جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
گاهی اوقات شنوایِ دردام فقط امام رضاست!(:
آقا
قصد نداری بطلبی؟
بخدا دلم تنگه...!💔🚶🏾♂
میدونی که چقدر دوستت دارم:)
آقای من . . !🙂♥️
#امامرضایمن
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
دلمدستتوباشدبهتراست!
حالضربانقلبناآراممراخودتآرامکن . . !
#امام_رضا
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ی بامزه ی حاج مهدی رسولی از حرم امام رضا (ع) 😁😂
#کمیخنده
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
↻<🚎💦>••
-
هروقتطُرآبھسَردآرَمـ🖇
یڪدُنیآآرامِشاَزآنِمَناست💙🌿
ا؎ڪھگرھخوردھبھطُآرآمشمـ🖐🏼•
چـآدُرِمـن؛یـآدِگـآرِمـآدَر🚎🌱
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ <🚎>ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❥
💦⃟🚎|↣ #چادرانھ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
‹🖇📘›
-
-
چـٰادرسَـرڪَردن
لیـٰاقٺزَهـرایۍمۍخواهَـد...!
#چادرآنہ💎
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
----------------------------------------«💭📓»
نِمۍدانَمچِرادَرذِهنِبَرخۍنِمۍگُنجَد
کِہتومَعشوقِہاۍبِہنـٰامِچـٰادرمِشکۍدارۍ...!シ
#چادرانه💕
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
آسـمونهمیشہمت؏لقبہتوئہ؛
اینتویےڪہانتخٰابمیڪنے
مثلیہپࢪندھپࢪوازڪنے🕊
یـٰامثلیہســتـٰاࢪھبدࢪخشے ꧇)!'
#انگیزشی🌻
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
کاخهَمہشاهانِجَهانراکِہبگردۍ
دربـارِکَسۍپَنجرهفولادنَدارد:))♥️!''
#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ🌱
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#عاشقانه_های_شهدا🌹
#حتمـا_بخونیـد☺️☺️
داستان ازدواج شهید مدافع حرم مرتضی زارع
💍عروسی بدون گناه ...
🌷ازدواج به سبک شهدا
زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع) ...💕
↩️جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارع
💝من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم.
✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد.
💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍
از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم.
😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️
خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید.
👰عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود.
📜برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر…
عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و
شهیدمرتضی زارع
در این جشن بود…🎊
آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم.
😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد.
🚗در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت:
برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.🌹
🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…
😌حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود😐
عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان…
همسر عزیزم،❤️ خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش…🌺🍃
پس بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن😔
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_هفتادوششم
مامان:ارهگفتساعتدومیام
_باشه،منمیرمتواتاقم
مامان:نگفتیچیشده
_بابااومدمیگمبهتون
مامان:ازدستتو،بازمعلومنیستچی
درانتظارمونه
بابااومدونشستیمدورمیز
همینلحظههاناهمواردخونهشد
هانا:سلام
مامان:سلامدخترم
بابا:سلامبابا
_سلام،بچهدرسخون
هانا:مشکوکمیزنیرهااا،اینجاچیکار
میکنی
-وااایعنیاینقدرتابلوامکههمهفهمیدین.
مشکوکمیزنماینجام
(همهباهمخندیدن)
مامان:هانابرولباستوعوضکنبیا
هانا:باشه
مامان:خوبرهاخانم،باباتهماومده،بگو
چیشده؟
-اوممممم،مننمیخوامعروسیبگیرم،
میخوایمدوهفتهدیگهبریممشهد،ماه
عسلمونبشه
مامان:وااا،اینخلبازیاااچیه،آقارضا
اینپیشنهادوداده؟
_منخواستم!
مامان:اصلاحرفشونزن،دختربزرگنکردم،
همینجوریبفرستمشبره،مگهبیکسیتو
_ععمامانچهربطیداره،مندلمنمیخواد
هزینهالکیکنم
بابا:بااینشرایطیکهالاننویدداره،وزبون
زدکلفامیلشدیم،بهنظرمنمکاردرستیه
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_هفتادوهفتم
مامان:نمیدونمچیبگم،هرچیبگمبازتو
کاره.خودتومیکنی
-خیلیممنونم
مامان:خوبتوایندوهفتهای،خونهپیدا
کردین؟
-نهدلممیخوادباعزیزجونزندگیکنم
مامان:واایییرها،توروخدا،میرمسرمو
میکوبمبهدیوارااااااا
بابا:نمیخوادمنخودمیهآپارتمان.براتون
میخرم
-نهباباجون،رضاخودشهممیخواستیه
خونهبگیریمولیمننزاشتم،کلادوستدارمهمونجاباشم
مامان:پسجهازتوکجامیخوایبزاری؟
_چیزمهمینمیخوام،یهکموسیلههای
جزئی.میخوام
بابا:پولشوبهتونمیدیم،بعدهرموقعاگه
خواستین،مستقلبشین،بریبخریواسه
خودت
مامان:وایییخدایمن،مردمچیمیگنقبول
مردم،همون
مردمقدیمنمامان،حرفاشونهیچوقت
تمومشدنینیست،الهیقربونتونبشم،مهمخوشبختیمنهکهخوشبختمیشمدرکنار
رضا
مامان:انشاء الله
تواتاقمدرازکشیدهبودم،گوشیمزنگخورد،
نرگسبود
-جونمخواهرشوهر
نرگس:رها،تومیدونستی؟
-چیوو؟
نرگس:قضیهخواستگاریآقامرتضی؟
-وااایییمامانشزنگزد؟
نرگس:پسمیدونستی،مگه.اینکه.دستم
بهتنرسه!
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_هفتادوهشتم
_چرا،مگهدلتپیشآقامرتضینبود؟
نرگس:چرابود،ولیتونبایدمیگفتیبهش
زنگبزنه؟
_دوتادیونهازهمخوششونمیاد،تردیددارن
کهاونیکیمیخوادشیانهچهکاریهبابامن
شدممسببخیر
نرگس:کووفت،یهمسببینشونتبدممن
-حالاکیمیان؟
نرگس:امشب؟
_واییی،آقامرتضیچقدرهولبود
نرگس:خیلیبیمزهای،امشبزودتربیا میدونستمزودترمیگفتم،تاازشرت
خلاصشم
_نمیام
نرگس:چرا؟بیادیگه،میمیرم.ازاسترستاشب
_نهخیربیام،کتکمیخورمازدستت
نرگس:حالافککنمنجلوداداشمبزنمت،
یکیبزنمکهشیشتاازداداشمکتکمیخورم
که
_باشهمیامپس
نرگس:قربونتبرم،زودتربیا
_رضامیاددنبالم،تازهبهرضاگفتی؟
نرگس:نهنگفتم،یعنیرومنمیشه،الانم
ناهارشوخوردرفت
_باشهخودممیگمبهش،اگهچیزیمیخواین
بگوداریممیایمبخریم
نرگس:ارهاره،شیرینی،میوه،شکلات
بخرین
_چیزدیگهنمیخوای؟
نرگس:نهدیگه،اینقدراسترسدارم،نمیتونم
تاسرکوچهبرم،قربوندستت
_فداتشم،باشه
نرگس:منبرمکلیکاردارم
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_هفتادونهم
باشهبروعروسخانم
بعدازخداحافظیبانرگس،زنگزدمبهرضا
رضا:جانمخانومم
_سلامرضاجان
رضا:سلامگلبانو
-رضاجان،امشبواسهنرگسمیخواد
خاستگاربیاد
رضا:جدی؟،کیهستایندامادبدبخت ؟
_آقامرتضی!
رضا:شوخیمیکنی!میگماینمرتضیصبحتاالانآفتابینشده
پیشم
_بیچاره ،حالارضاجانیهکمزودتربیاباید
بریمیهکموسیلهبخریمواسهامشب
رضا:چشمبانووو
_کارینداری؟
رضا:نهعزیزم،مواظبخودتباش
_چشم
چنددستلباسبرداشتمگذاشتمداخلساک،نزدیکهایغروببودکهرضااومددنبالم
ازمامانوهاناخداحافظیکردمورفتم،سوارماشینشدم
_سلام
رضا:سلامعزیزم
(یهگلازرویداشبوردماشین.برداشتبه
سمتمن.گرفت)
رضا:تقدیمبهخانومخودم
_خیلیممنونم،خودتون
گلینچرازحمتکشیدین
رضا:اینکهصدالبته
-بریمکهنرگستاالانصدبارازاسترس
غشکرده
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
‹ بِسۡـمرَبِمَهدی 🧡' ›
السلامعلیڪیـابقیہالله ! .
-------------🧡--------------
حوالی قم بودیم
با صدایش به خودم آمدم؛
-آرام آرام به دریای جمکران نزدیک میشویم؛ شنا کردن بلدی؟
با چشمانی خمار از عطش تماشای مسجد گفتم
شنا کردن نه! اما غرق شدن بلدم..
-------------🧡-------------
#پـآتوقعشآقِمَهدی🕊
#همـرآھبـآـاَندڪۍروزمرگۍ👣
-------------🧡--------------
‹@montazeranMahdi71›
https://eitaa.com/joinchat/3257008225C6ee5a4e978
[خدایا به امید خودت]
نویسنده رمان: ناشناس (یا زینب کبری)
یک اثر جذاب و خواندنی
[رمان رِفاقَتْ تا شَهادَتْ. ژانر: مذهبی، شهیدانه، دلسوزانه💔🗝]
«داستان دختری به نام نورا، او در زندگی سختی زیادی میکشد، اتفاقات گوناگونی برایش رخ می دهد و خدا در آخر او را به آروزی همیشگی اش می رساند.»
برای رفتن به پارت اول #part_1 رو جستجو کنید
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
قسمتی از رمان👇🏻
❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️
❤️☁️
❤️
─┅═❥⊰رِفاقَتْ تا شَهادَتْ⊱❥═┅─
در این چند روز گرم اتفاقات زندگی بودم....... با مهلا دوست شدم، او به من اعتماد پیدا کرده است و من در مدرسه با او هستم.
میخواهم بیشتر تلاش کنم تا بلکه بتوانم نگاهش را نسبت به تو، نسبت به حجاب، نسبت به رهبرش، نسبت به دین، تغییر دهم.
خداوندا کمکم کن، نذر میکنم اگر بتوانم کسی که الان بهترین دوستم هست، به راه درست هدایتش کنم، یک بار قرآن را ختم میکنم، و به مدت یک سال هر شب، نماز مغرب به مسجد میروم و نمازم را به جماعت میخوانم.
ممنونم که مثل همیشه هوایم را داری!
♥معشوقت نورا♥
دفترش را بست، چراغ مطالعه اش را خاموش کرد.
از پنجره اتاق توجه اش به ماه که با نورانی بودنش آسمان مشکی را زیبا تر میکرد جلب شد.
لب پنجره نشست و پنجره را باز کرد و به ماه خیره شد.
@sbkbhj
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•