در عمقِ چشمانَت
حکایتِ "وطن" پیداست ...
#سردار_قلبم💚
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
🖼 #طرح_مهدوی
🔸 آرمانهای این خاک عهد خون برای رسیدن به آرمانهای صاحب این سرزمین بستهاند.
🌷 شهید آرمان علیوردی
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبٺ شوخی با آقا محمد😂🖐🏿؛
#شادکنک
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمان آنلاین عشق بی انتها ❤️
#پارت_شانزدهم
.
وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام همینطوری بی اختیار میومد.
.
به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم😣
.
سمانه گفت خیلی شلوغه ها ریحانه 😯
.
گفتم نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه .فقط میگفتم کمکم کن.
.
وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم
.
تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت😢
.
یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه 😔
.
دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم 😕
.
سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم😕
.
-باشه ریحانه جان☺
.
مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله
.
اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم😔
.
بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم.
.
.
بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم:
.
-سمانه؟!😕
.
-جانم؟!☺
.
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯
.
#کپیازرمانپیگردقانونی
روزانه دو پارت، هرشب ساعت ۲۱
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
رمان آنلاین عشق بی انتها ❤️
#پارت_هفدهم
-ارہ دیگہ…زهرا دختر خالہ اقا سیده?
.
-وقتے شنیدم سرم خیلے درد گرفت?..اخہ رابطشون خیلے صمیمے تر از یہ پسر خالہ و دختر خالہ مذهبیه?
.
حتما خبریہ ڪہ اینقدر بهم نزدیڪن?
.
ولے بہ سمانہ چیزے نگفتم ?
.
-چیزے شدہ ریحان؟!
.
-نہ…چیزے نیست?
.
-اخہ از ظهر تو فڪری?
.
-نہ..چون اخرین روزہ دلم گرفتہ ??
.
.
خلاصہ سفر ما تموم شد و تو راہ بازگشت بودیم و با سمانہ از گذشتہ ها وخاطرات هرڪدوممون حرف میزدیم..ڪہ ازش پرسیدم:
.
-سمانہ؟!?
.
-جانم ؟!?
.
-اگہ یہ پسرے شبیہ من بیاد خواستگاریت حاضرے باهاش ازدواج ڪنے؟!?
.
-ڪلڪ.. نڪنہ داداشتو میخواے بندازے بہ ما??
.
-نہ بابا.من اصلا داداش ندارم ڪه?داشتمم بہ توے خل و چل نمیدادم??ڪلا میگم?
.
-اولا هرچے باشم از تو خل تر ڪہ نیستم ?ثانیا اخہ من براے ازدواج یہ سرے معیارهایے دارم باید اونا رو چڪ ڪنم. الان منظورت چیہ شبیہ تو؟!?
.
-مثلا مثل من نہ زیاد مذهبے باشہ نہ زیاد غیر مذهبے .نماز خوندن تازہ یاد گرفتہ باشہ.و ڪلا شرایط من دیگہ
.
-ریحانہ تو قلبت خیلے پاڪه? اینو جدے میگم.وقتے آدمے اینقدر راحت تو حرم گریش میگیرہ و بغضش میترڪہ یعنے قلبش پاڪہ و خدا بهش نگاہ ڪرده?
.
-ڪاش اینطورے بود ڪہ میگفتے ?
. -حتما همینطورہ..تو فقط یڪم معلوماتت دربارہ دین ڪمہ وگرنہ بہ نظر من از ماها پاڪ ترے..اگہ پسرے مثل تو بیاد و قول بدہ درجا نزنہ تو مذهبش و هر روز ڪاملتر بشہ چرا ڪہ نہ ??حالا تو چے؟! یہ خواستگار مثل من داشتہ باشے چے جوابشو میدے؟! ?
.
#کپیازرمانپیگردقانونی
روزانه دو پارت،هرشب ساعت ۲۱
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝