eitaa logo
أین بقیة الله...
137 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
417 ویدیو
18 فایل
سلام بر #صاحب_اختیارمان اینجا پایگاه مجازی #امام_زمان_عج است با #صلوات وارد شوید... #کپی برداری به هر نحوی #جایز است. کانال دوم ما مشاوره آنلاین @Hamdeli_313 #خادم کانال @Shahidane ارسال به ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16154425941110
مشاهده در ایتا
دانلود
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 🎀 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت9⃣ اكنون، ما آرام آرام در محلّه #عسكر قد
👆👆👆 🎀 🎀 ⃣1⃣ ناراحت نباش، ما بايد براى روزگارى كه (ع) از ديده ها پنهان مى شود پيدا كنيم. من شنيده ام ما، طولانى خواهد داشت اگر همه مى توانستند به راحتى خود را ببينند و با او ارتباط داشته باشند در دوران فرزندش نمى دانستند چه كنند; امّا الآن كم كم براى روزگار آماده مى شوند تو اكنون تا درِ خانه آمدى، ولى نتوانستى او را ببينى، تو مى توانى در روزگار هم دوام بياورى! بيا به شهر برويم تا در آنجا بخوانيم. كجاست؟ اين كه ديگر سؤال نمى خواهد. در كنار برج واقع شده است. آن آن قدر بلند است كه به راحتى مى توانى آن را ببينى چه بزرگى! چقدر با صفا! چند نهر از ميان آن عبور مى كند. اين چقدر شلوغ است. مردم در صف هاى مرتّب نشسته اند و آمدن مى باشند با آمدن همه از جا بلند مى شوند. آنها اعتقاد دارند كه اين ، نماينده بر روى زمين است آنها خيال مى كنند همه در اين جلوه كرده است. هر كس با مخالف باشد با مخالف است! امروز اين ، ادامه است و همه بايد آن را تأييد كنند! آنها فراموش كرده اند كه اين ، بسيارى از فرزندان را كرده است امروز خليفه، فرزند را در خانه اش زندانى كرده و را از او گرفته است كسى ندارد به اين چيزها كند. فكر كردن در اين روزگار است❗️ ... ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💟✨
أین بقیة الله...
👆👆👆 🎊 #آخرین_عروس 🎊 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت9⃣1⃣ فكر مى كنم ديگر فه
👆👆👆 💞 💞 ⃣2⃣ او دستور داده است تا و از سراسر كشور در جمع بشوند. پيش بينى مى شود كه تعداد آنها به هزار نفر برسد. سيصد نفر از كليسا هم دعوت شده اند تا در اين حضور داشته باشند. بزرگ و زيبايى براى اين در نظر گرفته شده است. مى خواهد براى آينده روم بزرگى بگيرد، كه نشانه اقتدار و عظمت باشد. هيچ چاره اى ندارد، بايد به اين رضايت بدهد. اكنون، تمام غرق است، عدّه اى مى رقصند و هم مى نوازند. همه آمده اند و بر روى تخت خود نشسته است. درِ باز مى شود، در حالى كه او را همراهى مى كنند وارد مى شود. او به سوى مى آيد، خم مى شود و دست را مى بوسد و به سوى تخت دامادى مى رود تا بر روى آن بنشيند. همه كف مى زنند و سوت مى كشند، داماد افتخار مى كند كه امشب زيباترين دختر ، او مى شود. او مى خواهد بر روى بنشيند كه ناگهان همه چيز مى لرزد! زلزله اى ، همه را به وحشت مى اندازد. آن قدر كه فرصت فرار يا را به هيچ كس نمى دهد. همه چيز در يك لحظه مى افتد، گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. پايه هاى تخت شكسته و داماد بى هوش بر روى زمين افتاده است! 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟
أین بقیة الله...
🎊 #آخرین_عروس 🎊 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🌺 #قسمت9⃣2⃣ #مليكا از جا برمى خيزد و به سوى پنجره
👆👆👆 ⃣3⃣ 💞 💞 کم كم مى فهمد كه حسن(ع)، امام است، او با مقام آشنا مى شود و مى فهمد كه همه هستى را در دستِ قرار داده است. حالِ روز به روز بهتر مى شود، خبر به مى رسد. او خيلى خوشحال مى شود. مليكا ديگر با اشتها مى خورد و بعد از مدّتى كامل خود را به دست مى آورد. او هر شب خود را مى بيند، اگر چه اين يك رؤياست; امّا آن، كمتر از واقعيّت نيست. او تمام روز است تا شب فرا برسد و به ديدار نائل شود. روزها مى گذرد و او در صواب است. 🎀🏳🎀 امشب فكرى به ذهن مى رسد، او بايد حرف دلش را به (ع) بگويد. او تا كى مى خواهد در بسوزد؟ بايد از بخواهد كه او را پيش خود ببرد. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت9⃣3⃣ هنوز وقتش نشده است. امروز سه شنبه ا
👆👆👆 💜 😘 ⃣4⃣ ــ من آن را مى خواهم بخرم! ــ براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟ ــ سيصد سكّه ! ــ باشد، قبول است، سكّه هاى را بده تا بشمارم. ــ بيا اين هم سه كيسه ! در هر كيسه، صد سكّه . صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ عرب! اگر زمان هم باشى به تو در نمى آيم. پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ ديگر برو. نحّاس تعجّب مى كند، اين رومى به عربى هم سخن مى گويد. او جلو مى آيد و به مى گويد: ــ درست شنيدم، تو به زبان عربى سخن مى گويى؟ ــ آرى. ــ نكند تو هستى؟ ــ نه، من هستم. ولى زبان را ياد گرفته ام. مرد تاجر جلو مى آيد و به مى گويد: حالا كه اين كنيز حرف مى زند، حاضر هستم پول بيشترى برايش بدهم. بار ديگر صداى به گوش مى رسد: يك بار به تو گفتم من به تو در نمى آيم. رو به كنيز مى كند و مى گويد: ــ يعنى چه؟ آخر من بايد تو را بفروشم و پول آن را تحويل دهم. اين طور كه نمى شود. ــ چرا عجله مى كنى؟ من كسى هستم كه او خواهد آمد. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت9⃣4⃣ از #خيابان سر و صداى زيادى به گوش مى
👆👆👆 💞 😘 ⃣5⃣ سپاهیان که ماه هاست حقوق نگرفته اند دست به شورش زده اند. بیشتر آنها تُرک هستند، اگر یادت باشد برایت گفتم که عباسیان ، ایرانی ها را از حکومت خود بیرون کردند و به جای آنها افرادی را از ترکیه آورده اند. " ابن وصیف " يكى از بزرگان تُرك ها است كه اكنون به نزد خليفه مى رود تا بتواند با صلح و صلاح اوضاع را آرام كند. او به خليفه خبر مى دهد كه وزير او به وى خيانت مى كند و پول هاى خزانه را مى دزدد و حقوق سپاهيان را نمى دهد; امّا خليفه باور نمى كند. در اين ميان وزير از جا برمى خيزد و به سوى ابن وصيف مى رود و به او فحش مى دهد و او را كتك مى زند. ابن وصيف بى هوش روى زمين مى افتد. خبر به گوش سپاهيان مى رسد، ناگهان با شمشيرهاى خود به قصر هجوم مى آورند، وزير را دستگير مى كنند. وقتى ابن وصيف به هوش مى آيد به فكر انتقام از خليفه مى افتد. او به سپاهيان دستور مى دهد تا خليفه را از روى تخت پايين بكشند. سپاهيان هجوم مى برند و با چوب و چماق خليفه را مى زنند و سپس پيراهن او را گرفته و به سوى حياط قصر مى كشانند و او را در آفتاب سوزان نگه مى دارند. خون از سر و روى او مى ريزد. ابن وصيف كه الآن همه كاره قصر خلافت است، دستور مى دهد تا مُعتَزّ را در اتاقى تاريك زندانى كنند و او را شكنجه دهند و هرگز به او آب و غذا ندهند تا بميرد. خليفه مسلمانان به چه وضعى افتاده است! او فرياد مى زند: "به من قطره آبى بدهيد"، امّا هيچ كس جواب او را نمى دهد، او سه روز و سه شب تشنه و گرسنه در اينجا خواهد بود. ...
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت9⃣5⃣ #خداوند به بنى اسرائيل وعده داده بود
👆👆👆 💞 ⃣6⃣ آنها بايد هر روز به خانه امام عسكرى(ع) بروند و همسر آن حضرت را زير نظر داشته باشند. وظيفه آنها اين است كه اگر اثرى از حامله بودن در نرجس ديدند سريع گزارش بدهند البته خوب است بدانى كه اين جاسوسان، زنان معمولى نيستند، آنها زنان قابله هستند. زنانى كه فقط با نگاه كردن به چهره يك زن مى توانند تشخيص بدهند او حامله است يا نه. آنها مى توانند حتّى هفت ماه قبل از تولّد يك نوزاد، حامله بودن مادر او را بفهمند خليفه نقشه هايى در سر دارد و مى خواهد اگر نرجس حامله شد هر چه زودتر او را همراه با فرزندش به قتل برساند او مى خواهد نقش فرعون را بازى كند. مگر فرعون هفتاد هزار نوزاد پسر را به قتل نرساند؟ اين حكومت براى باقى ماندنش حاضر است هر كارى بكند. البته خليفه فكر مى كند تا هفت ماه ديگر، هيچ فرزندى در خانه امام عسكرى(ع) به دنيا نخواهد آمد. اين گزارشى است كه زنان قابله به او داده اند. 🔆🏳🔆 وقتى امام عسكرى(ع) ماجراى تولّد موسى(ع) را براى حكيمه مى گويد حكيمه متوجّه مى شود كه ماجرا چيست دشمنان نبايد از تولّد نوزاد آسمانىِ امشب باخبر بشوند; براى همين خدا كارى كرده است كه هيچ كس نتواند حامله بودن نرجس را حدس بزند مى خواهد نزد نرجس برود. او با خود فكر مى كند كه نرجس مقامى آسمانى پيدا كرده است بوسه اى بر دست نرجس مى زند و مى گويد: ! تعجّب مى كند و مى گويد: فداى شما بشوم، چرا اين كار را مى كنى؟ شما دختر (ع)، خواهر امام هادى(ع) و عمّه (ع) هستى. من بايد دست شما را ببوسم. احترام شما بر من لازم است، شما بانوىِ من هستيد. لبخندى مى زند. چگونه به او جواب بدهد. عزيزم! من فدايت شوم! همه دنيا فداى تو! ديگر گذشت زمانى كه تو بوسه بر دستم مى زدى و مرا شرمنده لطف خود مى كردى. حالا ديگر من بايد بر دستت بوسه بزنم و احترام تو را بيشتر بگيرم; زيرا تو امشب بانوىِ همه زنان دنيا مى شوى! تو مادر پسرى مى شوى كه همه پيامبران آرزوى بوسه بر خاك قدم هايش را دارند فرزند توست كه براى اهل آسايش را به ارمغان مى آورد و ظلم و ستم را نابود مى كند خدا تو را براى مادرى خودش انتخاب نموده و اين تاج افتخار را بر سر تو نهاده است تو امشب را به دنيا مى آورى كه آقاىِ همه هستى است.🎀 ساعتى ديگر تا نمانده است. گويا تمام هستى در انتظار است. شب هم آفتابِ امشب است آسمان مهتابى است و نسيم میوزد، همه شهر آرام است; امّا در اين خانه، حكيمه آرامش ندارد، او در است گاهى از اتاق بيرون مى آيد و به ستاره ها نگاه مى كند، گاهى به نزد نرجس مى آيد و به فكر فرو مىرود به نرجس نگاه مى كند. نرجس در مقابل خدا به نماز ايستاده است. حكيمه به نرجس نزديك تر مى شود; امّا هنوز هيچ خبرى نيست كه نيست! به راستى تا سحر چقدر مانده است؟ با خود فكر مى كند كه خوب است نماز شب بخوانم. سجاده اش را پهن مى كند و مشغول خواندن نماز مى شود و با خداى خويش راز و نياز مىكند ساعتى مى گذرد، بار ديگر به نزد نرجس مى آيد، نگاهى به او مى كند و به فكر فرو مى رود.
أین بقیة الله...
👆👆👆 آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت9⃣6⃣ حتماً شنيده اى #پيامبر هر وقت دلش ب
👆👆👆 💞 😘 ⃣7⃣ اين وعده بزرگ خداست و خدا هميشه به وعده هاى خود عمل مى كند. اكنون (عج) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند تا همه بدانند او وعده خدا را محقّق خواهد كرد. و اگر كسى اهل دقّت باشد مى تواند امروز خيلى چيزها را بفهمد. (عج) اين آيه را مى خواند تا با مادر خويش سخن بگويد. همان مادر مظلومى كه در مدينه به خانه اش حمله كردند و آنجا را به آتش كينه سوزاندند! (س) اوّلين كسى بود كه مورد ظلم و ستم واقع شد و حقّش را غصب كردند. (عج) مى خواهد با مادرش سخن بگويد: اى مادر پهلو شكسته ام! ديگر غمگين مباش كه من آمده ام! من آمده ام تا براى اين ، پايانى باشم. اين وعده خداست. چرا (عج) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند؟ چرا ياد از مظلوميّت اين خاندان مى كند؟ كيست كه مظلوميّت اين خاندان را نداند؟ تو كه خبر دارى و خوب مى دانى تا پيامبر زنده بود اين خاندان عزيز بودند; امّا وقتى پيامبر رفت، ظلم ها و ستم ها آغاز شد. مسلمانان چقدر زود روز غدير را فراموش كردند و حكومت سياهى ها فرا رسيد و چه كارها كه نكردند! خدا به پيامبرِ خود خبر داده بود كه بعد از او با (س) چه مى كنند. دل پر از غم شده بود. ... 🏴🏴 @yaran_mahdi_313 🏴🏴
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت9⃣7⃣ اكنون من #سؤال مهمّ دارم: آيا آن دو ن
👆👆👆 💞 😘 ⃣8⃣ پيامبر به رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به ملكوت رسيده بود. او از ها عبور كرده و به ساحت قدس الهى رسيده بود و خدا با او سخن گفت: "اى ! تو بنده من هستى و من خداى تو ! تو نورِ من در ميان بندگانم هستى ! من كرامت خويش را براى اَوصياى تو قرار دادم". پيامبر در جواب گفت: "اَوصياى من، چه كسانى هستند؟" خطاب رسيد: "به عرش من نگاه كن!". پس به عرش نگاه كرد و در آنجا نورهايى را ديد كه بسيار درخشان بودند. اين ها نور دوازده (ع) بودند. در كنار نور آنها نور (س) قرار داشت. خدا در عرش خود سيزده نور (على و ، و (ع) و بقيه امامان تا (عج) را قرار داده بود. پيامبر نگاه كرد و در ميان همه اين نورها، يكى را ديد كه ايستاده است و نور او از همه درخشنده تر است. به راستى اين نور كه بود؟ خداوند به پيامبر خود گفت: "اين همان است، او است، همان كه انتقام خون دوستان مرا مى گيرد و ظهورش دل هاى مؤمنان را شفا مى بخشد. او دين مرا زنده مى كند". (ع) بوسه بر پاى (عج) مى زد و اين براى ما سؤال شد. ..
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود 😘 #قسمت9⃣8⃣ #خليفه جايزه اى بسيار زياد به كسى
😘 ⃣9⃣ نگاه به امام خيره مى ماند. امام براى او آيه چهاردهم سوره قصص را مى خواند: 🌹فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ🌹 را به مادرِ او باز گردانديم تا قلب او آرام گيرد. چرا اين آيه را براى خواند؟ اين چه حكايتى دارد؟ بايد به تاريخ نگاهى بياندازيم... داستان يوكابد، مادرِ (ع) را كه يادت هست؟ روزى او در گوشه اتاق خود نشسته بود. او خيلى نگران جانِ بود. فرعون در جستجوى نوزادان پسر بودند. آنها هزاران پسر را سر بريده بودند. يوكابد به (ع) نگاه مى كرد و اشك مى ريخت. او رو به كرد و گفت: خدايا چه كنم؟ لحظه اى بعد، صدايى به گوش او رسيد: "اى مادر ! فرزند خود را در اين صندوق بگذار و آن را به آب بيانداز". اين صدا از سوى بود كه به گوش يوكابد رسيده بود. او نگاهى به اطراف خود انداخت. صندوقى را ديد. اين صندوق را از آسمان آورده بودند. فرزندش را در آن صندوق نهاد و به سوى رود حركت كرد و صندوق را در آب انداخت. امواجِ سهمگينِ آب، صندوق را با خود بردند. اين امواج به سوى مى رفتند. با حسرت به صندوق نگاه كرد، او با خود فكر كرد كه سرانجام چه خواهد شد؟ نكند او در دريا غرق شود؟ مادر بى تاب شده بود و مهرِ مادرى در وجودش شعله مى كشيد و اشكش جارى شد. بار ديگر صدايى به گوشش رسيد: "ما را به تو باز مى گردانيم و دل تو را شاد مى كنيم". .....
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود 😘 #قسمت9⃣9⃣ ما دشت ها، كوه ها و صحراها را پشت سر
👆👆👆 💞 😘 ⃣0⃣1⃣ از آشنايان سؤال مى كنيم كه را كجا مى توانيم پيدا كنيم، جواب مى دهند بايد به خارج از شهر برويم. كنار رودخانه. در آنجا مى سازند. او در آنجاست. تو از من مى پرسى: چرا را در خارج از شهر مى سازند؟ من نمى دانم چه جوابى به تو بدهم، كن تا از يكى بپرسم. به سمت خارج شهر حركت مى كنيم تا به كنار برسيم. نگاه كن، گويا همه مردم شهر در اينجا جمع شده اند. همه مشغول كار هستند و در ساختن اين كمك مى كنند. يكى از دوستانم را مى بينم. صدايش مى زنم و از او توضيح مى خواهم. او مى گويد: ــ مگر خبر ندارى كه اين مسجد به دستور ساخته مى شود؟ ــ نه، من مسافرت بودم و تازه از راه رسيده ام. ــ چند ماه قبل نامه اى از به شيخ احمد بن اسحاق رسيد. در آن نامه (ع) از شيخ خواسته شده بود تا مسجد بزرگى در اين مكان ساخته شود. ــ چرا اين در خارج از شهر ساخته مى شود؟ ــ اين دستور است. اين مسجد براى هميشه تاريخ است. روزگارى خواهد آمد كه شهر بسيار بزرگ مى شود و اين مسجد در مركز شهر خواهد بود. به زودى ساختمان مسجد تمام مى شود و تو مى توانى در آن بخوانى. شيعيان در طول تاريخ به اين مسجد خواهند آمد و خواهند خواند. شايسته است تو نيز وقتى به قم سفر مى كنى در اين مسجد نمازى بخوانى. اينجا مسجد (ع) است. به سوى احمد بن اسحاق مى رويم تا فرستاده (ع)، نامه را تحويل بدهد. او همان است كه آنجا در كنار كار مى كند. نزد او مى رويم. سلام مى كنيم و جواب مى شنويم. نامه رسان به او خبر مى دهد كه نامه اى از سامرّا آورده است. چهره مانند گل مى شكفد. او به سوى رودخانه مى رود تا دست گِل آلود را بشويد، فصل بهار است و در رودخانه آب زلالى جارى شده است. اكنون نامه را تحويل مى گيرد و بر روى چشم مى گذارد. همه مى خواهند بدانند در اين نامه چه نوشته شده است. عادت داشت كه نامه هاى (ع) را براى مردم قم مى خواند. نامه را باز مى كند و آن را مى خواند، شوق در چشمانش حلقه مى زند. ...