eitaa logo
أین بقیة الله...
141 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
417 ویدیو
18 فایل
سلام بر #صاحب_اختیارمان اینجا پایگاه مجازی #امام_زمان_عج است با #صلوات وارد شوید... #کپی برداری به هر نحوی #جایز است. کانال دوم ما مشاوره آنلاین @Hamdeli_313 #خادم کانال @Shahidane ارسال به ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16154425941110
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی با به قصد به راه افتادیم در وسط راه شوهرم را گم کردم😢 به از هرکسی آدرس و یا نشانی از می پرسیدم، کسی نمی توانست مرا کند. پس شده و در گوشه ای با وحشت و تمام نشستم😰ساعت ها گذشت نزدیک بود، نمی دانستم چه باید بکنم❓ ناگهان در مقابلم شد و به زبان فصیح حالم را پرسید، وقتی وضع خویش را با برایش گفتم، : پاشو با هم برویم را انجام بده، الآن می گذرد. من نیز به راه افتادم... او به هنگام فرمود: 👈وظیفه ماست که به خویش رسیدگی کنیم، در طول ما نیز شک نکن، مرا به دکتر- شوهرت- برسان‼️ 🌹 @yaran_mahdi_313 🌹
! بيا درمانده ام من! مي‌فرمايد: مرد شريف و را مي‌شناسم به نام . او بار با پاي به مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه دارد. او يك سال به آمد؛ من حضوراً با او كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم. او گفت: يك سال با به طرف به راه افتادم. حدود يا نُه منزل بيشتر به نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده، از عقب افتادم. وقتي به خود آمدم، ديدم حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نمي‌شد. راه را گم كردم؛ حيران و سرگردان وامانده بودم. از طرفي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نااميد شده، آماده‌ي بودم. [ ناگهان به ياد بشريّت (عج) افتادم و ] فرياد زدم: ! ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را كند! در همين حال، از دور به نظرم رسيد؛ به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير را در يك چشم به هم زدن، پيمود و در كنارم ايستاد. بود و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر مي‌آمد از باشد. بر سوار بود و مشك با خود داشت. كردم. او نيز مرا به نيكي ادا نمود. : تشنه‌اي؟ گفتم: آري، اگر امكان دارد كمي آب از آن مرحمت بفرماييد! او آب را به من داد و من آب نوشيدم. آن‌گاه فرمود: مي‌خواهي به برسي؟ گفتم: آري. او نيز مرا بر ترك خويش سوار نمود و به طرف به راه افتاد. من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قرائت كنم. مشغول قرائت شدم. در حين گاهي به طرف من برمي‌گشت و مي‌فرمود: اين طور بخوان❗️ نگذشت كه به من فرمود: اين‌جا را مي‌شناسي؟ كردم، ديدم در حومه‌ي شهر هستم. گفتم: آري مي‌شناسم. : پس پياده شو! من پياده شدم، برگشتم او را ببينم، ناگاه از ناپديد شد. متوجّه شدم كه او است. از گذشته‌ي خود شدم و از اين كه او را و از او جدا شده بودم، بسيار و ناراحت بودم. پس از هفت روز ما به رسيد، وقتي مرا ، تعجّب نمودند؛ زيرا يقين كرده بودند كه من جان به در نخواهم برد. به همين خاطر بين مشهور شد كه من دارم. منبع: كتاب داستان‌هايي از امام زمان (ع) 💞☘💞☘💞☘💞 @yaran_mahdi_313 💞☘💞☘💞☘💞