eitaa logo
أین بقیة الله...
137 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
417 ویدیو
18 فایل
سلام بر #صاحب_اختیارمان اینجا پایگاه مجازی #امام_زمان_عج است با #صلوات وارد شوید... #کپی برداری به هر نحوی #جایز است. کانال دوم ما مشاوره آنلاین @Hamdeli_313 #خادم کانال @Shahidane ارسال به ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16154425941110
مشاهده در ایتا
دانلود
أین بقیة الله...
⛔️ ورود امام زمان ممنوع!!! نبود که، شب بود! همان که هزار نمیشود همان که همه به هم ... همان که وقتی بله میگوید، به تمامی مردان داخل تالار میشود! همان شبی که فراموش میشود ... آهان یادم آمد! این تالار نیست، تا میتوانید کنید! همان شبی که داماد هم میکند... همه و همه آمدند... اما ای کاش هم می آمد، حق دارد بر ما...! مگر میشود نباشد؟! برایش دعوت نفرستاده بود، اما آمده بود... به که رسید سر در نوشته بودند: ورود ممنوع🚫 دورترها ایستاد و گفت: دخترم مبارک ولی... ای کاش کاری میکردی تا من هم میتوانستم بیایم... مگر میشود شب دختر، پدر نیاید؟! من آمدم اما... گوشه ای نشست و برای دخترش دعا کرد... چه یادمان میرود که هستی! ما که روزیمان را از تو میبریم و میخوریم، اما با میپریم و میگردیم... میدانم هم که میکنیم، باز دلت نمی آید نیمه در دعایمان نکنی اشتباه میکنند این روزها نه مانتوهای و جلو باز مُد است نه ساپورت های نه انواع شلوارهای و مدل های موی و نه نامشروع و دزدی این روزها فقط در آوردن اشک مُد شده!! 🏮 💐 سالروز عروسی و را به و شما عزیزان میگوییم. 💞☘💞☘💞☘💞 @yaran_mahdi_313 💞☘💞☘💞☘💞
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 🎀 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت3⃣3⃣ #هوا ديگر تاريك شده است. چند سربا
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ چند روز میگذرد🌀🌀 ما الآن پشت دروازه هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا اينجا بمانيم. نظر تو چيست⁉️ نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم. صداى مى آيد، بلند مى شويم، مى خوانيم. من كه خيلى ام دوباره مى خوابم; امّا تو مى مانى تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتى، دروازه باز مى شود، از بيرون مى آيد. او را مى شناسى. به سويش مى روى، مى كنى. حال او را مى پرسى. ــ آقاى ، چقدر مى خوابى؟ بلند شو! ــ بگذار اوّل ، كمى بخوابم! ــ ببين چه كسى به آمده است؟ ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل است كه مى خواهد اوّل به كارش برسد. مى گويد: "از كى تا به حال ما شده ايم؟". اين صدا، آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى او بوديم. ...
"ياران خدا" كساني هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم ، را برپا مي دارند و را ادا كرده و به معروف و از منكر مي كنند ، و پايان همه ي كارها از آن . آیه 41 سوره ی مبارکه ی در لغت به معناي فراهم ساختن وسايل و ابزار كار است. و مراد به در زمين در فوق ياري دادن بر دشمنانشان مي باشد. (جامع البيان ، ج ۱۰ ، ص ۱۷۸ ) 💫❣💫❣💫❣💫❣ @yaran_mahdi_313 💫❣💫❣💫❣💫❣
👆👆👆 شريفه گرچه ممكن است اطلاق داشته باشد ولي كامل و اتم و اكمل آن عصر (عج) است كه حضرت بعد از آن كه بر تمام روي مسلط شده و زمين در اختيارشان قرار مي گيرد به وظايف خود كه برپايي و اداء و به معروف و از منكر است خواهند پرداخت. از زيدبن علي نقل مي كند كه فرمود : هر گاه از قيام كند مي گويد : اي مردم ! ما كساني هستيم كه شما را در وعده داده : 🌹الذين إن مكّنّاهم في الأرض 🌹 ( شواهد التنزيل ، ج ۱ ، ص ۴۰۰ ) ابي الجارود از (ع) در تفسير آيه ي فوق نقل مي كند كه فرمود : اين آيه در شأن است ، در شأن و اوست ، آنان را مشرق هاي زمين و مغرب هاي آن قرار خواهد داد ، دين را ظاهر كرده و به توسط او و اصحابش عزوجل بدعت ها و باطل را از بين مي برد ، آنگونه كه تبه كاران ، را نابود كرده بودند ، تا اين كه اثري از ديده نشود . و به معروف و از منكر مي كنند. ( تفسير صافي ، ج۳ ، ص ۳۸۲ ) 💫❣💫❣💫❣💫❣ @yaran_mahdi_313 💫❣💫❣💫❣💫❣
یکی از هموطنان ایرانی یک سال در ایام محرم به انگلستان سفر کرده بود. یک روز در منزل یکی از دوستان با تعجب دید که آن جا بساط دیگ و آتش و نذری (ع) برپاست. همه پیراهن مشکی به تن کرده و شال عزا به گردن آویخته؛ در این مجلس زوجی بودند که شده. متخصص قلب و عروق و فوق تخصص زنان و زایمان؛ سر صحبت را با زن باز کرده و او گفت: « من وقتی شدم، همه چیز این دین را پذیرفتم. به خصوص این که به خیلی اطمینان داشته باشم و می دانستم بی جهت به دگیری رو نمی آورم. و و تمام برنامه ها و اعمال را پذیرفتم و دیگر هیچ شکی نداشتم. فقط در یک چیزی کمی شک داشتم هر چه می کردم، دلم آرام نمی گرفت. آن مسأله آخرین و این دین مقدس بود. تا این که ایام فرا رسید. روز به صحرای رفتیم. تراکم جمعیت آن چنان بود که گویا قیامت برپا شده و مردم در صحرای محشر بودند. در آن شلوغی متوجه شدم که را گم کرده ام. هوا خیلی گرم بود و کسی زبان مرا نمی فهمید. هر چه گشتم چادرهایمان را پیدا نکردم. نزدیک گوشه ای نشستم و شروع کردم به گریه. گفتم به فریادم برس. در همین لحظه خوش سیما به طرف من می آید. جمعیت را کنار زد و به من رسید. چهره اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم و ناراحتی خود را فراموش کردم. وقتی به من رسید، با جملاتی شمرده و با لهجه ی فصیح ، به من گفت: « راه را گم کرده ای بیا تا من را به تو نشان دهم. » او مرا راهنمایی کرد. چند قدمی بعد با چشم خود کاروان را دیدم. از او حسابی تشکر کردم و موقع خداحافظی به من گفت: « به سلام مرا برسان. » من بی اختیار پرسیدم بگویم چه کسی سلام رساند. او گفت: « بگو آخرین و آن که تو در راز و رمز بلند عمرش سرگردانی. » آن جا بود که متوجه شدم عزیزم را ملاقات کرده ام و به این وسیله مسأله ی طول عمر حضرت نیز برایم یقینی شد.» سالنامه نورعلی نور 🏴🏴 @yaran_mahdi_313 🏴🏴
بهترین هدیه به امام زمان ترک گناه است😔, ⭕️ اگر قضا بشه میشه جبران کرد... 🔻اگر قضا بشه میشه جبران کرد... اگر ... ولی اگر قضا بشه ، نمیشه جبران کرد یکبار در سقیفه قضا شد ، س را شهید کردند یکبار در صفین قضا شد ، ع را شهید کردند یکبار در کوفه قضا شد ، تابوتِ ع تیرباران شد یکبار در قضا شد ، بر پیکر امام حسین (ع) اسب تازاندند !!!مواظب باشیم قضا نشود!! 🏴🏴 @yaran_mahdi_313 🏴🏴
بی نماز ...می گوید بر روی دوش من سوار شو!!! شخص تاجر می گوید: چرا روی دوش شما؟ اینکه درست نیست! مجدداً به او می گوید: روی دوش من سوار شو و چشم هایت را ببند و سه بفرست. وقتی او بر روی دوش بی نماز سوار می شود، چشمانش را بسته و سه مرتبه می فرستد بی نماز می گوید: اکنون چشم هایت را باز کن . هنگامی که چشم هایش را باز می کند، می بیند داخل هستند، برای اینکه شخص تاجر وحشت زده نشود، بی نماز به او می گوید: جستجویی کن، ببین کتری پیدا می کنی تا مقداری چای دم کرده و بخوریم؟ وقتی تاجر درست نگاه می کند، یک مرتبه متوجه می شود که باغِ خودش در آذرشهر است!! فوراً نزد بی نماز آمده و دامن او را می گیرد و می گوید : شما را به جان علیه السلام قسم که هستید؟ و چرا به بی نماز معروف شده اید؟ این مرد در جواب می فرماید: من هر روز سه وعده نمازم را به وجود مقدس ( ارواحنا فداه) اقتدا می کنم، و چون کسی خواندن مرا نمی بیند، به بی نماز معروف شده ام و مأمور هستم، و این بار مأمور شدم که به کمک شما بیایم و تا زنده هستم حق گفتن این راز را نداری، و اگر آن را برای کسی بازگو کنی، قالب تهی خواهی کرد. ناگفته نماند که آقای این جریان را برای دوستان زیادی از جمله آقای میرزا علی اکبر خرّم قزوینی نقل کرده اند. 📚لاله_ای_از_ملکوت ج۱/ص۲۸۷ ‏ 💞🌹 @yaran_mahdi_313 🌹💞
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود 😘 #قسمت9⃣9⃣ ما دشت ها، كوه ها و صحراها را پشت سر
👆👆👆 💞 😘 ⃣0⃣1⃣ از آشنايان سؤال مى كنيم كه را كجا مى توانيم پيدا كنيم، جواب مى دهند بايد به خارج از شهر برويم. كنار رودخانه. در آنجا مى سازند. او در آنجاست. تو از من مى پرسى: چرا را در خارج از شهر مى سازند؟ من نمى دانم چه جوابى به تو بدهم، كن تا از يكى بپرسم. به سمت خارج شهر حركت مى كنيم تا به كنار برسيم. نگاه كن، گويا همه مردم شهر در اينجا جمع شده اند. همه مشغول كار هستند و در ساختن اين كمك مى كنند. يكى از دوستانم را مى بينم. صدايش مى زنم و از او توضيح مى خواهم. او مى گويد: ــ مگر خبر ندارى كه اين مسجد به دستور ساخته مى شود؟ ــ نه، من مسافرت بودم و تازه از راه رسيده ام. ــ چند ماه قبل نامه اى از به شيخ احمد بن اسحاق رسيد. در آن نامه (ع) از شيخ خواسته شده بود تا مسجد بزرگى در اين مكان ساخته شود. ــ چرا اين در خارج از شهر ساخته مى شود؟ ــ اين دستور است. اين مسجد براى هميشه تاريخ است. روزگارى خواهد آمد كه شهر بسيار بزرگ مى شود و اين مسجد در مركز شهر خواهد بود. به زودى ساختمان مسجد تمام مى شود و تو مى توانى در آن بخوانى. شيعيان در طول تاريخ به اين مسجد خواهند آمد و خواهند خواند. شايسته است تو نيز وقتى به قم سفر مى كنى در اين مسجد نمازى بخوانى. اينجا مسجد (ع) است. به سوى احمد بن اسحاق مى رويم تا فرستاده (ع)، نامه را تحويل بدهد. او همان است كه آنجا در كنار كار مى كند. نزد او مى رويم. سلام مى كنيم و جواب مى شنويم. نامه رسان به او خبر مى دهد كه نامه اى از سامرّا آورده است. چهره مانند گل مى شكفد. او به سوى رودخانه مى رود تا دست گِل آلود را بشويد، فصل بهار است و در رودخانه آب زلالى جارى شده است. اكنون نامه را تحويل مى گيرد و بر روى چشم مى گذارد. همه مى خواهند بدانند در اين نامه چه نوشته شده است. عادت داشت كه نامه هاى (ع) را براى مردم قم مى خواند. نامه را باز مى كند و آن را مى خواند، شوق در چشمانش حلقه مى زند. ...
⁉️آیا مسیحیان نیز به حضرت مهدی علیه‌السلام ایمان می‌آورند و مسلمان می‌شوند⁉️ ✅مطابق بسیاری از و ، وزیر خواهد بود. آن پیامبر ، به اقتدا می‌کند و پشت سر او می‌خواند. ، از هنگامی که به رسالت شده‌اند ـ به فرض اینکه در عالم باشند و و تکالیفی انجام دهند ـ به آیین و احکام قرآن و روش پیامبر عمل می‌کنند و اینکه علیه‌السلام را نیز بر عهده دارند، این مطلب را می‌کند. ... http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07
🌹الم🌹 ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ🌹 الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ🌹 .2.3 این که هیچ تردیدی در آن نیست روشن گر راه است. آنان که به غیب آورند و را برپای دارند و از آنچه به ایشان روزی دادیم می کنند. پیرامون تفسیر این آیه از (صلی الله علیه و آله) چنین روایت می کند که آن حضرت فرمودند: خوشا به حال صبرکنندگان در زمان او (مهدی) و خوشا به حال کسانیکه بر محبت او پابرجا می مانند آنها کسانی هستند که در کتاب خویش چنین توصیفشان کرده و فرموده: 🌹الذین یؤمنون بالغیب... سپس آن حضرت فرمودند: آنان حزب و آگاه باشید که حزب پیروز است. و در روایتی از (علیه السلام) نیز آیه شریفه فوق به منتظران (علیه السلام) در عصر تفسیر شده است. http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07
💐🥀🌴🌺🌴🥀💐 جلسه‌ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر می‌کردیم و می‌خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت‌وگو هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می‌شد، و الّا فرصت از دست می‌رفت و شاید تا مدت‌ها نمی‌توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می‌شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می‌کرد. خستگی داشت مرا از پای در می‌آورد. احساس سنگینی می‌کردم، پلک‌هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می‌گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشه‌ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: (ع) را چطور می‌خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می‌خواهی نماز امام زمان (ع) را بخوانی؟ گفت: نذر کرده‌ام و بعد لبخندی زد.گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه‌ها را خبر کن. مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه‌ها را خبر نمی‌کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید بزنیم، همه تعجب کردند.بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه‌ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی‌شود. همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می‌کردیم، ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسه‌ای گذاشته بودیم و ساعت‌ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می‌کردیم، همه می‌گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه‌ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره‌اش خسته نشان می‌داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی‌های این مدت خسته‌اش کرده بود. با اینکه چشم‌هایش از بودند ولی انگار می‌درخشیدند و شادمانی می‌کردند. پهلوی او نشستم، دلم می‌خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می‌گذاریم و بحث می‌کنیم به جایی نمی‌رسیم. در حالی که لبخند می‌زد گفت: راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من . بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می‌نگریست ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (ع) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید و فکرمان به جایی قد نمی‌دهد، خودت کمکمان کن. بعد پلک‌هایم سنگین شد و با کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه امام زمان (ع) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی‌آورم. ولی انگار مدت‌ها بود که او را می‌شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن می‌داد را به خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه این‌گونه و با توسل به وجود (ع) مشکل رزمندگان اسلام حل شد. : کتاب امام زمان (عج) و شهدا @Yaran_Emam_Mahdi_313