شهید_حسن_علیمردانی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_دانش_آموز_شهيد
تو مسير كه ميرفتيم راهآهن، #خوابشو تعریف كرد.
#گفتم:« ببين پسرم! كسي تو رو مجبور نكرده بري #جبهه. من دارم تو رو ميبينم كه تو #خونت_غلط ميزني. بگو آخه واسه چي ميخواي بري؟»
#گفت:« #به_خاطر_خدا؛ اگر چه منَم جلو چشمَمِه كه دارم تو خونم غلط ميزنم.»
رسیدیم. راهآهن به رنگ #لباس_بسيجي دراومده بود. #ماشاءا… از كثرت رزمندهها جاي سوزن انداختن نبود. سر و صورتشو با اين احساس كه آخرين باره كه ميبينمش، بوسيدم. او هم خم شد، دستمو بوسید.
قاسم رفت. ۵ سال بود که اثری اَزَش نبود. وقتی هم پیداش کردن، یه #پلاك و #چَن_استخون بود. استخونشو خاك گرفت. پلاك رو هم ديوار با عكسش بغل گِرِفت. هرچَند زمان زیادی گذشته ولی هنوز هم كه هنوزه، آخرين حرفاش تو گوشمه.
*
#اصرار زيادي ميكرد. دوست داشت همراه بچههاي تخريب براي #خنثي كردن #مينها برود. با اين وجود هنوز #فرمانده گفت نبايد بروي! گفت:« #چشم! و ديگر هيچ نگفت.»
🌷 #شهید_ابوالقاسم_پوررضا🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطره_ای_از_شهید
رضا چند روزی پیداش نبود، نگران شدم. به او اطمینان کامل داشتم اما دلم #آشوب شده بود. پس از چند روزی به منزل آمد، سر و وضعی که داشت مثل همیشه نبود.
ذوق زده او را در آغوش گرفتم. سر فرصت پرسیدم:«کجا بودی چه میکردی؟!»
آرام آرام گفت:«که عراق بوده و برای دفاع از #حریم_اهلبیت (ع) رفته است.»
خوشحالی همراه با نگرانی ته دلم نشست. گفتم:«چرا بیخبر رفتی…»
بار دوم که خواست به عراق برود آمد، گفتم:«مادر میخواهم یکبار دیگر برای دفاع از حرم ائمه (ع) به عراق بروم اما چون بهصورت شخصی اقدام کردهام را هم ندادند، آشنایی نداری تا از #مرز_شلمچه اقدام کنم؟!»
با یکی از آشنایان تماس گرفتم، گوشی را به رضا دادم اما اجازه رفتن به او نداد، هر چه التماس کرد، گریه کرد، فایده نداشت. شب آن روز، رضا باز هم دیر کرد. #دلواپس شدم، نتوانستم با او تماس بگیرم. چند ساعتی گذشت گوشیام زنگ خورد شماره ایرانی نبود، گوشی را برداشتم، رضا بود. با نگرانی پرسیدم:«کجایی؟؟»
#گفت:« #نجفم!»
من با دلواپسی ادامه دادم:«نجف؟!»
و او با آرامش گفت:«آره نجفم...»
پرسیدم:«چطور رفتی؟؟»
گفت:«با #هلیکوپتر_سپاه و بعد به کربلا و …»
رضا راهش را انتخاب کرده بود و در دفاع از حریم اهل بیت مصمم بود من نیز به تصمیم او احترام گذاشتم و برایش آرزوی عاقبت به خیری کردم.
🌷 #شهید_مدافع_حرم_رضا_عادلی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398