❤️رهبر انقلاب: اراده و عزم راسخ در راه خدا نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید صدرزاده است
📝 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «اسم تو مصطفاست»
🔹 در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «اسم تو مصطفاست» زندگینامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر شهید منتشر شد.
🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:
بسمه تعالی
ــ صفا، اخلاص، صِدق، ایثار، ترجیح رضای حضرت حق بر همه چیز، بر همهی عشقها و همهی محبوبها.. اراده و عزم راسخ در راه خدا و عشق به اهل بیت علیهم السلام، نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید عزیز مصطفی صدرزاده است. سلام خدا بر او، و بر همسر صبور و دیگر وابستگانش، نوشته خانم تجار، شیرین و پخته و مبتکرانه است.
۹۷/۹/۱۸
🗓 صبح امروز دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان #مثل_مصطفی دو تقریظ رهبر انقلاب بر کتابهای «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» منتشر شد.
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
❤️ رهبر انقلاب: مصطفیصدرزاده یک الگو برای جوانان امروز و فردای ماست
📝 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم»
🔹 در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «سرباز روز نهم» روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده منتشر شد.
🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:
بسمه تعالی
ــ پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خواندهام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبهی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهرهی برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. ارادهی قوی، فهم درست، روحیهی ایثار، شجاعت، خستگیناپذیری، ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته، بخشهائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسلهای دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطهانگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او.
اسفند ۴۰۱
🗓 صبح امروز دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان #مثل_مصطفی دو تقریظ رهبر انقلاب بر کتابهای «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» منتشر شد.
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
#مولاتی_رقیه_جان
بعد تو ضرب المثل شد،
دختران بابایی اند ...
#السلام_علیک_یا_بنت_الحسین_ع
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
●➼┅═❧═┅┅───┄
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
جهاد تبیین ؛ چرا انرژی هستهای؟
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
▪️اگه کسی گفت: اینقدر شعار مرگ بر آمریکا نگید تا آمریکا دست از دشمنی برداره!
🔸بهش بگید: .....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📸 طرح گرافیکی جدیدترین پهپاد ایرانی؛ مهاجر ۱۰
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯 🎥 فقط خواندن فهرست آنچه بر علیه ایران پس از انقلاب اسلامی گذشته ٨ دقیقه طول میکشد!
#مکث
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
29.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯 🎞 رونمایی از نماهنگ جهانی "حیاتنا الحسین"
▪️نماهنگ فارسی - عربی "حیاتنا الحسین" با محوریت شعار اربعین ۱۴۰۲ در شهرستان لاهیجان رونمایی شد.
▪️این نماهنگ با صدای ملا اشرف التمیمی از کشور عراق و احمد محمدی پور و همخوانی گروه سرود ضحی به سرپرستی فاطمه حسینخانی در لاهیجان اجرا گردیده است.
▪️ابراهیم صدیق التمیمی و سید ایمان عباسی، اشعار این نماهنگ را سروده اند.
▪️این سرود با مشارکت گروه سرود ضحی از ایران و مجموعه فرهنگی صاحب الزمان (عج) کشور عراق ، در آستانه اربعین حسینی تولید و اثر تولیدی به پیشگاه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام تقدیم گردید.
♻️دانلود صوت:
https://my.uupload.ir/dl/2K5YwayA
♻️نماهنگ کیفیت اصلی 2G :
https://my.uupload.ir/dl/eyK9eGoQ
♻️نماهنگ کیفیت متوسط 517mb :
https://my.uupload.ir/dl/dxV57aGr
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 #رویای_نیمه_شب
#قسمت_شصت
از کنار حمام و از کنار مغازه پدربزرگم که بسته بود، گذشتیم. صدای سم اسبها زیر سقف بازار می پیچید. آنهایی که در رفت و آمد بودند، با وحشت از سر راهمان کنار میرفتند.
بیرون از بازار، دوباره وارد آفتاب بعدازظهر شدیم. از یکی دو کوچه بزرگ که جوی آبی میانشان جریان داشت، گذشتیم. زنها، بچهها و پیرمردها کنار در خانهها ایستاده بودند و یا از پنجرههای طبقههای بالا به کوچه و دوردست نگاه میکردند. معلوم بود جمعیت به تازگی از آنجا گذشته است. با رسیدن به میدان، با جمعیت عظیمی مواجه شدیم.
جمعیت تمامی میدان را در بر گرفته بود. سکوتی مرگبار حاکم بود. میان میدان، بالای سکویی که شاخص ساعت آفتابی بر آن نصب شده بود، قاضی را دیدم. داشت جرمها و گناهان ابوراجح را برمیشمرد. جلاد مثل غولی بی شاخ و دم، کنارش ایستاده بود. دو سرباز زیر بغل ابوراجح را گرفته بودند تا بتواند روی پاهایش بایستد. سرش به جلو آویزان بود. دیگر طناب و زنجیری به او وصل نبود. باز خدا را شکر کردم. نمیدانستم ابوراجح زنده است یا نه. همین قدر خوشحال بودم که کار از کار نگذشته بود. به جمعیت خاموش نزدیک شدیم و فریاد زدیم:( بروید کنار! راه را باز کنید!)
جمعیت هراسان برگشت و با دیدن ما و اسبهایی که کف بر لب آورده بودند، کوچه دادند و راه را برای عبور ما باز کردند. ب طرف سکو رفتیم. مردم ک فهمیده بودند ما سفیران نجات ابوراجح هستیم، هلهله کردند. قاضی ساکت شد و جلاد دستش را سایه بان چشمانش کرد تا ما را بهتر ببیند.
ب سکو ک رسیدیم، جمعیت بار دیگر ساکت شد. رشید ب قاضی گفت:( دست نگه دارید! جناب حاکم، ابوراجح را بخشیدند. او را رها کنید!)
قاضی ک ریشی بلند داشت و عمامه ای بزرگ و کهربایی رنگ ب سرش بود، دست بالا برد و پرسید:( آیا نوشته ای از جناب حاکم آوردهاید ک مهر ایشان را داشته باشد؟)
قنواء فریاد کشید:( مگر من و رشید را نمیشناسی؟ میخواهی بگویی ما دروغ میگوییم؟!)
قاضی مثل بازیگری ک نمایش میدهد، دست ها را ب دو طرف باز کرد و گفت:( محکوم، آماده اجرای حکم است. جلاد تنها ب حرف من گوش میکند و من فقط با نامه ای ک مهر جناب حاکم را داشته باشد، میتوانم محکوم را رها کنم. آیا شما نامه ای دارید ک مهر جناب حاکم بر آن باشد؟ دارید یا ندارید؟)
در همین موقع از میان جمعیت، انبه ای پرتاب شد و ب عمامه قاضی خورد و ان را انداخت. مردم باز ب هلهله و شادی پرداختند. قنواء از اسب ب روی سکو پرید و با هل دادن قاضی، او را مجبور کرد از سکو پایین برود. پدربزرگم در میان جمعیت بود و مثل دیگران میخندید و شادمان بود. رشید هم ب بالای سکو رفت. جلاد با اشاره او شمشیر ترسناکش را غلاف کرد. نگران ابوراجح بودم. سرش همچنان ب پایین آویزان بود و هیچ تکانی نمیخورد. اسب را ب کناره سکو بردم و از دو سربازی ک زیر بغل های ابوراجح را گرفته بودند خواستم او را ب طرفم بیاورند. آنها ب پیش آمدند و کمک کردند تا او را جلوی خودم، روی اسب بنشانم. با یک دست، ابوراجح را ب سینه فشردم و با دست دیگر، افسار اسب را تکان دادم و از میان راهی ک جمعیت باز کرده بودند ب راه افتادم. با دستم ضربان قلب ابوراجح را احساس میکردم. پدربزرگ خود را از میان جمعیت بیرون کشید و افسار اسبم را گرفت تا مارا از میدان بیرون ببرد. صورتش از اشک خیس بود و با افتخار و شادی ب من نگاه میکرد. ب او گفتم:( من ابوراجح را ب خانه خودمان میبرم. شما بروید و طبیبی کاردان و با تجربه بیاورید.)
ادامه دارد....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃