أین بقیة الله...
👆👆👆 🎉#آخرین_عروس 🎉 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت5⃣1⃣ ــ بايد #فرصت را غنيمت بشمارى، با
👆👆👆
💞 #آخرين_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت6⃣1⃣
همه #دختران روم #آرزو دارند كه جاى #مليكا باشند; امّا چرا #مليكا روى خوشى به اين #ازدواج نشان نمى دهد⁉️ آيا او دلباخته #مرد ديگرى شده است❓ آيا او #عشقِ ديگرى در دل دارد❓
#مادرِ_مليكا از اتاق بيرون مى رود.
#مليكا از جا برمى خيزد و به سمت #پنجره مى رود. هيچ كس از #رازِ دل او خبر ندارد.
درست است كه او در #قصر زندگى مى كند; امّا اين #قصر براى او #زندان است. اين #زندگىِ پر زرق و برق برايش هيچ جلوه اى ندارد.
همه روىِ زرد #مليكا را مى بينند و نمى دانند در درون او چه #شورى برپاست. #مادر خيال مى كند كه او گرفتار #عشق ديگرى شده است. امّا #مليكا گرفتار شك شده است.
او از #كودكى به #خدا و #مسيح اعتقاد داشت و به #كليسا مى رفت و مانند همه #مردم به سخنان #كشيش هاى مسيحى گوش مى داد.
#ادامه_دارد...
#تشرف_زنان_محضر_امام_زمان_عج
یکی از هموطنان ایرانی یک سال در ایام محرم به انگلستان سفر کرده بود. یک روز در منزل یکی از دوستان با تعجب دید که آن جا بساط دیگ و آتش و نذری #امام_حسین (ع) برپاست.
همه پیراهن مشکی به تن کرده و شال عزا به گردن آویخته؛ در این مجلس زوجی #مسیحی بودند که #شیعه شده.
#مرد متخصص قلب و عروق و #زن فوق تخصص زنان و زایمان؛ سر صحبت را با زن باز کرده و او گفت: « من وقتی #مسلمان شدم، همه چیز این دین را پذیرفتم.
به خصوص این که به #شوهرم خیلی اطمینان داشته باشم و می دانستم بی جهت به #دین دگیری رو نمی آورم.
#نماز و #روزه و تمام برنامه ها و اعمال #اسلام را پذیرفتم و دیگر هیچ شکی نداشتم.
فقط در یک چیزی کمی شک داشتم هر چه می کردم، دلم آرام نمی گرفت. آن مسأله آخرین #امام و #منجی این دین مقدس بود.
تا این که ایام #حج فرا رسید. روز #عرفه به صحرای #عرفات رفتیم.
تراکم جمعیت آن چنان بود که گویا قیامت برپا شده و مردم در صحرای محشر بودند.
در آن شلوغی متوجه شدم که #کاروانم را گم کرده ام.
هوا خیلی گرم بود و کسی زبان مرا نمی فهمید.
هر چه گشتم چادرهایمان را پیدا نکردم. نزدیک #غروب گوشه ای نشستم و شروع کردم به گریه. گفتم #خدایا به فریادم برس.
در همین لحظه #جوانی خوش سیما به طرف من می آید. جمعیت را کنار زد و به من رسید. چهره اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم و ناراحتی خود را فراموش کردم.
وقتی به من رسید، با جملاتی شمرده و با لهجه ی فصیح #انگلیسی، به من گفت: « راه را گم کرده ای بیا تا من #قافله را به تو نشان دهم. »
او مرا راهنمایی کرد. چند قدمی بعد با چشم خود کاروان #لندن را دیدم. از او حسابی تشکر کردم و موقع خداحافظی به من گفت: « به #شوهرت سلام مرا برسان. » من بی اختیار پرسیدم بگویم چه کسی سلام رساند. او گفت: « بگو آخرین #امام و آن #منجی_آخرالزمان که تو در راز و رمز بلند عمرش سرگردانی. »
آن جا بود که متوجه شدم #امام_زمان عزیزم را ملاقات کرده ام و به این وسیله مسأله ی طول عمر #نور حضرت نیز برایم یقینی شد.»
سالنامه نورعلی نور
🏴🏴 @yaran_mahdi_313 🏴🏴