عنایت حضرت #بقیه_الله به زوار #سید_الشهدا
(علیهماالسلام):
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛
سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد،
نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین،
دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد.
رو به قبر سیدالشهدا کرد،
گفت: با زائرت چه کنم؟
اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟
اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛
یکی از اینها از مرکب پیاده شد،
نیزه را به گودال خشک زد،
یک مرتبه #آب زلال جوشید،
خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند،
بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند،
بعد هم که نماز تمام شد،
رو کرد به این نعلبند
☀فرمودند:
جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا،
بعد از بیست روز #قافله رسید.
بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟
لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود،
صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده،
گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛
دید #قبلهی_عالم_امکان در عرشه منبری است،
جمعی که پای #منبر نشستند قابل احصاء نیست.
صدا زدند از بالای منبر:
جعفر، بیا!
وقتی رفت،
☀فرمودند:
چرا #لب بستی؟
به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام،
چه نظری داریم.
🔴
⭕️ اجتهاد و قدرت خطابه، با توسل به مولانا اباعبدالله علیه السلام...
💠 مرحوم ميرزا حسين نوری می فرمايند: عالم بزرگوار شيخ جعفر شوشتری برای من نقل فرمودند:
🔸در اوايل تحصيل دينی و در ايام #تبليغ به وطن خود مراجعت کردم و به تبليغ دين مقدس اسلام مشغول شدم. در آن روزها به موعظه و مصائب ائمه عليهم السلام تسلط کافی نداشتم...
🔹و روی منبر در ماه رمضان از کتاب تفسير صافی و در ايام محرم از کتاب روضة الشهدای ملاحسين کاشفی استفاده ميکردم و از روی آنها برای مردم صحبت ميکردم...
🔸ولی نميتوانستم سوزی در دل مردم بيندازم و آنها را به #گريه درآورم تا اين که مدتی گذشت و ماه #محرم نزديک شد...
- شبی با خود گفتم: تا کی بايد "ملا کتابی" باشم، در فکر چاره برآمدم که چه کنم تا از بردن کتاب روی منبر بی نياز شوم، در همان حال به خواب رفتم.
🌸 در عالم خواب، امام حسين عليه السلام و ياران آن حضرت را ديدم که وارد سرزمين #کربلا شدند و خيمه ها را بر پا کردند و دشمن هم در مقابلشان صف آرايی کرد...
- شيخ جعفر شوشتری فرمودند: وارد خيمه امام حسين عليه السلام شدم و بر آن حضرت سلام کردم. حضرت امام حسين عليه السلام مرا نزديک خود نشاند و به حبيب بن مظاهر فرمود:
🥞 فلانی مهمان ما است، ما #آب نداريم تا از او پذيرايی کنيم، فقط مقداری آرد و روغن داريم، برخيز و با آن، غذايی آماده کن و نزد مهمانمان حاضر کن.
🔹حبيب بن مظاهر غذايی آماده کرد و پيش من گذاشت، چند لقمه از آن غذا خوردم و به خواب رفتم، يک لحظه احساس کردم به اين امور الهام شدم...
- تا اين که روز به روز اين قدرت در من زيادتر شد و در مقام وعظ و خطبه به بالاترين مقصد رسيدم.
🔸مرحوم شيخ جعفر شوشتری از يگانه #مجتهدان نام آور شيعه شد که منبرهای ايشان بسيار جذاب و شنيدنی و مورد توجه خاص و عام قرار گرفت و نفس مسيحايی و بيان گرم ايشان افراد زيادی را از خواب غفلت بيدار کرد.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨