ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫#رویای_نیمه_شب
#قسمت_پنجاهُ_نهم
قنواء گفت:( مادرم شاهد است که ما از ابونعیم خواستیم هاشم را برای تعمیر و جرمگیری جواهرات و زینت آلات به دارالحکومه بفرستد.)
_راستش را بگو! برای چه این کار را کردی؟
_ شنیده بودم که وزیر میخواهد مرا برای رشید خواستگاری کند. میدانستم رشید و امینه به هم علاقه دارند. نتیجه گرفتم که این ازدواج، مصلحتی است و عشقی در میان نخواهد بود. برای همین، نقشه کشیدم هاشم را به دارالحکومه بیاورم و وانمود کنم که قرار است من و هاشم با هم ازدواج کنیم.
_به جای این کارها بهتر بود با من صحبت میکردی.
_ صحبت با شما فایدهای هم دارد؟!
_ مواظب حرف زدنت باش، دختر گستاخ!
_ اگر حرف زدن با شما بی فایده نیست، دستور دهید ابوراحج را ک بیگناه است رها کنند. او تا کشته شدن فاصلهای ندارد.
_ خیلی جسور شدهای! من هنوز از تنبیه تو صرف نظر نکردهام. ماجرای رفتن تو و هاشم به سیاهچال چیست؟
_ این راست است که ابوراجح به خاطر رفاقت با صفوان، از هاشم خواسته بود تا در صورت امکان، خبری از آنها به دست آورد. خانواده صفوان نمیدانستند که او و پسرش زندهاند یا نه. هاشم از من خواست تا سری به سیاهچال بزنیم. پذیرفتم و با هم به آن دخمه رفتیم. بعد با دیدن حماد، پسر صفوان، دلم به رحم آمد و دستور دادم آنها را به زندان عادی منتقل کنند. در این انتقال، هاشم هیچ نقشی نداشت.
گفتم:( و البته وزیر دوباره دستور داده آنها را به جرم توطئه برای قتل شما به سیاهچال برگردانند. نمیدانم کسی که در زندان است، چگونه میتواند در چنین توطئهای نقش داشته باشد!)
حاکم اخم کرد و به من گفت:( به خاطر آوردن قوها، تو و همسر ابوراجح و دخترش را میبخشم.)
نفهمیدم بخشیدن من و ریحانه و مادرش چه معنایی داشت، وقتی هیچ گناهی نداشتیم. گفتم:( خواهش میکنم دستور دهید ابوراجح را رها کنند؛ البته اگر تا حالا زیر ضربههای چماق و تازیانه و به خاطر خونریزی، زنده مانده باشد.)
حاکم با بیحوصلگی گفت:( از بردباری ام سوء استفاده نکن! این یکی را نمیتوانم بپذیرم. اگر حکمی را که دادهام پس بگیرم، دیگر ابهت و صلابتی برایم نمیماند.)
همسر حاکم گفت:( مردم، ابوراجح را دوست دارند. مرد پرهیزکاری است. دیر یا زود مردم خواهند فهمید که بیگناه بوده. آن وقت هم خون یک بیگناه را به گردن گرفتهای و هم مردم از تو فاصله میگیرند و لعن و نفرینت میکنند.)
حاکم برآشفت و فریاد زد:( خون او چه ارزشی دارد؟ او یک شیعه است؛ یک رافضی گمراه است. پرهیزکاری چنین آدمی به سکهای هم نمیارزد!)
همسر حاکم گفت:( تو هرگز نمیتوانی شیعیان حله را نابود کنی؛ پس بهتر است با آنها مدارا کنی. میترسم عاقبت، شیعیان آشوبی برپا کنند و حکومت، تو را مقصر بداند.)
_ به خدا قسم، همه شان را از دم تیغ میگذرانم.
_گوش کن، مرجان! ابوراجح در هر صورت خواهد مرد. عاقل باش و خون او را به گردن نگیر من دیگر تحمل این همه ظلم و جنایت را ندارم. باور کنم اگر او را رها نکنی، دیگر با تو زندگی نخواهم کرد.
حاکم خود را روی تخت انداخت و گفت :(امان از شما زنها! در خلوت سرای خودم ، راحت و آرام ندارم. چرا دخترت خودش را مسموم کند و یا تو ترکم کنی؟ من این کار را میکنم تا از دستتان خلاص شوم .بسیار خوب، آن مردک نکبت و زشت را بخشیدم. امیدوارم تا حالا هلاک شده باشد! رشید! تو برو و بخشیده شدن او را به اطلاع قاضی و جلاد برسان. حالا بروید و راحتم بگذارید !)
همه به سرعت از خلوت سرا بیرون رفتیم و حاکم و همسرش را با قوها تنها گذاشتیم. وزیر کنار نردههای مشرف به حیات ایستاده بود و انتظار میکشید. با دیدن ما پیش آمد و خواست با رشید حرف بزند، ولی رشید از کنارش گذشت و گفت:( فعلاً وقتی برای صحبت نیست :)
هر سه از وزیر گذشتیم و او را که سردرگم مانده بود، تنها گذاشتیم. پایین پلهها ،قنوا گفت:( با اسب میرویم تا زودتر برسیم .)
از اینکه موفق شده بودم،بی اختیار به سجده رفتم و خدا را شکر کردم .رشید بازویم را گرفت و گفت:( بلند شو! باید هرچه زودتر خود را به ابو راجح برسانیم. خدا کند دیر نشده باشد!)
سوار بر سه اسب چابک، از در پشتی دارالحکومه که نزدیک اصطبل بود بیرون تاختیم. از کنار نخلستانی گذشتیم و دارالحکومه را دور زدیم. سندی با دیدن ما از روی چهارپایهاش برخاست و به همان حالت خشکش زد. چنان میتاختیم که هر کس از ماجرا خبر نداشت، فکر میکرد مشغول مسابقهایم.
رشید که از من و قنوا عقب افتاده بود، فریاد زد:( باید خودمان را به میدان برسانیم.)
کوتاهترین راه به میدان، از طرف بازار بود .ابوراجح را از بازار گذرانده بودند تا به میدان برسند.
از قنوا گذشتم و فریاد زدم :(دنبال من بیایید!) خوشبختانه بازار خلوت بود بیشتر مغازهها بسته بود. مردم خرید و فروش را رها کرده و با ابوراجح همراه شده بودند.
ادامه دارد....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
❤️رهبر انقلاب: اراده و عزم راسخ در راه خدا نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید صدرزاده است
📝 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «اسم تو مصطفاست»
🔹 در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «اسم تو مصطفاست» زندگینامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر شهید منتشر شد.
🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:
بسمه تعالی
ــ صفا، اخلاص، صِدق، ایثار، ترجیح رضای حضرت حق بر همه چیز، بر همهی عشقها و همهی محبوبها.. اراده و عزم راسخ در راه خدا و عشق به اهل بیت علیهم السلام، نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید عزیز مصطفی صدرزاده است. سلام خدا بر او، و بر همسر صبور و دیگر وابستگانش، نوشته خانم تجار، شیرین و پخته و مبتکرانه است.
۹۷/۹/۱۸
🗓 صبح امروز دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان #مثل_مصطفی دو تقریظ رهبر انقلاب بر کتابهای «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» منتشر شد.
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
❤️ رهبر انقلاب: مصطفیصدرزاده یک الگو برای جوانان امروز و فردای ماست
📝 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم»
🔹 در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «سرباز روز نهم» روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده منتشر شد.
🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:
بسمه تعالی
ــ پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خواندهام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبهی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهرهی برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. ارادهی قوی، فهم درست، روحیهی ایثار، شجاعت، خستگیناپذیری، ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته، بخشهائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسلهای دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطهانگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او.
اسفند ۴۰۱
🗓 صبح امروز دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان #مثل_مصطفی دو تقریظ رهبر انقلاب بر کتابهای «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» منتشر شد.
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
#مولاتی_رقیه_جان
بعد تو ضرب المثل شد،
دختران بابایی اند ...
#السلام_علیک_یا_بنت_الحسین_ع
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
●➼┅═❧═┅┅───┄
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
جهاد تبیین ؛ چرا انرژی هستهای؟
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
▪️اگه کسی گفت: اینقدر شعار مرگ بر آمریکا نگید تا آمریکا دست از دشمنی برداره!
🔸بهش بگید: .....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📸 طرح گرافیکی جدیدترین پهپاد ایرانی؛ مهاجر ۱۰
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 🎥 فقط خواندن فهرست آنچه بر علیه ایران پس از انقلاب اسلامی گذشته ٨ دقیقه طول میکشد!
#مکث
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
29.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯 🎞 رونمایی از نماهنگ جهانی "حیاتنا الحسین"
▪️نماهنگ فارسی - عربی "حیاتنا الحسین" با محوریت شعار اربعین ۱۴۰۲ در شهرستان لاهیجان رونمایی شد.
▪️این نماهنگ با صدای ملا اشرف التمیمی از کشور عراق و احمد محمدی پور و همخوانی گروه سرود ضحی به سرپرستی فاطمه حسینخانی در لاهیجان اجرا گردیده است.
▪️ابراهیم صدیق التمیمی و سید ایمان عباسی، اشعار این نماهنگ را سروده اند.
▪️این سرود با مشارکت گروه سرود ضحی از ایران و مجموعه فرهنگی صاحب الزمان (عج) کشور عراق ، در آستانه اربعین حسینی تولید و اثر تولیدی به پیشگاه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام تقدیم گردید.
♻️دانلود صوت:
https://my.uupload.ir/dl/2K5YwayA
♻️نماهنگ کیفیت اصلی 2G :
https://my.uupload.ir/dl/eyK9eGoQ
♻️نماهنگ کیفیت متوسط 517mb :
https://my.uupload.ir/dl/dxV57aGr
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 #رویای_نیمه_شب
#قسمت_شصت
از کنار حمام و از کنار مغازه پدربزرگم که بسته بود، گذشتیم. صدای سم اسبها زیر سقف بازار می پیچید. آنهایی که در رفت و آمد بودند، با وحشت از سر راهمان کنار میرفتند.
بیرون از بازار، دوباره وارد آفتاب بعدازظهر شدیم. از یکی دو کوچه بزرگ که جوی آبی میانشان جریان داشت، گذشتیم. زنها، بچهها و پیرمردها کنار در خانهها ایستاده بودند و یا از پنجرههای طبقههای بالا به کوچه و دوردست نگاه میکردند. معلوم بود جمعیت به تازگی از آنجا گذشته است. با رسیدن به میدان، با جمعیت عظیمی مواجه شدیم.
جمعیت تمامی میدان را در بر گرفته بود. سکوتی مرگبار حاکم بود. میان میدان، بالای سکویی که شاخص ساعت آفتابی بر آن نصب شده بود، قاضی را دیدم. داشت جرمها و گناهان ابوراجح را برمیشمرد. جلاد مثل غولی بی شاخ و دم، کنارش ایستاده بود. دو سرباز زیر بغل ابوراجح را گرفته بودند تا بتواند روی پاهایش بایستد. سرش به جلو آویزان بود. دیگر طناب و زنجیری به او وصل نبود. باز خدا را شکر کردم. نمیدانستم ابوراجح زنده است یا نه. همین قدر خوشحال بودم که کار از کار نگذشته بود. به جمعیت خاموش نزدیک شدیم و فریاد زدیم:( بروید کنار! راه را باز کنید!)
جمعیت هراسان برگشت و با دیدن ما و اسبهایی که کف بر لب آورده بودند، کوچه دادند و راه را برای عبور ما باز کردند. ب طرف سکو رفتیم. مردم ک فهمیده بودند ما سفیران نجات ابوراجح هستیم، هلهله کردند. قاضی ساکت شد و جلاد دستش را سایه بان چشمانش کرد تا ما را بهتر ببیند.
ب سکو ک رسیدیم، جمعیت بار دیگر ساکت شد. رشید ب قاضی گفت:( دست نگه دارید! جناب حاکم، ابوراجح را بخشیدند. او را رها کنید!)
قاضی ک ریشی بلند داشت و عمامه ای بزرگ و کهربایی رنگ ب سرش بود، دست بالا برد و پرسید:( آیا نوشته ای از جناب حاکم آوردهاید ک مهر ایشان را داشته باشد؟)
قنواء فریاد کشید:( مگر من و رشید را نمیشناسی؟ میخواهی بگویی ما دروغ میگوییم؟!)
قاضی مثل بازیگری ک نمایش میدهد، دست ها را ب دو طرف باز کرد و گفت:( محکوم، آماده اجرای حکم است. جلاد تنها ب حرف من گوش میکند و من فقط با نامه ای ک مهر جناب حاکم را داشته باشد، میتوانم محکوم را رها کنم. آیا شما نامه ای دارید ک مهر جناب حاکم بر آن باشد؟ دارید یا ندارید؟)
در همین موقع از میان جمعیت، انبه ای پرتاب شد و ب عمامه قاضی خورد و ان را انداخت. مردم باز ب هلهله و شادی پرداختند. قنواء از اسب ب روی سکو پرید و با هل دادن قاضی، او را مجبور کرد از سکو پایین برود. پدربزرگم در میان جمعیت بود و مثل دیگران میخندید و شادمان بود. رشید هم ب بالای سکو رفت. جلاد با اشاره او شمشیر ترسناکش را غلاف کرد. نگران ابوراجح بودم. سرش همچنان ب پایین آویزان بود و هیچ تکانی نمیخورد. اسب را ب کناره سکو بردم و از دو سربازی ک زیر بغل های ابوراجح را گرفته بودند خواستم او را ب طرفم بیاورند. آنها ب پیش آمدند و کمک کردند تا او را جلوی خودم، روی اسب بنشانم. با یک دست، ابوراجح را ب سینه فشردم و با دست دیگر، افسار اسب را تکان دادم و از میان راهی ک جمعیت باز کرده بودند ب راه افتادم. با دستم ضربان قلب ابوراجح را احساس میکردم. پدربزرگ خود را از میان جمعیت بیرون کشید و افسار اسبم را گرفت تا مارا از میدان بیرون ببرد. صورتش از اشک خیس بود و با افتخار و شادی ب من نگاه میکرد. ب او گفتم:( من ابوراجح را ب خانه خودمان میبرم. شما بروید و طبیبی کاردان و با تجربه بیاورید.)
ادامه دارد....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩺یکم شهریور ماه
👨🔬سالروز ولادت بزرگ دانشمند
🩺و طبیب برجسته
👨🔬نامدار ایرانی جهان اسلام
🩺شیخ الرئیس ابوعلی سینا
👨🔬و روز پزشک برتمامی
🩺طبیبان فرزانه و جامعه پزشکی
👨🔬تلاشگر ایران خجسته
🩺و یاد شهدای سلامت گرامی باد
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا میگن ماه صفر نحس است؟
آیا در اسلام روز یا ماه نحس داریم ؟
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
با احترام به مشاورانِ انتخاب رشته، به نظر میرسه بخش زیادی از این بزرگواران اطلاعی از واحدهای درسی اون رشتهای که دارن توصیه میکنند یا برای شما انتخاب میکنند، ندارند! و فقط یک سری موارد عرفی و عام در مورد هر رشته میدونند.
به طور مثال، رشته مکانیک، گرایشهاش اینه و بازار کارش فلان جاست یا مثلاً رشته اقتصاد، گرایشهاش اینه و بازار کارش فلان جاست (در مورد بازار کار هم عمدتاً اطلاع درستی از موقعیتهای شغلی جدید و استارتاپها ندارند)
خب وقتی تو یه همچین شرایطی - یعنی عدم آگاهی از دروس - انتخاب رشته بشه، چه اتفاقی میافته؟!
👈 به بخشی از علاقه و استعداد شما بیتوجهی میشه و احتمال اینکه نتونید مسیر درسی رو با انگیزه و پرانرژی تا انتها ادامه بدید، زیاد میشه و طبیعیه اگر مسیر بد طی بشه یا طی نشه! به هیچکدوم از حرفهای مشاوران نخواهیم رسید ...
اما یه توصیه مهم؛
شاید سادهترین و مهمترین نکته مشاوره اینه که دلیلی نداره هر کسی رتبه کنکورش خوب شد، لزوماً در رشتههایی وارد بشه که توی این دو سه سال سر و صدا کرده! یا دانشگاه و شهری که احتمال داره ابعاد دیگه زندگیش رو تحت تاثیر جدی قرار بده. حتماً به #علاقه و #استعدادتون توجه کنید ...
#حمید_کثیری
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🏴 موکبهای مسیر نجف تا کربلا در یک نگاه
#اربعین
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد | رهبر انقلاب: همه ائمه از امام باقر(ع) به بعد از نسل امام حسن(ع) هستند
🏴 شعرخوانی آقای محمد سهرابی در ديدار شاعران درباره امام حسن(ع)
🗓 انتشار به مناسبت هفتم صفر؛ سالروز شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام
❤️ @khamenei_reyhaneh
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪السَّلامُ عَلَیْکَ یاامام حسن مجتبی
🕯صحن و حرم و گنبد
▪️و گلدستـه نداری
🕯بر روی کسی
▪️خانۀ در بسته نداری
🕯آنقدر غریبـی که
▪️ در ایام شهــادت
🕯در هیچ خیـابان
▪️علم و دسته نداری
🕯شهادت کریم اهل بیت
▪امام حسن مجتبی تسلیت باد
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔴 ایران به عضویت دائم بریکس درآمد
🔹 معاون سیاسی دفتر رییس جمهور:جمهوری اسلامی ایران عضو بریکس شد.
🔹 عضویت دائم در گروه اقتصادهای نوظهور جهانی یک پیشرفت تاریخ ساز و موفقیت استراتژیک برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی محسوب میشود.
🔹 این موفقیت را به رهبر معظم انقلاب اسلامی و ملت سربلند ایران تبریک میگوییم.
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
🔴 ایران به عضویت دائم بریکس درآمد 🔹 معاون سیاسی دفتر رییس جمهور:جمهوری اسلامی ایران عضو بریکس شد.
بعد از عضویت در شانگهای، ایران رسما عضو #بریکس شد.
این دو اتفاق مهم در عمل نشان داد روحانی و ظریف چگونه ۸ سال کشور را معطل موهوماتی مثل برجام و FATF کرده بودند و زبان دنیا که هیچ، زبان تعامل با متحدان ایران را هم بلد نبودند.
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📌 اگر امروز اعلام میشد عضویت سعودی امارات اتیوپی آرژانتین در بریکس تأیید شد ولی عضویت ایران تأیید نشد همین حضرات "سياسی_رسانه ای" فریاد وامصیبتا سر میدادند که به ایران خیانت شد و خاک برسرمان و ...
الان که عضویت ایران تأیید شد باز درحال فریاد وامصیبتا هستن !!!
چرا اینجورید شما !؟🤔
#بریکس
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴کربلا رفتن یه روزی آرزو بود...
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴انتشار برای اولین بار | فرود موفق تفنگداران دریایی سپاه به وسیله چتربازی-سقوط آزاد از بالگرد Mi-171E بر روی شناور پشتیبانی لجستیکی شهید رودکی ندسا درحال حرکت!
موقعیت : خلیج فارس / جزیره فارور
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 #رویای_نیمه_شب
#قسمت_شصتُ_یکم
قنواء ک پشت سرم میآمد، پیاده شد. اسبش را ب پدربزرگ داد و افسار اسب مرا گرفت. قبل از آنکه وارد کوچه شویم، از نگهبان ها خواست تا جلوی مردمی را ک با ما همراه شده بودند، بگیرند. رشید و چند نفر دیگر ب نگهبان ها کمک کردند تا ما توانستیم وارد کوچه شویم. از هیاهوی مردم ک فاصله گرفتیم، توانستم صدای نفس کشیدن ابوراجح را بشنوم. مثل کسی ک در خواب باشد، نفس های عمیق میکشید و خُر خُر میکرد.
قنواء گفت:( روز عجیبی را گذراندیم. خدا کند پس از این همه تلاشی ک کردی و جان خود را ب خطر انداختی، ابوراجح زنده بماند!)
رهگذران با تعجب ب ابوراجح و ما نگاه میکردند. آنها ک از ماجرا بی خبر بودند، نمیتوانستند حدس بزنند ک چرا سر و صورت او آنچنان آسیب دیده و پر از خاک و خون است. ناچار دستارم را روب سر و صورت او انداختم.
قنواء گفت:( با این فداکاری ک کردی، ریحانه برای همیشه، مدیون و سپاسگزارت خواهد بود.)
گفتم:( ابوراجح دوست خوبی برای من و پدربزرگم بوده و هست. نمیتوانستم بگذارم او را بیگناه بکشند. حالا میفهمم ک اگر ابوراجح نباشد، خلا او را هیچ کس دیگر نمیتواند برایم پُر کند. او در این چند روز با حرف هایش آتشی در قلبم روشن کرد. امیدوارم مرا با این آتش سوزان، تنها نگذارد!)
_ پس فقط ریحانه قلب تو را ب آتش نکشیده، پدرش هم این کار را کرده!
سری تکان دادم و گفتم:( همینطور است که میگویی.)
_خیلی دلم میخواهد ریحانه را ببینم.
_ تو مجذوب او خواهی شد و او فریفته تو.
ب نزدیکی خانه مان رسیده بودیم ک قنواء گفت:( برای حماد و پدرش ناراحتم. بیچاره ها را از سیاهچال نجات دادیم، ولی هنوز چشم شان ب نور عادت نکرده بود ک دوباره ب سیاهچال افتادند.)
حرفی را ک در دلم بود، گفتم.
_احساس میکنم ب حماد علاقه مند شده ای.
_ اگر اینطور باشد، من و تو، آدم های بدشانسی هستیم.
_چرا؟
_ اینکه پرسیدن ندارد. تو دختری شیعه را دوست داری و من پسری شیعه را. ما ثروتمند هستیم و آنها زندگی فقیرانه ای دارند. با وجود این، آنها از علاقه ما خبر ندارند و حاضر ب ازدواج با ما نخواهند شد.
_ برای رشید و امینه بد نشد.
_میخواهم چیزی را بگویم، ولی میترسم دلگیر شوی.
_بگذار بدانم و دلگیر شوم.
_ تقریبا مطمئن شدهام ک ریحانه ب حماد علاقه دارد.
قنواء برگشت و با اندوه ب من نگاه کرد.
_ حماد چطور؟
_ نمیدانم.
_ آن دو شیعه اند. باهم ازدواج میکنند و خوشبخت میشوند.
_ برای من، خوشبختی ریحانه مهم است.
_ برای من هم خوشبختی حماد.
_ تو ب ریحانه حسادت نمیکنی؟
_ تو ب حماد حسادت نمیکنی؟
_ نمیدانم.
_ من هم نمیدانم.
_ بدجور گرفتار شدهایم.
_ خدا ب دادمان برسد!
ام حباب در را ک باز کرد، فریادی کشید و به عقب رفت. همانطور که سوار بر اسب بودم، وارد حیاط شدم.
_ چ کار میکنی هاشم؟ این کیست؟ چرا لباسش خون آلود است؟
_ آرام باش! ابوراجح است.
_ ابوراجح؟ ب خدا پناه میبرم!
ام حباب گوشه تخت چوبی نشست. مات و مبهوت، دستش را روی قلبش گذاشت و ب قنواء خیره شد.
_ این دختر کیست؟
_ من قنواء هستم.
_ خوش آمدید!
ب ام حباب گفتم:( حالا وقت نشستن نیست. کمک کن ابوراجح را روی تخت بخوابانیم. از دیدن صورتش وحشت نکن!)
با کمک قنواء و ام حباب، ابوراجح را روی تخت خواباندیم. دستار را که از صورتش کنار زدم، ام حباب فریادی کشید و گونه هایش را چنگ زد.
_ خدا مرگم بدهد! چ بلایی سرش امده؟ توی چاه افتاده؟
قنواء گفت:( آرام باشید! چیز مهمی نیست. شکنجهاش دادهاند. میخواستند سرش را از بدن جدا کنند ک او را سوار اسب کردیم و ب اینجا آوردیم. همین.)
ادامه دارد....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃