أین بقیة الله...
#السلام_علی_المهدی برنامه ی روز #پنج_شنبه کانال #بقیة_الله : ✅تشرف یافتگان آن #حضرت همراه ما باشید
🌸🍃ملاقات با امام زمان🌸🍃
#تشرفات
آقای حاج #سید_جواد_منتظری که از دوستداران #اهل_بیت علیهم السلام بود، داستان #تشرفش را در #مکه به محضر #امام_زمان علیه السلام چنین نقل کرد:
در سال ۴٩ به #مکه رفتم. دوست داشتم آقا و #مولایم را در آنجا زیارت کنم. چون شنیده بودم، طبق #روایات هر سال #امام_عصر عليه السلام در مراسم حج شرکت نموده و اعمال #حج را به جای می آورند.
✨💫✨
در مقام #حضرت_ابراهیم نشسته، به ذکر و #دعا مشغول بودم که ناگاه جذبه ولایت مرا جذب و به یاد #امام_زمان علیه السلام افتادم. گویا کسی به من گفت: اگر می خواهی آن #حضرت را ببینی، یک ختم #صلوات بگیر. شروع کردم به ختم #صلوات. بعد از آنکه یک دوره، #صلوات فرستادم، دیدم یک #عرب سفیدپوش که پیراهن بلند تمیزی پوشیده و یک دستار از چپ به راست انداخته، آمد. در دلم گفتم: نکند این #آقا
#امام_زمان ارواحنا فداه باشد. مخصوصا یاد دارم خوش چهره ای بود که خالی هم به رخسارش بود.
✨💫✨
#سلام کردم، جوابم را داد و مانند یک نفر فارسی زبان از من احوالپرسی کرد، جواب دادم. من متوجه او بودم که چه می کند، جلو من قرار گرفت و اول شروع کرد به #نماز خواندن و بعد از نماز شروع کرد به دعای #توسل. من هم با #حضرتش شروع به خواندن کردم...
💥یک به یک اسامی #معصومین را بیان کرد تا رسید به #اسم مبارک خودش، من در فکر بودم که چه می کند، دیدم یک دست بر سر گذاشت و یک دست به جلو روی مبارک و مشغول #دعا شد. هرچه گوش دادم ببینم آیا اسم #امام_زمان را می برد، نفهمیدم. ولی #اشک می ریخت و مطالبی می فرمود که من متوجه نمی شدم. سپس اراده کرد تا برود. نگاهی به من فرمود و با من #مصافحه و #معانقه کرد. من به دنبالش رفتم ببینم خود #آقا هست یا نه و به کجا می رود؟ چند قدمی در بین جمعیت دنبالش رفتم. ناگاه مقداری #پول سودانی که روی زمین افتاده بود نظرم را جلب کرد. وقتی سرم را بلند کردم دیگر #آقا را ندیدم.
✨💫✨
شروع کردم در فراق #امام_زمان اشک ریختن و یقین کردم که آن شخص خود #حضرت بودند. شرایط قبل از رؤیت ایشان را در ذهن بررسی کردم دیدم قبل از آمدن #آقا کسی از جلو، اصلا رفت و آمد نمی کرد و از پشت سر هم مرا اذیت نمی کردند و تنه نمی خوردم و جای ما راحت بود و با رفتن آقا دو مرتبه همان تهاجم جمعیت شروع شد. و باز با توجه به این نکته که نام مبارک خود را نگفت و آن مطالبی که من نفهمیدم و دعاهای مخصوصی که خواند، برایم ثابت شد که ایشان حضرت #ولیعصر علیه السلام بوده اند.
📗شیفتگان #حضرت_مهدی_عج ص١٨٢
👇👇👇
@yaran_mahdi_313
👆👆👆
#کرامات_حضرت_مهدی_علیه_السلام
#اباصالح! بيا درمانده ام من!
#علّامه_مجلسي ميفرمايد:
مرد شريف و #صالحي را ميشناسم به نام #اميراسحاق_استرآبادي.
او #چهل بار با پاي #پياده به #حج مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه #طيّالارض دارد.
او يك سال به #اصفهان آمد؛ من حضوراً با او #ملاقات كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم.
او گفت: يك سال با #كارواني به طرف #مكّه به راه افتادم.
حدود #هفت يا نُه منزل بيشتر به #مكه نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده، از #قافله عقب افتادم.
وقتي به خود آمدم، ديدم #كاروان حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نميشد.
راه را گم كردم؛ حيران و سرگردان وامانده بودم.
از طرفي #تشنگي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نااميد شده، آمادهي #مرگ بودم.
[ ناگهان به ياد #منجي بشريّت #امام_زمان (عج) افتادم و ] فرياد زدم: #يااباصالح!
#يا ابا صالح!
راه را به من نشان بده! خدا تو را #رحمت كند!
در همين حال، از دور #شبحي به نظرم رسيد؛ به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير #طولاني را در يك چشم به هم زدن، پيمود و در كنارم ايستاد.
#جواني بود #گندمگون و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر ميآمد از #اشراف باشد. بر #شتري سوار بود و مشك #آبي با خود داشت.
#سلام كردم. او نيز #پاسخ مرا به نيكي ادا نمود.
#فرمود: تشنهاي؟
گفتم: آري، اگر امكان دارد كمي آب از آن #مشك مرحمت بفرماييد!
او #مشك آب را به من داد و من آب نوشيدم.
آنگاه فرمود: ميخواهي به #قافله برسي؟
گفتم: آري.
او نيز مرا بر ترك #شتر خويش سوار نمود و به طرف #مكّه به راه افتاد.
من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قرائت كنم.
مشغول قرائت #دعا شدم. در حين #دعا گاهي به طرف من برميگشت و ميفرمود: اين طور بخوان❗️
#چيزي نگذشت كه به من فرمود: اينجا را ميشناسي؟
#نگاه كردم، ديدم در حومهي شهر #مكّه هستم. گفتم: آري ميشناسم.
#فرمود: پس پياده شو!
من پياده شدم، برگشتم او را ببينم، ناگاه از #نظرم ناپديد شد.
متوجّه شدم كه او #قائم_آل_محمد است.
از گذشتهي خود #پشيمان شدم و از اين كه او را #نشناختم و از او جدا شده بودم، بسيار #متأسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز #كاروان ما به #مكّه رسيد، وقتي مرا #ديدند، تعجّب نمودند؛ زيرا يقين كرده بودند كه من جان #سالم به در نخواهم برد.
به همين خاطر بين #مردم مشهور شد كه من #طيّالارض دارم.
منبع: كتاب داستانهايي از امام زمان (ع)
💞☘💞☘💞☘💞
@yaran_mahdi_313
💞☘💞☘💞☘💞
#آیات_مهدوی
"ياران خدا" كساني هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم ،
#نماز را برپا مي دارند و
#زكات را ادا كرده و
#امر به معروف و
#نهي از منكر مي كنند ،
و پايان همه ي كارها از آن #خداست.
آیه 41 سوره ی مبارکه ی #حج
#تمكين در لغت به معناي فراهم ساختن وسايل و ابزار كار است.
و مراد به #تمكين در زمين در #آيه فوق ياري دادن #مسلمانان بر دشمنانشان مي باشد.
(جامع البيان ، ج ۱۰ ، ص ۱۷۸ )
💫❣💫❣💫❣💫❣
@yaran_mahdi_313
💫❣💫❣💫❣💫❣
#تشرف_زنان_محضر_امام_زمان_عج
یکی از هموطنان ایرانی یک سال در ایام محرم به انگلستان سفر کرده بود. یک روز در منزل یکی از دوستان با تعجب دید که آن جا بساط دیگ و آتش و نذری #امام_حسین (ع) برپاست.
همه پیراهن مشکی به تن کرده و شال عزا به گردن آویخته؛ در این مجلس زوجی #مسیحی بودند که #شیعه شده.
#مرد متخصص قلب و عروق و #زن فوق تخصص زنان و زایمان؛ سر صحبت را با زن باز کرده و او گفت: « من وقتی #مسلمان شدم، همه چیز این دین را پذیرفتم.
به خصوص این که به #شوهرم خیلی اطمینان داشته باشم و می دانستم بی جهت به #دین دگیری رو نمی آورم.
#نماز و #روزه و تمام برنامه ها و اعمال #اسلام را پذیرفتم و دیگر هیچ شکی نداشتم.
فقط در یک چیزی کمی شک داشتم هر چه می کردم، دلم آرام نمی گرفت. آن مسأله آخرین #امام و #منجی این دین مقدس بود.
تا این که ایام #حج فرا رسید. روز #عرفه به صحرای #عرفات رفتیم.
تراکم جمعیت آن چنان بود که گویا قیامت برپا شده و مردم در صحرای محشر بودند.
در آن شلوغی متوجه شدم که #کاروانم را گم کرده ام.
هوا خیلی گرم بود و کسی زبان مرا نمی فهمید.
هر چه گشتم چادرهایمان را پیدا نکردم. نزدیک #غروب گوشه ای نشستم و شروع کردم به گریه. گفتم #خدایا به فریادم برس.
در همین لحظه #جوانی خوش سیما به طرف من می آید. جمعیت را کنار زد و به من رسید. چهره اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم و ناراحتی خود را فراموش کردم.
وقتی به من رسید، با جملاتی شمرده و با لهجه ی فصیح #انگلیسی، به من گفت: « راه را گم کرده ای بیا تا من #قافله را به تو نشان دهم. »
او مرا راهنمایی کرد. چند قدمی بعد با چشم خود کاروان #لندن را دیدم. از او حسابی تشکر کردم و موقع خداحافظی به من گفت: « به #شوهرت سلام مرا برسان. » من بی اختیار پرسیدم بگویم چه کسی سلام رساند. او گفت: « بگو آخرین #امام و آن #منجی_آخرالزمان که تو در راز و رمز بلند عمرش سرگردانی. »
آن جا بود که متوجه شدم #امام_زمان عزیزم را ملاقات کرده ام و به این وسیله مسأله ی طول عمر #نور حضرت نیز برایم یقینی شد.»
سالنامه نورعلی نور
🏴🏴 @yaran_mahdi_313 🏴🏴