1516_Samavati-Ziyarat-Aale-Yasin-2.mp3
25.11M
🎧دعای آل یاسین🍃🌸
باصدای حاج مهدی سماواتی 🎤
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
961_791_14.mp3
1.65M
🎧دعای عهد
با صدای باسم کربلایی 🎤
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
السلام علیک یا زینب الکبری ❤
دلا #یاران عاشق زود رفتند
از این #وادی همه خشنود رفتند
من و تو #مثل یک مرداب ماندیم
خوشا آنان که مثل #رود رفتند
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🕊 معرفی شھید 🕊
⇦نام و نامخانوادگی: عزیزالله بهمنی
⇦تاریخ تولد: ۱ آبان ۱۳۷۳
⇦تاریخشھادت: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
⇦محلتولد: باغملک
⇦محلشھادٺ: خوزستان
⇦محلدفن: باغملک
⇦وضعیتتأهل: متاهل
⇦تعداد فرزند: ۱ دختر
جوان رشید شهید عزیزالله بهمنی از شهدای مدافع وطن استان خوزستان فرزند راه خدا است که در نخستین روز از آبان ماه سال ۱۳۷۳ در روستای چلسرخ بخش صیدون باغملک در خانوادهای پرجمعیت دیده به جهان گشود.
وی هشت برادر و دو خواهر دارد و خود فرزند پنجم خانواده است. پدرش فردی کشاورز و بسیار زحمتکش و مادرش در خانه به تعلیم و تربیت فرزندان مشغول بود.
شهید عزیزالله بهمنی دوران کودکی خود را با درس خواندن، عضویت در بسیج و هلال احمر و کار کردن در مزرعه پدری گذراند و نوجوانی خود را نیز به همین طریق گذراند.
پس از اخذ دیپلم در مهرماه سال ۱۳۹۳ و در ایام جوانی به استخدام نیروی انتظامی در آمد و جهت خدمت به کلانتری ۲۲ مجاهد اهواز منتقل شد.
او در تیرماه سال ۱۳۹۵ با دختر دایی خود ازدواج کرد، حاصل این پیوند فرخنده فرزند دختری به نام نیایش است.
سرانجام پس از چند سال خدمت در جمع سبزپوشان ناجا شهید عزیزالله بهمنی به همراه شهید علی بخش حسنوند از عوامل نیروی انتظامی اهواز بر اثر حمله و تیراندازی اعضای گروهک تروریستی داعش به کلانتری ۲۲ مجاهد اهواز در بامداد روز یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۶ حین انجام وظیفه به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید عزیزالله بهمنی پس از شهادت به شهرستان باغملک منتقل شد که با حضور اقشار مختلف مردم، خانواده های شهدا، ایثارگران، جمعی از مسئولان لشکری و کشوری تشییع شد و در زادگاهش آرام گرفت.
شهید عزیزالله بهمنی در سن ۲۳ سالگی خلعت شهادت را به تن کرد و تربت پاکش چون نگین انگشتری در روستای چلسرخ بخش صیدون باغملک می درخشد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#همچون_سقای_کربلا
#ازلسان_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
فرزند شهیدم محمد که تا لحظه شهادت با برادرم قاسمعلی همرزم بود. تعریف می کرد که برادرم قاسمعلی در عملیات رمضان رفته بود برای نیروها آب بیاورد اما چون از همه طرف دشمن تیراندازی می کرد و خیلی درگیری سنگین بود ما مجبور به عقب نشینی شدیم و نتوانستیم برویم دائی قاسمعلی را پیدا کنیم. اما محمد یقین به شهادت قاسمعلی داشت و می گفت دایی قاسمعلی شهید شده است دیگر منتظرش نباشید که برگردد و فعلا مفقود الاثر شده است. مادرم که شنیده بود برادرم قاسمعلی مانند سقای دشت کربلا برای آوردن آب رفته است و دیگر برنگشته است وقتی برای زیارت کربلا رفته بود هر جا رودخانه آبی می دید می رفت کنار آن رودخانه می نشست و گریه می کرد و می گفت: پسرم رفته بود آب بیاورد که دیگر نیامد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید حاج حسین خرازی
برای اینکه معشوقت را
همیشه درکنارت احساس کنی
باید دائما به یادش
باشی با صلوات با استغفار و..
فاذکرونی اذکرکم
و اشکروا لی ولا تکفرون..
سوره بقره 1۵۲
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دوران_سخت_انتظار
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
ما شانزده سال شبانه روز چشم به راه بودیم. چرا که ما نمی دانستیم برادرم چه سرنوشتی داشته است؛ آیا شهید شده است؟ یا اسیر دست دشمن است!؟ خیلی سخت گذشت؛ روزگار انتظار و انتظار و انتظار؛ اینکه به هر طرف می روی بوی پیراهن یوسف به شامت می رسد اما از یوسفت خبری نمی شود سخت است.!! مادرم خدابیامرز هر کس از جبهه می آمد مرخصی می رفت به دیدارش شاید خبری از فرزند مفقود الاثرش بیابد که کمی از بار غصه ی دلش کم شود. اما خبری نبود و باز به امید فردایی دیگر به انتظار می نشست. مادرم خیلی پیگیر بود و هر رزمنده ای را می دید از آنها سوال می کرد از قاسمعلی من خبر دارید؟ تا اینکه یک نفر به مادرم گفت: حاج خانم جبهه که یک قدم دو قدم نیست شما با کاروانهای راهیان نور به جبهه بروید شاید آنجا بتوانید نشانه ای از فرزندت پیدا کنی. بعداز جنگ بود که قسمت بود تا مادرم به این سفر نورانی راهیان نور هم برود. رفت وقتی از سفر برگشت تعریف می کرد: پاسدارهایی که آنجا بودند به من می گفتند: مادر اینقدر در این مناطق شهید شدند که گورهای دسته جمعی پیدا می شود. خدا میداند این صدام ملعون چقدر جنایت کرده است. مادرم در ادامه ی صحبتهایش می گفت: مادر وقتی دستهایم را زیر خاک می کردم و خاک جبهه را بو می کردم بوی خون می داد. می گفتم: خدایا این خاک چقدر بوی خون می دهد آیا چه بر سر بچه های ما آورده اند؟! دشمنان اسلام با بچه های ما چه کردند ؟! خدا می داند که در اون سفر راهیان نور مادرم از داغ برادرم چه کشیده است؛ یادم هست خیلی از شبها نمی خوابید و می گفت: مادر نمی دانم الان بچه ام قاسمعلی ام کجاست؟! نکند اسیر دست دشمن شده است و دارند شکنجه اش می کنند؟! مادرم تا مدتها نه لباس نو بر تن می کرد نه درست غذا می خورد نه با کسی زیاد رفت و آمد می کرد خیلی چشم به راهی برایش سخت بود. می سوخت و گریه می کرد و چاره نداشت. گاهی به مادرم می گفتند: چرا اینقدر بی قراری می کنید؟ شما باید افتخار کتید که فرزندتان در راه خدا رفته است. تا اینکه یک شب مادرم خواب دید که یک بچه ای را بین کوچه خوابانده اند و به ایشان می گویند این بچه ی شماست؛ مادرم می گوید: من که بچه ی اینجوری نداشتم!! می گویند: چرا این بچه ی شماست؛ شما مگه بچه نمی خواهید؛ این بچه مال شماست. مادرم از خواب که بیدار می شود پیش خودش می گوید حالا اگر قاسمعلی به جبهه نرفته بود و بیمار بود و کنار من خوابیده بود من الان چکار می کردم!!؟ همان وقت به رضای خدا راضی می شود و می گوید خدارا شکر که فرزندم به راه خدا رفته است؛ حالا اگر زنده است که بر می گردد و اگر هم شهید شده است یا پیکرش بر می گردد یا مفقود الاثر می ماند. از آن شب به بعد مادرم حال روحیش بهتر می شود و بعداز شانزده سال انتظار بالاخره خدا استخوانهای فرزندش را برایش باز گرداند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
kafi24_46374.mp3
822K
دمی با روضه زینبی شهید حاج احمد کافی🥀
به یادشهدا و حضرت عبدالعظیم حسنی 🏴
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398