eitaa logo
دعا،ذکر،ختم،عبادت،اخلاق،داستان،تاریخ وطبِ تنها مولودکعبه
43 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
399 ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. راز حجرهٔ عجیب آیت‌الله شیخ عبدالرّحیم قمی در کربلا . «مرحوم شیخ عبدالرّحیم قمی را می‌شناختم. او بسیار خوب بود. در مدرسهٔ حسن‌خان کربلا حجره داشت؛ آن حجره هم حجرهٔ عجیبی بود. معروف بود که آنجا محلّ افتادن حضرت سیّدالشّهداء - علیه السّلام - از اسب بر روی زمین بوده است! کسی از طلّاب حاضر نمی‌شد در آن حجره زندگی کند. علّتش هم این بود که نیمهٔ هرشب، صدای ضجّه، گریه و نوحه در آنجا به گوش می‌رسید؛ بدون آنکه کسی در آنجا دیده شود! ولی مرحوم شیخ عبدالرّحيم قمی در آن حجره استقرار یافت. هرشب وقتی صدای نوحه و گریه بر امام حسین - علیه السّلام - را در آن حجره می‌شنید، او هم برمی‌خاست و هم‌نوای با ایشان می‌شد، و خودش هم نوحه و روضه و چند بيت شعر در عزای حضرت اباعبدالل‍ه الحسین - علیه السّلام - می‌خواند. وقتی چنین می‌کرد، دیگر صداها خاموش می‌شد. شیخ عبدالرّحیم قمی اجازه نمی‌داد کسی در آن حجره شوخی و خنده کند، و اگر کسی رعایت نمی‌کرد، او را با عصای خود از حجره بیرون می‌راند!». . نقل توسط مرحوم حاج محمّد علامه/تهران، ۱۳۵۴ش . علیه‌السلام علیه‌السلام
عنایت حضرت به زوار (علیهماالسلام): نعلبندی در زندگی می‌‌کرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به ؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از راه شد. رفیق بین راه شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب را بدهم؟ ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش. کرد من و همه‌ی اموالی که با من است مال تو، جنازه‌ی مرا به کربلا برسان. یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر ، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم. در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه زلال جوشید، خود اینها جنازه‌ی این یزدی را دادند، کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند ☀فرمودند: جنازه را ببر، در کربلا کن. جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حر‌ف‌ها را چرا می‌‌زنی؟ لب فرو بست. شبی با اهل و عیالش در نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: تو را می‌خواهد. همراه او رفت؛ دید در عرشه منبری است، جمعی که پای نشستند قابل احصاء نیست. صدا زدند از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، ☀فرمودند: چرا بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، علیهماالسلام، چه نظری داریم. 🔴
🌸 دستگیری امام زمان "عجل الله فرجه الشریف" از جوان سنی مذهب! آیت الله وحید خراسانی "دامت برکاته": 💠 ملا علی رشتی از اجله تلامذه مرحوم میرزای شیرازی است، این شخص ناقل این قضیه است، او می گوید... - که میرزا او را معین کرد برای کرسی فقاهت در رشت، ناقل قضیه همچو شخصیتی است - او می گوید: 🔸یک سفری من از راه طویرج با کشتی آمدم از نجف به کربلا یا از کربلا به نجف، در آن سفینه عده ای بودند همه مشغول لهو و لعب، یکی بین آنها بود، این شخص سر تا پا سکینه و وقار، با آنها بود ولی تنها، نه در لهو و نه در لعب و نه در مزاح با آنها شرکت نداشت! - من متحیر ماندم در این جمع این استثنا یعنی چه؟! در یکی از منازل پیاده شدیم. در راه رفتن به این جوان برخوردم، به او گفتم: تو با این قوم چه نسبتی داری و چرا آنها چنان اند و تو این چنینی؟! 🔹گفت: اینها قبیله ی من هستند، همه سنی هستند، و تنها من هستم، گفتم سبب تشیع تو چه شد؟! گفت: سبب تشیع من این شد که یک سفری من با قافله مسافرت کردم، خوابم برد... 🔸وقتی بیدار شدم دیدم قافله تمام رفته اند و من تنها در بیابان مانده ام، به راه افتادم با مرکبم، راه را گم کردم، بیچاره شدم. در آن که از همه جا نا امید شدم، اول توسل کردم به خلفا، اثری پیدا نشد، به ائمه مذاهب متوسل شدم، اثری پیدا نشد! 👈🏻 یک وقت یادم آمد که مادری داشتم بود، پدرم از عامه بود، من هم سنی مذهب بودم، از مادرم شنیده بودم که ما امامی داریم که هر کس درمانده شد بیچاره شد از همه جا بریده شد، بگوید: یا اباصالح المهدی، او به دادش می رسد... 🔹این مطلب به ذُکر من آمد، همان جا گفتم: یا ابا صالح المهدی! در این صحرا به داد من برس، تا این کلمه را گفتم دیدم یکی کنار من دارد راه می رود، تا چشمم به او افتاد، دیدم عمامه ی سبزی بر سرش هست، صورت گفتنی نیست! یک نگاه به من کرد تمام غمها رفت، فرمود: - چند قدم خواهی رفت، به شهری خواهی رسید که آنها همه شیعه هستند، دست به دامنش زدم، گفتم: من را در این صحرا تنها نگذار. 🔸یک جوان سنی وقتی با در آن بیچارگی استغاثه کند، جواب رد نخواهد شنید. بعد علاوه بر نجات، باب سعادت این جور فتح می شود: 🔹فرمود: تو برو، آسوده باش، اما من معذورم که همراه تو نمی آیم، پرسیدم چرا؟! به من گفت: هزار نفر الآن در سراسر کره ی زمین الان می گویند: المستغاث بک یا ابا صالح، و من باید به داد آنها برسم، این را گفت و دیدم کسی نیست. - چند قدم برداشتم دیدم در شهر حله ام، فردای آن روز قافله رسید. این است امام زمان. 🔸بعد رفتم نزد سید الفقهاء در حله، معالم مذهب را از او آموختم، از او درخواست کردم آیا می شود یک بار دیگر کسی را که در آن صحرا دیدم ببینم، او به من دستور داد: چهل شب جمعه برو به کربلا به زیارت قبر سید الشهدا، کلید دیدن او این زیارت است، با این ترتیب اما با اخلاص. - گفت: رفتم چهل شب جمعه به ، شب جمعه چهلم وقتی آمدم وارد شهر بشوم دروازه بسته بود، جیش (لشکر) ایستاده بودند، از واردین تذکره طلب می کردند، من هم تذکره نداشتم! 🔹شب چهلم است، همان جا باز بیچاره شدم همان حالتی که در آن صحرا برایم پیش آمد، پیش آمد، که من چهل شب جمعه آمدم، شب آخر این جور محروم شدم. یک وقت دیدم! همان آقا در میان جمعیت آن طرف دروازه است! 🔸منتها آن جا عمامه سبزی بر سرش بود، این جا عمامه ی سفیدی، آمد تا رسید به من، همین که رسید دست من را گرفت، رفتم، یک دفعه دیدم گذشتم، احدی ما را ندید، برگشتم نگاه کردم کسی را ندیدم. 🎙بیانات معظم له در شعبان ۱۴۳۴ اللّهم عجّل لولیک الفرج اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما ✨
⭕️ اجتهاد و قدرت خطابه، با توسل به مولانا اباعبدالله علیه السلام... 💠 مرحوم ميرزا حسين نوری می فرمايند: عالم بزرگوار شيخ جعفر شوشتری برای من نقل فرمودند: 🔸در اوايل تحصيل دينی و در ايام به وطن خود مراجعت کردم و به تبليغ دين مقدس اسلام مشغول شدم. در آن روزها به موعظه و مصائب ائمه عليهم‏ السلام تسلط کافی نداشتم... 🔹و روی منبر در ماه رمضان از کتاب تفسير صافی و در ايام محرم از کتاب روضة الشهدای ملاحسين کاشفی استفاده مي‏کردم و از روی آن‏ها برای مردم صحبت مي‏کردم... 🔸ولی نمي‏توانستم سوزی در دل مردم بيندازم و آن‏ها را به درآورم تا اين که مدتی گذشت و ماه نزديک شد... - شبی با خود گفتم: تا کی بايد "ملا کتابی" باشم، در فکر چاره برآمدم که چه کنم تا از بردن کتاب روی منبر بی نياز شوم، در همان حال به خواب رفتم. 🌸 در عالم خواب، امام حسين عليه‏ السلام و ياران آن حضرت را ديدم که وارد سرزمين شدند و خيمه‏ ها را بر پا کردند و دشمن هم در مقابلشان صف آرايی کرد... - شيخ جعفر شوشتری فرمودند: وارد خيمه امام حسين عليه‏ السلام شدم و بر آن حضرت سلام کردم. حضرت امام حسين عليه‏ السلام مرا نزديک خود نشاند و به حبيب بن مظاهر فرمود: 🥞 فلانی مهمان ما است، ما نداريم تا از او پذيرايی کنيم، فقط مقداری آرد و روغن داريم، برخيز و با آن، غذايی آماده کن و نزد مهمانمان حاضر کن. 🔹حبيب بن مظاهر غذايی آماده کرد و پيش من گذاشت، چند لقمه از آن غذا خوردم و به خواب رفتم، يک لحظه احساس کردم به اين امور الهام شدم... - تا اين که روز به روز اين قدرت در من زيادتر شد و در مقام وعظ و خطبه به بالاترين مقصد رسيدم. 🔸مرحوم شيخ جعفر شوشتری از يگانه نام آور شيعه شد که منبرهای ايشان بسيار جذاب و شنيدنی و مورد توجه خاص و عام قرار گرفت و نفس مسيحايی و بيان گرم ايشان افراد زيادی را از خواب غفلت بيدار کرد. اللّهم عجّل لولیک الفرج اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما ✨
🛑 عظمت مصیبت 🖇 🌸حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: ✅وَ لَا كَيَوْمِ مِحْنَتِنَا بِكَرْبَلَا وَ إِنْ كَانَ كَيَوْمِ السَّقِيفَةِ وَ إِحْرَاقِ الْبَابِ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ زَيْنَبَ وَ أُمِّ كُلْثُومٍ وَ فِضَّةَ وَ قَتْلِ مُحَسِّنٍ بِالرَّفْسَةِ لَأَعْظَمُ وَ أَمَرُّ لِأَنَّهُ أَصْلُ يَوْمِ‌العَذاب. 🔰هیچ روزی مانند ما در نیست اگر چه روز و آتش زدن درب خانه امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و زینب و ام کلثوم و فضه و علیهم السلام به ضرب لگدی که ( و اصحابش) به شکم مادرش زدند هم بسیار بزرگ وحشتناک‌ است. به این خاطر که و اساس عذاب ( و ظلم به ما اهل‌بیت) از آن روز بوده است. 📚الهداية الكبرى ص۴۱۷ 📚نوائب الدهور ج۳ص۱۹۶ 📚عوالم العلوم ج‏۱۱ص۵۶۷ 💠