eitaa logo
محبان‌زینبˇˇ!'
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
221 ویدیو
177 فایل
𖧷||﷽||𖧷 بھ امید روزۍ کهـ جهان پر شود از عطر یادگار مادرمان فاطمهـ زهرا✌️🏿🌸 • . • . ⇇رفـیق شهید ڪانال🌿ˇˇ!' #Hajghasem♥️ ⇇شرایطمون🦋(: @sharaeitt ⇇حرفۍ‌سخنۍ‌بود‌میشنوم👀🧡 ┊!🥝 https://harfeto.timefriend.net/16329874684698 ┊!🥝
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🌱 😍 چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد رفتیم بازار واسه خرید..🛍 من دوتا شال خریدم...☺️ یکیش شال سبز بود که چند بار هـم پوشیدمش اما یہ روز محمد به من گفت: خانومـے، اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄 حس خوبـے به من میده😊 شما سیدی و وقتے این شال سبز شما هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم❤️ گفتم:آره کہ میشه...😊 گرفتش و خودش هـم دوردوزش کرد وشد شال گردنش تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست😍 یا دور گردنش مینداخت ... تو ماموریت آخرش هم هـمون شال دور گردنش بود که بعد شهادت برام آوردن...💚😔💔 روایـټ همسر شهیدمحمدتقی سالخورد |‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
🌹 گـفـت: تا روزے کـہ جنگ باشہ...منم هسـتـم...✌️ میـخـوام ازدواج کنـم💞 تا دیـنـم کامـل بـشہ😇 تا زودتـر شـہید شم...🙂 مـادرشـم 👵🏻گفت:محمدعلـے مال شهادتـہ … تا بالاخره شه... زنش میشے..؟ قبـول کردم...😌 لباس عروسـے نگرفتیم...😕 حلقـہ هم نداشـتم🙃 هموݧ انگشتر نامزدے💍 رو برداشتم دو روز بـعـد عـقـد💕 سـاکشـو بسـت و رفـت...💼 یہ ماه و نیم اونجا بود... یـہ روز اینجـا...😔 روزے کہ اعزام میشد گفت: … زود برمیگردم...☺️ همہ چیو آمـاده کرده بـودم... واسـہ شروع یه زندگے مشترک...😍 کـہ خبر شـہادتش رسـیــد...💔😔 حسـرت دوبـاره دیـدنش... واسہ همیشہ موند بـہ دلـم..😭💔 حسـرتـــ یـہ روز... زندگے کامـل بـا او...😣💚
♥️ قبل ازدواج...🌸 هر خواستگاری که میومد... به دلم نمی‌نشست...!☹️ اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...🤗 دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف....🙃 میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله... شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...👌 این چله رو "آیت‌الله حق‌شناس" توصیه کرده بودن... با چهل لعن و چهل سلام...!💜 کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...🤔 ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم... ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... . ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم...🙂 چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه...🤔 لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...🍃 دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان... ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...😦 یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..."😉 به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم...😇 . از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..."😃 یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه...🖐 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...💕 این تسبیحو به هیچ‌کس نده..." تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..." بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...👑🙃 (همسر شهید امین کریمی چنبلو🌸) ...💚 💜 🚫