🖤🌱
#عـاشـقانہ_شــهدا😍
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید..🛍
من دوتا شال خریدم...☺️
یکیش شال سبز بود که چند بار هـم
پوشیدمش اما یہ روز محمد به من گفت:
خانومـے،
اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄
حس خوبـے به من میده😊
شما سیدی و وقتے این شال سبز شما
هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم❤️
گفتم:آره کہ میشه...😊
گرفتش و خودش هـم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش
تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست😍
یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد شهادت برام آوردن...💚😔💔
روایـټ همسر شهیدمحمدتقی سالخورد
|
╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗
Eitaa.com/zeinabl🌱
╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
#عاشقانہ_شــہدا 🌹
گـفـت:
تا روزے کـہ جنگ باشہ...منم هسـتـم...✌️
میـخـوام ازدواج کنـم💞
تا دیـنـم کامـل بـشہ😇
تا زودتـر شـہید شم...🙂
مـادرشـم 👵🏻گفت:محمدعلـے مال شهادتـہ
#اونقدر_میفرستمش_جبهه…
تا بالاخره #شهید شه...
زنش میشے..؟
قبـول کردم...😌
لباس عروسـے نگرفتیم...😕
حلقـہ هم نداشـتم🙃
هموݧ انگشتر نامزدے💍 رو برداشتم
دو روز بـعـد عـقـد💕
سـاکشـو بسـت و رفـت...💼
یہ ماه و نیم اونجا بود...
یـہ روز اینجـا...😔
روزے کہ اعزام میشد گفت:
#تو_آن_شیرین_ترین_دردی_که_درمانش_نمیخواهم #همان_احساس_آشوبی_که_پایانش_نمیخواهم…
زود برمیگردم...☺️
همہ چیو آمـاده کرده بـودم...
واسـہ شروع یه زندگے مشترک...😍
کـہ خبر شـہادتش رسـیــد...💔😔
حسـرت دوبـاره دیـدنش...
واسہ همیشہ موند بـہ دلـم..😭💔
حسـرتـــ یـہ روز...
زندگے کامـل بـا او...😣💚
#محمد_علـے_رثایی
#عاشقانه_شهدا♥️
قبل ازدواج...🌸
هر خواستگاری که میومد...
به دلم نمینشست...!☹️
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...🤗
دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف....🙃
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...👌
این چله رو "آیتالله حقشناس" توصیه کرده بودن...
با چهل لعن و چهل سلام...!💜
کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...🤔
ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...
.
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...🙂
چهره ش یادم نیست ولی یادمه...🤔
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...🍃
دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...😦
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدی..."😉
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...😇
.
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."😃
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
"زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه...🖐
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...💕
این تسبیحو به هیچکس نده..."
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
"خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..."
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...👑🙃
(همسر شهید امین کریمی چنبلو🌸)
#راز_تسبیح_سبز...💚
#شهید_امین_کریمی💜
#کپی_ممنوع🚫