eitaa logo
ذره بین🔍
90 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
146 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیر از مبلغ نمونه وجهادگر برتر سال۱۴۰۱ 💢 به عنوان مبلغ نمونه و جهادگر برتر عرصه جهاد تبیین در سال ۱۴۰۱ انتخاب شد. 🔹 حجت‌الاسلام موسی‌پور و رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی در مراسم تقدیر گفت: شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی پس از بررسی فعالیت‌ها، اقدامات و آثار مختلف در موضوع جهاد تبیین، جناب حجت الاسلام آقای سید محمدحسین راجی از پژوهشگران برتر در این زمینه را به عنوان جهادگر موفق عرصه جهاد تبیین سال ۱۴۰۱ انتخاب نمود که از خدمات مخلصانه و تلاش‌های عالمانه این بزرگوار تقدیر می‌شود. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔺پنج مغالطه با مزه دردفاع از بی حجابی... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 نمی‌توانستم با کسی که دوستش داشتم زندگی کنم. دلم میخواست از آنجا بروم و ب کارگاه پدربزرگم پناه ببرم. دارالحکومه ب همان زودی برایم کسالت آور شده بود. از بیکاری و ولنگاری بدم می‌آمد. آنجا بوی دسیسه و قدرت طلبی می‌داد. انسان چطور می‌توانست با بی تفاوتی، در جایی ب زندگیِ راحت خود مشغول باشد ک در کنارش، ده ها نفر بی‌گناه در سیاه‌چال، بدترین لحظه ها را می‌گذراندند و هیچ امیدی به ادامه حیات خود نداشتند! نمی‌دانستم بیشتر افسوس خودم را بخورم یا برای قنواء دل بسوزانم. برای امینه هم ناراحت بودم. معلوم نبود چ سرنوشتی در انتظار اوست. ناگهان از آنچه کنار ابنما دیدم، دهانم از تعجب باز ماند. مسرور را دیدم ک با عجله از پله ها پایین می‌رفت. داشت با عجله دارالحکومه را ترک می‌کرد. نمی‌توانستم حدس بزنم برای چ ب آنجا آمده بود. با دست پاچگی ب قنواء گفتم:( خواهش میکنم کمک کن! مسرور دارد از دارالحکومه بیرون می‌رود.) _مسرور دیگر کیست؟ چی شده؟ ب کنار پنجره آمد. مسرور را ک ب طرف درِ خروجی میرفت، نشانش دادم. _مسرور همان است ک دیروز او را توی حمام ابوراجح دیدیم و اسب‌ها را ب او سپردیم. شاگرد ابوراجح است. _حالا چرا نگرانی؟ آمدنش ب دارالحکومه چ اهمیتی دارد؟ _یکی را بفرست او را برگرداند. باید بفهمم برای چ ب اینجا آمده. اگر ابوراجح او راب دنبال من فرستاده، پس چرا کسی خبرم نکرده؟ _احتمال دارد برای کار دیگری آمده باشد. _نمیدانم چرا دیدن او اینجا، نگرانم کرده. آدم قابل اطمینانی نیست. کارهایش مشکوک است. خواهش میکنم یک کاری بکن. قنواء قبل از آنکه با امینه بیرون برود، گفت:(‌ آرام باش! لازم نیست او را برگردانیم. یکی را میفرستم تا از سندی بپرسد. از یکی دو نگهبان دیگر هم میپرسیم.) _از هردوی شما ممنونم. آنها رفتند. نتوانستم توی اتاق بمانم. در سرسرا و کنار نرده ها قدم زدم. آمدن مسرور ب دارالحکومه، معمایی بود که هیچ جوابی برای آن ب ذهنم نمی‌رسید. دیدن یک فیل در حیاط دارالحکومه، نمی‌توانست آنقدر متعجبم کند. از نظر سندی، مسرور یک بی سروپا بود. چرا او را به داخل راه داده بود؟ آیا مسرور برای دادن مالیات حمام آمده بود؟ نه، ابوراجح مالیات آن سالش را داده بود. اگر ابوراجح کاری با دارالحکومه داشت، باید ب من می‌گفت. احتمال داشت موضوع مهمی نباشد و باعث خنده و تفریح قنواء و امینه شود. قنواء و امینه برگشتند. امید داشتم بخندند و مرا ب خاطر وحشت بیهوده‌ام، دست بیندازد، اما چهره‌شان جدی بود. قنواء گفت:( سندی و نگهبان ها می‌گويند ک مسرور با وزیر کار داشته. مسرور گفته که باید خبر مهمی را ب اطلاع وزیر برساند.) امینه گفت:( موفق هم شده با وزیر صحبت کند.) دلشوره‌ام بیشتر شد. ب قنواء گفتم:( حق داشتم نگران شوم! یعنی او با شخصی مثل وزیر چ کار داشته؟ خواهش میکنم ب من کمک کن تا حقیقت را بفهمم. حس بدی دارم.) _چیزی از وزیر دستگیرمان نمیشود. باید با رشید حرف بزنیم. امینه گفت:( او معمولا همراه پدرش است و در کارها کمکش می‌کند.) از پله ها پایین رفتیم. پس از گذشتن از عرض حیاط، ب طرف ساختمانی رفتیم ک اتاق هایی تودرتویی داشت. چند نفر در این اتاق ها روی تشک های کوچکی نشسته بودند و به کارهای اداری و دفتری رسیدگی می‌کردند. جلوی هرکدام، میزی کوچک و دفترهایی بود. کنار هریک از انها، دو سه نفر نشسته بودند تا کارشان انجام شود. ب درِ مشبک و بزرگی رسیدیم که شیشه های کوچک و رنگارنگی داشت. نگهبانی جلوی آن ایستاده بود. قنواء ب من و امینه اشاره کرد که بایستیم. خودش ب طرف نگهبان رفت و چیزی ب او گفت. نگهبان تعظیم کرد و ضربه آرامی ب در زد. دریچه ای میان در باز شد و پیرمردی عبوس، چهره پر از ابله خود را نشان داد. با دیدن قنواء، لبخندی تملق آمیز را جانشین اخم خود کرد و چندبار ب علامت تعظیم، سرتکان داد. قنواء چند جمله ای با او صحبت کرد. پیرمرد باز سرتکان داد و از دریچه فاصله گرفت. قنواء ب طرف ما آمد و گفت:(‌برویم. بیرون از اینجا با رشید صحبت میکنیم.) از همان راه ک آمده بودیم، برگشتیم. موقع بیرون رفتن، چشمم ب چند نفر افتاد ک آنها را با زنجیر ب هم بسته بودند. از قنواء پرسیدم:( این‌ها کی‌اند ک نگهبان ها اینطور تحقیرآمیز با آنها رفتار میکنند؟) _نمیدانم. شاید دسته ای از راه زن ها هستند و یا تعدادی دیگر از شیعیان. چهره‌شان شبیه افراد شرور نبود. آنها را در گوشه‌ای، تنگ هم نشانده بودند و نگهبان‌ها با ضربه‌ های پا و غلاف شمشیر، مجبورشان می‌کردند ک بیشتر در هم فرو بروند و کوچکتر بنشینند. پیرمردی خوش سیما میان آنها بود که بینی‌اش خونی شده بود. زیر لب ذکر می‌گفت. عجیب بود ک ب من خیره شد و لبخندی روی لب‌هایش نشست. ادامه دارد.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
هرکس سوره جمعه را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود ✅ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به هر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست گر این جهان به پا شده به خاطر صفای توست ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز بگو کدام لحظه ها ظهور روی ماه توست 🌤اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج🌤 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸بی احترامی علی برات‌زاده سنگ‌نورد تیم ملی به پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران در مسابقات فرانسه. کنارش پرچم اسرائیل برافراشته!! 🔹 چقدر !! ... به معنی دقیق کلمه ... 😡 بخاطر این بی‌احترامی سرسوزنی نباید اغماض کرد. با کسی که این فرد را اعزام کرده هم باید برخورد کرد، چون از مواضع او اطلاع داشته است. 👈 معمولا این کار را می‌کنند تا پناهندگی بگیرند. سوابق نشون داده هرکدام رفتند یا حذف شدند یا سرخورده ... این هم کنار آن‌ها ... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍃🌹🍃 🔸🔹طراحی خلاقانه 🔸️تبلیغ خلاقانه ... در تبلیغات خلاقانه به دلیل تصویری بودن تبلیغ ماندگاری ان در ذهن بیشتر میماند .... گاهی میتوان از کمترین امکانات بیشترین استفاده را برد کافیست کمی خلاق باشیم ... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺کم کم صدای پای محرم رسد به گوش . . . 🔹آماده سازی پرچم مشکی گنبد حرم مطهر حسینی علیه السّلام دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســــ🌺ــــلام صبح قـــ🌸ــشنگتووون بخیر امروزتون🌼زیباااا دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
باورتون میشه اینجا دریاچه ارومیه باشه؟ این عکس از حال خوب دریاچه ارومیه و آشتی فلامینگوها با طبیعت ایران زیبا حال دل همه ایران دوستایِ واقعی رو خوب میکنه؛ فقط عجیبه که هیچکس راجع بهش چیزی نگفت! دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
✳️ پیچِ ایمان! 🔻 آیت‌الله بهجت هر وقت قصهٔ کسی [امثال شمر و...] را نقل می‌کردند همیشه می‌فرمودند: «فکر نکنید ما از این امور بَری هستیم! باید جای آن پیش بیاید، در همان شرایط ببینیم که ما هم مثل آن‌ها رفتار می‌کنیم یا نه. دنیا خیلی به آن‌ها رو کرده بود.» 🔸 «اعمال» انسان در «تصمیم‌گیری» او خیلی اثر دارد؛ یعنی یک موقع از انسان نعوذ بالله «معصیتی» سر زده است، همین باعث می‌شود راحت‌تر از «ائمه» ببُرد. اما یک جایی «طاعتی» از انسان سر زده است، به همین خاطر با وجود وسوسهٔ شیطان، سخت‌تر از آن‌ها می‌بُرد. یعنی همهٔ اعمالی که انسان به‌طور روزمره انجام می‌دهد دائما دارد این پیچ را شل‌وسفت می‌کند. این‌طور نیست که یک پیچ سفتی تمام مانده باشد و خیال ما راحت باشد که دیگر آن را کنار بگذاریم و بقیهٔ فضائل را درست کنیم! نه، دائما دارد این پیچ شل‌وسفت می‌شود و آچار آن ‌دست انسان است که از کدام طرف بچرخاند. 🔺 ایستادن در مقابل وسوسه‌های شیطان، محکم کردن پیچ «ایمان» است و اجابت شیطان، شُل کردن آن پیچ و یک دفعه هم ممکن است کاملاً باز شود و از محبت «اهل‌بیت» و بلکه ایمان به خداوند سبحان جدا شود. 👤 📚 از کتاب | ج ۱ 📖 ص ۲۱۲ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
⭕️💢⭕️ ⭕️ مجازات اهانت به ‎ در کشورهای مختلف:👇🏼 🇮🇷اطلاعاتی دردست نیست🇮🇷 🇬🇷دوسال زندان🇬🇷 🇨🇵شش هزار یورو جریمه🇨🇵 🇩🇪پنج سال زندان🇩🇪 🇪🇸هفت_دوازده ماه زندان🇪🇸 🇨🇳سه سال زندان🇨🇳 🇸🇦یک سال زندان_۳هزار(﷼)جریمه🇸🇦 🇹🇷سه سال زندان🇹🇷 🇮🇹دوسال زندان🇮🇹 🇰🇷پنج سال زندان🇰🇷 🇰🇵مرگ🇰🇵 قابل توجه بعضیااااااا دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خرد هرکجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست الهی به امید تو💚 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
۳ روز تا محرم...💔 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
روزِحساب‌کتاب‌ڪہ‌برسھ.. بعضےازگُناهاټ‌روکہ‌بهت‌نِشوڹ‌‌میدڹ‌، مےبینےبراشوڹ‌‌استغفارنڪردۍ، اصݪاًیادٺ‌نبوده ! امّازیرِهࢪگُناهټ‌یہ‌استغفارنوشتہ‌شده.. اونجاسٺ‌کہ‌‌تازه‌میفهمۍ یکۍبہ‌‌جاټ‌توبه‌ڪرده.... یکےڪہ‌‌حواسش‌بھټ‌بوده..؟💔 یہ‌پدردݪسوز.. یکےمثلِ‌مهدے"عج" :) دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔻 دمت گرم آقای رئیسی👌 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
✳️مهم ترین مفاد سندهای همکاری ایران و آفریقا چیست؟ وقتی فرق هست بین رییس دولت سیزدهم که رویکردش سازنده و انقلابیه با دولت قبل که چشم به دهان آمریکا و غرب مانده بود. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 کنار آب‌نمای میان حیاط ایستادیم. آفتاب ملایم بود. آب از چند حوض سنگی تو در تو مثل پرد نازکی فرو می‌ریخت. در بزرگترین حوض، چند اردک و غاز و پلیکان شنا می‌کردند. اطراف حوض، باغچه هایی بود پوشیده از بوته های باطراوت و انبوه و گلهای رنگارنگ. قنواء دست دراز کرد تا کیسه زیر منقار یکی از پلیکان ها را لمس کند. پلیکان روی آب چرخید و از او فاصله گرفت. امینه خندید. از نگاه هایش ب ورودی ساختمان، معلوم بود ک آمدن رشید را انتظار می‌کشد. سرانجام جوانی قدبلند و لاغر از ساختمان بیرون آمد. امینه آهسته ب من گفت:( خودش است‌.) رشید ب طرفمان آمد. شبیه پدرش بود؛ با این تفاوت ک خوش قیافه ب نظر می‌رسید. با دیدن امینه لبخند زد و با دیدن من، لبخندش را فروخورد. لابد حدس زده بود ک من کیستم. ب قنواء و بعد ب امینه سلام کرد و حالشان را پرسید. متوجه من شد. سلام کردم. جوابم را داد. قنواء ب او گفت:( ایشان هاشم هستند.) _هاشم؟ وانمود کرد مرا نمی‌شناسد. قنواء ب او گفت:( لازم نیست نقش بازی کنی. مطمئنم او را میشناسی و می‌دانی چرا ب دارالحکومه رفت و آمد می‌کند.) رشید با خونسردی ب چند نفری ک از ساختمان بیرون آمدند، نگاه کرد. بعد با افسوس ب امینه ک همان طرف بود خیره شد. امینه ک سعی میکرد خوشحالی‌اش را پنهان کند، نگاهش را پایین انداخت. _چیزهایی شنیده‌ام. امیدوارم حقیقت نداشته باشد! _ حقیقت این است که من هرگز با تو ازدواج نمی‌کنم. نمی‌گذارم پدرت از من پلی بسازد تا تو ب مقام و ثروت برسی. همه می‌دانند که ب امینه علاقه دارب، اما چون تحت تأثیر وسوسه های پدرت هستی، حاضر شده‌ای ب ازدواج با من فکر کنی. قنواء با مهربانی دستش را زیرچانه امینه گذاشت و ادامه داد:( راستی قدرت و ثروت، اینقدر ارزش دارد ک تو کسی را ک دوست داری و کسی ک تو را دوست دارد، فدای آن کنی؟) رشید آهی کشید و گفت:( کسی ک در گردابِ بازی قدرت و مقام افتاد، اگر مجبور شود، همسر و فرزندش را فدای آن می‌کند. متاسفانه من نمی‌توانم روی حرف پدرم حرف بزنم. اگر شما حاضر ب ازدواج با من نشويد و مثلا با هاشم عروسی کنید، خود ب خود این مشکل حل می‌شود و پدرم ازدواج مرا با امینه می‌پذیرد. ) امینه این بار با امیداورم ب رشید و قنواء نگاه کرد. رشید طوری حرف می‌زد ک انگار خودش هم حرفش را باور ندارد. ب او گفتم:( قرار نیست من و قنواء باهم ازدواج کنیم. من هم دلم جای دیگری است.) _پس رفت و آمد شما ب دارالحکومه چ معنایی دارد؟ _من زرگرم. قنواء از من دعوت کرد ب اینجا بیایم تا جواهرات و زینت‌آلات را جرم گیری و تعمیر کنم؛ اما در واقع، می‌خواسته وانمود کند ک قرار است باهم ازدواج کنیم. _برای چی؟ _تا شما و وزیر دست از سرش بردارید. من او را راضی کردم تا با پدرش حرف بزند و ایم موضوع ب شکلی درست و عاقلانه، حل و فصل شود. رشید ب من نزدیک شد و گفت:( پدرم دوست دارد مثل او باشم. او برای آنکه هم چنان مورد اطمینان حاکم باشد، از هیچ کاری روی گردان نیست. قاضی هم برای انکه موقعیت و مقامش را از دست ندهد، هر حکم و فتوایی ک پدرم بخواهد می‌دهد. ساعتی پیش، جمعی از شیعیان را ب اینجا آورده‌اند. آنها در انتظار محاکمه اند و خبر ندارند ک پیش از محاکمه، مجرم شناخته شده‌اند و یک سره راهی سیاه‌چال خواهند شد.) _همان گروه ک با زنجیر ب هم بسته شده‌اند؟ _بله. _چه کرده‌اند که باید ب سیاهچال بروند؟ _در مجلس مشکوکی شرکت کرده‌اند. یکی خبر آورده ک در آن مجلس، برای سرنگونی حاکم و وزیر دعا کرده‌اند و پیرمردی که شیخ آنهاست گفته همه باهم از امام زمان‌مان بخواهیم ک شر این دو نفر را از سر شیعیان حله کم کند! پدرم می‌گوید ک چون امام زمانی وجود ندارد، لابد منظور پیرمرد، رهبر آنهاست که جایی پنهان شده و قرار است با کمک شیعیان حله، علیه مرجان صغیر قیام کند. حرف های ابوراجح ب یادم آمد. ب رشید گفتم:( متاسفانه پدرت آخرتش را به این دنیا و مقام وزارت دوروزه اش فروخته. از هرجنایتی علیه شیعیان ابا ندارد، چون میداند مرجان صغیر از آزار و اذیت شیعیان خوشش می‌آید.) _ب من هم می‌گوید شیعیان پله های ترقی ما هستند. آنها را قربانی میکنیم تا ب مقام و ثروتمان افزوده شود. _تو سعی کن مثل پدرت نباشی. رشید روی دیواره حوض نشست. دست در آب زد و گفت:(‌پدرم در حومه شهر، مزرعه بزرگ و آبادی دارد ک از پدرش ب او ارث رسیده. گاهی دلم میخواهد دارالحکومه را رها کنم، دست امینه را بگیرم و به آنجا بروم و هرگز برنگردم!) ادامه دارد.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥳تبریک، جوانانِ والیبال ایران قهرمان جهان شدند🇮🇷 فینال 🏐 ایران ۳ - ۲ ایتالیا✌ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷ســلام_صبحتون_پراز_خیر_و_برکت 💜در پناه پروردگار 🌷امروزتون بخیر و نیکی 💜حال دلتون خوب 🌷وجـودتون سـلامت 💜زندگیتون غرق در خوشبختی 🌷روزتون پراز انرژی مثبت 💜دوشنبه تون مملو از شـادی دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
⚠️تا سال ۱۹۱۹ شکارچی های اروپایی برای شکار تمساح از کودکان سیاه پوست برای طعمه استفاده میکردن! تازه تمبرشم چاپ کردن یادگاری بمونه 😔 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم. آفتاب گفت: چگونه؟ باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر میشد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید... سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد. در ان هنگام آفتاب به باد گفت... دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشا تر است. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃