هنگامى كه طوفان ها بیشاز تحمل توانایى من شدت مےگیرند؛ علی را در نظرم مجسم مےڪنم.
دردهاے او
و رنجهای او
تنهایى او
و نالهها
و سوز و گدازهای درونى او،
طوفانهاى حوادث كه
یكى پس از دیگری او را محاصره كرده بود. همه
را به یاد میآورم...
و آنگاه تسكین مى یابم
📚خدایا به سوی تو می آیم
دستنوشته های #شهید_مصطفی_چمران
#چمران
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#سبک_زندگی_شهدایی 🌷
🌱 همیشہ همسرداریش خاص بود؛
وقتی مےخواستیم با هم بیرون برویم، لباسهایش را مےچید و از من مےخواست تا انتخاب ڪنم؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت.
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمےدید،
تعادل را رعایت مےڪرد؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را
نمےشڪست؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بےاحترامی نمےڪرد...
✍ بہ روایت همسر ...
#شهید مدافع حرم مهدی نوروزی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✨یکی از نعمات الهی داشتن همراهان و دوستانی از جنس گذشت و مهربانیهاست
بر ما ببخشید هر ناسپاسی را...
#دهه_فجر_مبارک 🇮🇷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
مستجاب الدعوه بودن #شهید_حمید_قبادی_نیا ☺️
نظر مرحوم آیت الله ناصری در مورد این شهید
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#با_من_بمان_39
وارد اتاقی شدم که دیدم پدرم غمگین گوشه ای نشسته و میگه:اب
یکی یه لیوان اب واسم بیاره
با دیدن من لبخند بیجونی زد و با همون صدای خمارش گفت: یه لیوان اب واسم میاری
باشه ای گفتم و رفتم از اشپزخونه لیوان ابی پر کنم که متوجه فریاد های پدرم شدم
سمت اتاق دویدم که دیدم مرد سیاهپوشی سعی داره اونو با چاقو بکشه
دستاش پر خون بود که پدرم عاجزانه میگفت:ازاده نزار منو بکشه
توروخدا نجاتم بده
دخترم
توروخدا نزار منو بکشه
گریه کردم:بابامو ول کن عوضی..ولش کن
چاقو رو تو شکم پدرم فرو کرد که فریاد بلندی زد و
با گریه از خواب پریدم
بدنم داغ شده بود
احساس میکردم دارم تو تب میسوزم
زیر لب گفتم:بابام کمک میخواست
التماس کرد نجاتش بدم
صدای کمیلو شنیدم:اروم باش عزیزم اینقدر گریه کردی از حال رفتی
تو که تقصیری نداشتی
بدنم میلرزید
چهره ی درمانده پدرم تو خواب منو زجرم میداد
صداش تو ذهنم میپیچید:ازاده توروخدا نجاتم بده
اونقدر زار زده بودم که دیگه چشمه اشکم داشت خشک میشد
بیحال سمت کمیل چرخیدم و با گریه گفتم:دیگه کسی رو ندارم
هم پدرم هم مادرم غریبانه مردند و دفن شدند
اون هرچقدرم که نامرد بود پدرم بود
هرچقدرم که بد بود پدرم بود
بیکس شدم
چشمای کمیل قرمز شده بودند
دستمو گرفت و گفت:مگه من مردم ازاده
خودم هم پدرت میشم هم مادرت
بهت که گفتم ازت مراقبت میکنم
گفتم:تو دروغ میگی
توهم میخوای ترکم کنی
تو از اولشم منو دوست نداشتی
تو داری دروغ میگی
توحال خودم نبودم
خودمم میدونستم حرفایی ک میزدم رو باور نداشتم
میخواستم یه جورایی غصه های تو دلمو سر یکی خالی کنم
کمیل با ناراحتی دستمو فشرد و چیزی نگفت
مدتی گذشت که اروم تر شدم
چشمامو از بس گریه کرده بودم نمیتونستم راحت باز کنم
-کمیل
-جان کمیل
-منو میبری پیش پدرم
یادته گفتی دیگه فراموشش کن
الان که پدرم مرده منو نمیبری پیشش قبرشو ببینم
بخدا پدرم اگه کاریم کرد به خاطر اعتیادش بود
-هییسس... میدونم ازاده جان میدونم
میریم پیشش
تو اروم شو
همین الان میریم تهران
باشه؟
سرجام نشستم و گفتم:من خوبم
سرم به خاطر گریه ی زیاد به شدت درد میکرد
-خوب نیستی
داری تو تب میسوزی
فعلا یکم استراحت کن
نرگس با یک لیوان اب قند اومد داخل و سمتم گرفتش
گفتم:نمیخورم
-بخورش عزیزم
فشارتم یکم افتاده بهتر میشی
منم وقتی پدرم فوت کرد حالم مثل تو خراب و داغون شده بود
به چشمای غم زدش نگاه کردم
لیوان ابو تو دستم نگه داشتم و بهش خیره شدم
قطره های اشک روی گونم میغلطید و توی لیوان میریخت
یاد خوابم افتادم ک پدرم ازم اب میخواست
دیگه نمیتونستم اینجا صبر کنم
رو به کمیل با گریه گفتم:توروخدا الان بریم خواهش میکنم
نرگس دستشو رو شونه کمیل گذاشت وسرشو تکون داد
با کمکش چادرمو سرم کردم و از اتاق بیرون رفتم
باید زودتر میرفتم تهران سرخاک پدر ومادرم وگرنه از دلتنگی دق میکردم
با همه سرسری خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و زیر لب برای اولین بار برای پدرم فاتحه خوندم
هرچند ته دلم میدونستم جای خوبی تو اون دنیا نداره
بارون اروم اروم میبارید
حتی اسمونم داشت با من همدردی میکرد
...
دستمو رو خاک قبرش گذاشتم
اونقدر غریب بودیم که حتی یه دونه فامیلم نداشتیم که بیاد و بهم تسلیت بگه
اوناییم که تو این شهر بودن دل خوشی از ما نداشتن و خیلی وقت پیش در خونشونو به رومون بستن
حوریه خانوم :خدا رحمتش کنه دخترم
-ممنون خدا همه رفتگان شماروهم بیامرزه
کمیل بازومو گرفت و منو از روی خاک بلند کرد:هوا سرده بهتره زودتر برگردیم
به اندازه کافی پیشش موندی
هوم؟
زیر لب گفتم باشه
نرگس ببرش تو ماشین
-احتیاجی نیست خودم میرم
اروم اروم سمت ماشین رفتم که نرگسم پشت سرم اومد
از پشت شیشه دیدم که کمیل مشغول گفتن چیزایی به مادرشه
مدتی بعد اوناهم سوار ماشین شدند و سمت خونه راه افتادیم
با وجود خستگی از این راه طولانی با من اومدن اینجا
نرگس گفت:فردا شب مراسم سمانس
بهش زنگ میزنم میگم به خاطر فوت پدر ازاده نمیتونیم بیایم
حوریه خانوم گفت: زنگ بزن
گفتم:ممنون از اینکه به فکر منید..شما برید من ناراحت نمیشم بالاخره شما خاله ی بزرگ سمانه هستید..من خونه میمونم تا برگردید
کمیل:اره به نظرم تو و نرگس یه ساعت برین بشینین یه تبریک بگین بعد برگردین
من پیش ازاده خونه میمونم
به نیم رخ کمیل خیره شدم و یاد حرفش افتادم:بهت که گفتم ازت مراقبت میکنم
چشمامو بستم و به تنهایی خودم فکر کردم که با وجود کمیل کمرنگ میشد
#ادامه_دارد....
#با_من_بمان_40
کنار تختش نشسته بود و قران میخوند
-اجازه هست
-بیا تو
رفتم داخل و کنارش ایستادم
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:کاری داشتی؟
تسبیحشو سمتش گرفتم و گفتم:تو این مدت کلی صلوات فرستادم
لبخند زنان گفت:پس کلی دلت واسم تنگ شده بود
باخجالت سرمو پایین انداختم و گفتم:نمیخواید برید مراسم سمانه؟
مادرتون و نرگس رفتن
-نه تو فعلا برام مهم تری
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:میشه یه سوال ازتون بپرسم
-بپرس
-هنوزم بهش علاقه دارید؟
اخمی کرد و گفت:گفتم که
من همه چیزو فراموش کنم
بیا از گذشته حرفی نزنیم
با فاصله ازش نشستم و سکوت کردم
-میخوای قران بخونی؟
سرمو تکون دادم که به کنارش اشاره کرد:اینجا بشین
دو نفری برای پدرامون قران بخونیم
بهش گفتم:میشه مثل اونوقت ک تو مشهد دعای کمیل و عهد خوندید الانم با همون صدا قران بخونید
-چرا نمیشه
قرانو بوسید و با صدای بلندو زیباش شروع به خوندن کرد
بعد از تموم شدن قران گفتم:تسبیحتونو نگرفتید
-دست خودت باشه
-نرگس میگفت خیلی این تسبیحو دوست دارید
-اره دروغ نگفته
-جدی برای من باشه؟
لبخند زنان گفت:شک داری
راستی
-بله؟
-حالا ک پدرت فوت شده مراسمی ک گفتم برای خودمون بگیریم بندازیم واسه دو ماه دیگه یا تابستون
-میشه یه چیزی بگم
-جان
خجالت میکشیدم اینطوری جواب میداد
-به جای مراسم بریم قم زیارت
-واقعا میگی؟
-بله
هزینشو به یه موسسه خیریه کمک کنیم
-مطمئنی؟
بعد چندسال دیگه نیای بگی کمیل خیلی نامردی واسم یه مراسم خشک و خالیم نگرفتی
از لحن شوخش خندم گرفت:نه خیالتون راحت باشه
دلم میخواد برم جمکران
تاحالا نشده ک برم
دستشو گذاشت رو چشاشو گفت:چشم
لبخندی زدم و گفتم:ممنون
-پس اخر همین هفته بریم جمکران
بعدش یه خونه نزدیک خونه مامان اجاره میکنیم و اونجا زندگی میکنیم
گفتم:من دوست دارم کنار حوریه خانوم و نرگس زندگی کنیم
اونا فقط شمارو دارن
پیش هم بهتره
خندید و گفت:خیلی خانومی
به گل های قالی خیره شدم که صداشو شنیدم :منکه از خدامه
ولی تو فعلا داری خیلی کوتاه میایا
گفتم:چه میشه کرد
-ای بابا
قرانو رو میز گذاشت و گفت:میخوام برم مزار شهدا تو نمیای؟
-کاش از خدا چیز دیگه ای میخواستم
-چرا
-تو دلم داشتم به اونجا فکر میکردم
-دل به دل راه داره
#ادامه_دارد....
#ادامه_قسمت_چهلم
زیپ کاپشنشو بست و روی سنگ قبر شهید گمنام اب ریخت
با دستم روی سنگ قبر رو پاک کردم تا گرد وخاک ها کنار برن
با دیدن سنگ قبرا یاد پدر و مادرم میفتادم
تقریبا دو هفته ای از مرگ پدرم میگذشت هرچند من دیر فهمیدم
اگه کمیل نمیرفت سراغ پدرم حالاحالاهم نمیفهمیدم
کمیل :ازاده
سرمو بردم بالا که نور گوشیش رو صورتم خورد و صدای عکس گرفتن اومد
گفتم:چیکار میکنید
-ازت عکس گرفتم
خندیدم و گفتم:من اماده نبودم؟
-از قصد بیخبر گرفتم
هووم خوب شده
گفتم:میشه بیینم ؟
-نه
-چرا
-گوشی وسیله ی شخصیه
-ولی عکس منه؟
خندید و دوربین گوشیشو دوباره بالا برد که دستامو رو صورتم
گذاشتم
-دارم فیلم میگیرم دستاتو بردار
گفتم:شما ک بهم نشون نمیدید
-قول میدم نشون بدم
دستامو برداشتم و گفتم:حالا چرا فیلم میگیرید؟
صداشو صاف کرد و تو دوربینش گفت:اهم اهم...من میخواستم در محضر این شهید بزرگوار
از این بانوی گرامی که مقابل من نشستن
خواستگاری کنم
خندیدم و گفتم:ما ک ازدواج کردیم
کمیل:این خواستگاری فرق داره
-دیوونه
-خانوم ازاده
ایا شما به بنده وکالت میدهید شمارو به عقد دائم قلب اقا کمیل در بیاورم
به اطرافم که رهگذرا با خنده نگامون میکردند نگاه کردم و گفتم:زشته
-خانوم ازاده
برای بار دوم میپرسم
با خنده گفتم:عروس رفته زیارت کنه
خندید و گفت:برای بار سوم میپرسم
به لنز دوربینش نگاه کردم و گفتم: با اجازه ی پدرو مادرم......
منتظر نگام کرد که گفتم:ولی شرط داره
دوربینشو یکم پایین اورد وگفت:هرچی باشه قبوله
گفتم: باید قول بدید هیچ وقت تنهام نزارید
لبخند زد و گفت:گفتم ک قبوله
-پس بله
خندید و دستشو سمتم گرفت
انگشتاشو ازهم باز کرد ک با دیدن حلقه ای که کف دستش بود چشام برق خاصی زد
-اینو وقتی شما مشهد بودی از اینجا خریدم
هرچند دیر ولی حلقه ی ازدواجمونه
به صورتش نگاه کردم که لبخند ارامش بخشی به روم زد
#ادامه_دارد....
#شبتون_علوی💐🌿
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى
سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیدهاى، و نخستین کسىکه حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مىدهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالىکه شهید بودى، عذاب کند خدا کشندهات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آنکه به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که او پسندد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با #قرآن آغاز کنیم/ ترتیل ۴۹۵ قرآن کریم ( آیات ۷۴ تا ۸۹ سوره مبارکه زخرف)
❄️🌹❄️
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند: «حَمَلةُ القُرآنِ عُرَفاءُ اَهلِ الجَنَّةِ» حاملان قرآن معروفترین اهالی بهشت هستند. (اصول کافی ۲/۶۰۶)
🎙 استاد پرهیزکار
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
علیه وآله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.*
پنجشنبه که میشه بو و یاد عزیزان آسمانی خونه و محیط ما رو پر میکنه و ما براشون رحمت و آمرزش مسئلت میکنیم و خدا چه عاشقانه و سخاوتمندانه میبخشه و رحمت نازل میکنه به دلهای مهربانی که با یادش آروم میگیرند.
سلام به شما که دلتان دریای مهر و وجودتان گلستان عشق و دوستی ست.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍کسانی که خیلی دوست دارند برای هدایت دیگران تلاش کنند و عشق به سعادت آدمها داشته باشند به جای اینکه بمیرند شهید میشوند.
این شهادت آنها را صاحب قدرتی جادوانه و تأثیری گسترده برای کمک به انسانها برای رسیدن به سعادت خواهد کرد.
شهدا بهتر از فرشتهها به کمک ما آدمهای مُردنی میشتابند.
اینـجـور آدمها شــهیـد میشـوند...🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📌 شهیدی که محاسبات دنیا را برای رفیق خود به هم ریخت
🔹️ دوست شهید مدافع حرم جواد علی حسناوی درخاطره ای آموزنده از ایشان می گوید
◇ آقا جواد یه اخلاقی داشت که از روح بزرگش نشأت می گرفت. جاهایی که باهاش بودم گه گاه
می دیدم کسی دست نیاز به سمتش دراز می کنه، دست خالی بر نمی گشت.
◇ یک بار در بازار کربلا غذا خوردیم که شخصی آمد و گفت: من گشنه هستم او همه ی آنچه برای خودمان سفارش داده بود بدون کاستی برایش سفارش داد.
◇ بهش گفتم: آخه تو از کجا میدونی یارو فیلم بازی نمی کنه؟
◇ گفت: من به فیلمش کاری ندارم، مگه وقتی ما از خدا چیزی می خواهیم او نگاه می کنه که ما لیاقتش را داریم یا نه؟
◇ خدا کریمه و به کرمش می بخشه نه لیاقت ما.
◇ تمام محاسباتم از دنیا به هم ریخت...
🔹️«جواد علی حسناوی» از فرماندهان عملیاتی یگان های مدافع حرم، ۱۴ فروردین ۱۳۹۳ ، به دست عوامل نفوذی «داعش» در روستای «عزيز بلد» ترور وبه شهادت رسید.
#مدافع_حرم
#شهید_جواد_علی_حسناوی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📌 جوادعلی بعد از مصاحبه با بی بی سی ، شناسایی و شهید میشود
🔹️ شهید مدافع حرم، جوادعلی حسناوی، از فرماندهان عملیاتی یگانهای مدافع حرم، موسوم به سرایا الخراسانی، روز ۱۴ فروردین ۱۳۹۳ خورشیدی، به دست عوامل نفوذی داعش در روستای عزیز بلد (از توابع شهر «بلد» واقع در استان آزاد شده صلاحالدین) ترور شد و بال در بال ملائک گشودند.
◇ فرمانده شهید، جواد علی حسناوی (با نام نظامی جواد جهانی)، فرزندِ مادری ایرانی (اهل خرمآباد) و پدری عراقی بود. وی نقش موثری در آزادسازی شهر بلد داشت.
◇ او همچنین در عملیات مشهور آزادسازی آمرلی، ینگجه و جلولا و... نیز حضوری پررنگ داشت.
◇ گفتنی است که حاج جواد پیش از فتنه «داعش» در عراق، با حضور در سوریه به دفاع از حرم بانوی مقاومت حضرت زینب کبری (سلامالله علیها) مشغول بود.
◇ یکی از همرزمان حاج جواد، در گفتوگویی، جزئیاتی از نحوه شهادت ایشان را این گونه بیان نمود: «حاج جواد به خاطر ارادتش به رهبر انقلاب و نصب تصاویر متعدد ایشان در سنگرش معروف بود. اهل پنهانکاری و قایم شدن هم نبود و چند مصاحبه با خبرنگاران غربی داشت.
◇ در آخرین مورد، خبرنگار بیبیسی، مصاحبهای با ایشان داشت که به تصور من، همین باعث شناساییاش شد. صبح روز جمعه، ایشان به همراه برادرش در شهر بلد، سوار ماشینی میشود که یکی از عناصر داعش، ناغافل از گوشهای بیرون میخزد و حاج جواد را از فاصله نزدیک با گلوله میزند و متواری میشود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد #رائفی_پور
📈 پیشبینی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد زلزلههای #آخرالزمان
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکلمه خوانی محیا عامری
در حضور حضرت اقا❤️
دختری از شهر قم و از مدرسه هندویان #پردیسان
سفیر حضرت معصومه سلام الله علیها😍😍
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معرفینامه
نام و نام خانوادگی : مهدی فصیحی
فرزند : حسین
تاریخ تولد : ۱۳۴۵
محل تولد : دستجرد
تعداد خواهر و برادر : سه برادر و سه خواهر، یک برادر و یک خواهر در طفولیت از دنیا رفتند
وضعیت تاهل : مجرد
تعداد فرزندان : ندارد
لقب : مهدی، حسین مهدی
میزان تحصیلات : اول دبیرستان
علاقمند : کتابهای معنوی مانند دعای عارفان
تیکه کلام : صلوات
شغل : کشاورز
مدت خدمت در بسیج : ۳ سال
درجه : شهادت
کارهای مهم : یک بسیجی واقعی
کارهای دیگر : کارهای فرهنگی قرآنی در مسجد محل
محل شهادت : شرق دجله
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳
آدرس مزار : گلزاربهشت محمد "صلی الله علیه وآله وسلم" روستای دستجرد جرقویه شرق اصفهان
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398