eitaa logo
أین بقیة الله...
134 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
407 ویدیو
18 فایل
سلام بر #صاحب_اختیارمان اینجا پایگاه مجازی #امام_زمان_عج است با #صلوات وارد شوید... #کپی برداری به هر نحوی #جایز است. کانال دوم ما مشاوره آنلاین @Hamdeli_313 #خادم کانال @Shahidane ارسال به ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16154425941110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌸🍀🥀🍀🌸🌴 بارها سفارش می کرد توسل به را فراموش نکنید. یه دفعه با اصرار ما یکی از توسلاتش را برای ما تعریف کرد. گفت رفتم حج. در آنجا با ده رفیق شدم. هر روز با آنها صحبت می کردم. کم کم داشتم بر آنها می گذاشتم. یه روز کنار گفتم: "می دانید این شکاف برای چیست؟" نمی دانستند. گفتم: زمانی که مادر درد زایمان داشت به پناه برد و شکاف برداشت و ایشان وارد شدند. سه روز بعدم با بیرون آمد . بعد نگاه آنها کردم انگار گفته ام! شدند و آماده به من شدند. به متوسل شدم. آنها به طرفم آمدند. خیلی ترسیدم. همان لحظه دیدم که بدون اینکه ما چیزی گفته باشیم جلو آمد و گفت: با این سید چکار دارید؟! آنها گفتند کفر می گوید. پیرمرد گفت: "مگر چه گفته؟! آنها گفتند: می گوید دیوار به شکافته شده است." هم گفت: راست می گوید. شما خبر ندارید. وقتی جواب آنها را داد. آنها قانع شدند. بعد یکی یکی از من عذرخواهی کردند و رفتند. وقتی برگشتم از تشکر کنم دیدم آن نیست! 📚کتاب وصال، صفحه ۱۱۶ الی ۱۱۹ تعجیل در فرج و سلامتی و شادی روح و 🌴🌸🍀🥀🍀🌸🌴 http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07 🌴🌸🍀🥀🍀🌸🌴
🌴🥀🍀🌸🍀🥀🌴 روزی در کوه های الله اکبر مشغول شناسایی بودیم. پس از کوهپیمایی و عبور از مناطق، آب آشامیدنی ما تمام شد. به ما گفته بودند در این منطقه هر جا را می رسید. ولی هر جا را حفر کردیم آب پیدا نشد! دوستان ما از پا افتاده بودند. من هم رمقی نداشتم. مانده بودم چه کنم. ما باید بر می گشتیم اما دیگر هیچ توانی نبود. چند قدمی از دوستان دور شدم. رفتم پشت یه تخته سنگ و دست به دعا برداشتم. گفتم دوستانت تشنه اند. به داد ما برس. و همین طور با ناله شروع به صحبت کردم.دقایقی بعد دیدم که دوستان بلند شده اند و به سمت من می آیند. با دیدن آنها خجالت کشیدم. یکی گفت:« آقا مهدی آب پیدا شد؟» جوابی نداشتم نگاهی به اطراف کردم گوشه ای را نشان دادم و بی مقدمه گفتم: «آنجا ظاهرا کمی نمناک است. برو بیل بیاور.» نمی دانم چرا این حرف را زدم. ما همه اطراف را کنده بودیم از آب خبری نبود. بیل را گرفتم. کمی خاک ها را کنار زدم و یکباره ... و بالا آمد! 📚 کتاب وصال، صفحه ۵۹ جهت سلامتی و تعجیل در فرج شادی روح و 🌴🥀🍀🌸🍀🥀🌴 http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07
💐🥀🌴🌺🌴🥀💐 جلسه‌ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر می‌کردیم و می‌خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت‌وگو هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می‌شد، و الّا فرصت از دست می‌رفت و شاید تا مدت‌ها نمی‌توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می‌شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می‌کرد. خستگی داشت مرا از پای در می‌آورد. احساس سنگینی می‌کردم، پلک‌هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می‌گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشه‌ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: (ع) را چطور می‌خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می‌خواهی نماز امام زمان (ع) را بخوانی؟ گفت: نذر کرده‌ام و بعد لبخندی زد.گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه‌ها را خبر کن. مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه‌ها را خبر نمی‌کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید بزنیم، همه تعجب کردند.بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه‌ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی‌شود. همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می‌کردیم، ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسه‌ای گذاشته بودیم و ساعت‌ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می‌کردیم، همه می‌گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه‌ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره‌اش خسته نشان می‌داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی‌های این مدت خسته‌اش کرده بود. با اینکه چشم‌هایش از بودند ولی انگار می‌درخشیدند و شادمانی می‌کردند. پهلوی او نشستم، دلم می‌خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می‌گذاریم و بحث می‌کنیم به جایی نمی‌رسیم. در حالی که لبخند می‌زد گفت: راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من . بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می‌نگریست ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (ع) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید و فکرمان به جایی قد نمی‌دهد، خودت کمکمان کن. بعد پلک‌هایم سنگین شد و با کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه امام زمان (ع) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی‌آورم. ولی انگار مدت‌ها بود که او را می‌شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن می‌داد را به خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه این‌گونه و با توسل به وجود (ع) مشکل رزمندگان اسلام حل شد. : کتاب امام زمان (عج) و شهدا @Yaran_Emam_Mahdi_313
أین بقیة الله...
شکر خدا ک رزق جنون دلِ مارا؛ زیر سایه نوشته اند....♥️ @Yaran_Emam_Mahdi_313
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 به استقبال می رویم درحالیکه ... نه مثل یمن زیر دشمنیم نه مثل سوریه و عراق زده نه مثل افغانستان طالبان نه مثل .... نه مثل .... و این همه را مدیون و که دادند تا ما در بمانیم ... شادی روح و 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @Yaran_Emam_Mahdi_313 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
‌🌴💐🌺🌼🌺💐🌴 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلِیلٍ مِنْ سُلَالَهِ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى أَبِیکَ إِذْ قَالَ فِیکَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ یَا بُنَیَّ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفا ... سلام بر تو اى نخستین کُشته از تبار بهترین بازمانده از نسلِ ابراهیم خلیل ! درود خدا بر تو و بر پدرت آن گاه که در باره ات فرمود : خدا ، بکُشد آن گروهى را که تو را کُشت . پسرم ! چه جرئتى بر خداى مهربان کردند و چه جسارتى در هتکِ حرمت پیامبر ! پس از تو ، خاک بر سرِ دنیا ... 📚 اقبال الاعمال. زیارت @Yaran_Emam_Mahdi_313
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀 بسیاری از ، با زبان روزه شدند. برخی از رزمندگان ، سهمیه ناهارشان را می گرفتند، اما آن را به هم رزم هایشان می دادند و خودشان روزه می گرفتند. اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک بود. که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم رفتم. از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند. تعجب کردم. شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای نیامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاری بیرون رفتم. پشت مقر ما بود که و تل زیادی داشت. به سمت حرکت کردم، وقتی نزدیک رسیدم، دیدم در بین هر ، رزمنده ای رو به قبله نشسته و را روی گرفته و زمزمه می کند. چون صدای مراسم از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در و حفره ها، با خدای خود و می کردند. بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند. این اتفاق یک بار دیگر هم افتاد. بین دزفول و اندیمشک، منطقه ای بود که درخت های پرتقال و اکالیپتوس زیادی داشت، ما اسمش را گذاشته بودیم جنگل. نیروهای بعثی بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند، نیروهایشان را در آن جنگل استتار کرده بودند. آنجا دیگر نداشت، اما بچه ها خودشان کنده بودند و داخل آن می رفتند و در عجیبی با خدا و می کردند. @Yaran_Emam_Mahdi_313
آرمان فراموش نشود دیدید در وصیّت‌نامه‌های چقدر درباره‌ی توصیه شده ، خب یک حکم دینی است . این آرمان فراموش نشود. " این‌جور نباشد که تصوّر بشود فقط یک جنگی بود مثل جنگهایی که بقیّه دارند در دنیا می کنند ، بالاخره هر کشوری دشمنی دارد ، گاهی جنگی اتّفاق می‌افتد ، جوانهایی می روند در جبهه و می جنگند ، کشته می شوند یا زنده بر می گردند یا مجروح بر می گردند ، اینها هم مثل آنها " این نبود قضیّه ، قضیّه قضیّه‌ی دین بود، قضیّه‌ی آرمان الهی بود ، قضیّه‌ی حاکمیّت اسلام و انقلاب بود . ۱۳۹۵/۷/۵ @Yaran_Emam_Mahdi_313
برای چه کنم؟ 💠: 🌷زِندگیاتونو وقفِ (عج) کنین ، وقفِ ، وقفِ ... وقتی زندگیاتون این شِکلی بشه ،مجبور میشین نکنین! وَ وقتی که کمُ کمتر شد؛ دریچه ای از به روتون باز میشه...! اونوقته که میشین شبیهِ ... 🌷اول شبیه بشین بعد بشین.. @emamamm
1.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸به عشق همه ی پدرا... 💓اونایی که هستن ، سایشون مستدام.. 🌸اونایی که رفتن ، روحشون شاد.... به یاد شهدا و پدران 🌸 ❤️در روز پدر و ولادت حضرت علی(ع) 🌷فراخوان ۳ صلوات برای سلامتی و طول عمر همه ی پدران زحمتکش وشادی روح تمامی پدرانی که آسمانی شدندهمراه با صلوات فاتحه ای هم قرائت میکنیم🙏 ❤️لطفا همه شرکت کنید و ارسال نمائید(☝️) 🌷الّلهُمَّ🌼 🌷صلّ🌼 🌷علْی🌼 🌷محَمَّد🌼 🌷وآلَ🌼 🌷محَمَّدٍ🌼 🌷وعَجِّل🌼 🌷 فرَجَهُم🌼 @Yaran_Emam_Mahdi_313