#رمانچغڪ ˘˘♥️!
قسمت:بیستودوم🌱
می روم در خانه آقا داوود. آقا داوود، راننده وانت است و این روزها با وانتش بھ تظاهرات کمک می کند. از آن آدمهای با صفا و با مرام و با معرفت است که سبیل کلفتی دارد و همیشه خدا، یقه اش باز است و دستمال به دست دارد. بیشتر وقت ها موقع حرف زدن آقا داوود، لبم را گاز می گیرم که نزنم زیر خنده! آخر خیلی باحال حرف می زند. مثلاً به جای اینکه بگوید: ممنون ؛تشکر؛ دست شما درد نکند؛ با آن صدای کلفتش می گوید(( آقا دم شما گرم؛ نوکرتیم؛ حال کردیم!))
یک بار پدرم خاطرهای از جوانی آقا داوود تعریف کرد که برایم خیلی جالب بود. پدرم می گفت:
#ادامھدارد. . . ↻
@Zeinabl 🌼💛
بهارتویۍ˘˘♥️!'
کههرشاخهیشکسته ام
باتوهوسجوانھمیکند🌱'
┊!🧡@Zeinabl
3978558585.mp3
8.05M
هوامودارۍمۍدونمبهآغوشتومدیونم
بغلکردۍمنودیگهبهدنیابرنگردونم
🎧#حسینخلجی🎤
15روزتامحرم
@Zeinabl 🌱