✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#سلام_بر_ابراهیم
0⃣1⃣#قسمت_دهم : پورياي ولي
✍ راوی : ايرج گرائي
🔸مسابقات قهرماني باشگاهها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد.
مربيان ميگفتند:
امسال در ۷۴ کيلو کسي حريف ابراهيم نيست.
🔹 مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم میداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم : مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔹 قبل از شروع فينال رفتم پيش #ابراهيم توی رختکن و گفتم :
من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸 مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔹 من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان ۷۴ کيلو شد!
🔹وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸 حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم : آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت :
اينقدر #حرص نخور!
🔹 بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم : بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم : فرمايش؟!
🔸 بي مقدمه گفت : آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت :
من تازه #ازدواج کرد ه ام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهره اش نگاه كردم.
🔹 تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم : رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
📚 سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/joinchat/940769314Cc4462fb5bb
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 9️⃣#قسمت_نهم 🔻#نجات_یک_انسان 🔸 همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال ر
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
🔟#قسمت_دهم
🔻#سفر_کربلا
🔸حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.
➖ البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد؛
📖چرا که در قرآن آمده بود:
"ان الحسنات یذهبن السیئات.".کارهای نیک گناهان را پاک میکند.
🔹اما خیلی سخت بود!اینکه هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد اینکه کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت خیلی مشکل بود، همینطور که اعمال روزانه بررسی می شد،به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد!
🔸 یکدفعه جوان پشت میز گفت:
به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.
➖با تعجب پرسیدم یعنی چی؟
▫️گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند.
نمیدانید چقدر خوشحال شدم؛۵ سال بدون حساب و کتاب!!
➖ گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟
🔹همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند،بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد،بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفرکربلا بروم،دریکی از این سفرها پیرمرد کر و لالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
🔻 میتوانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟
من خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
🔸کار از آنچه فکر میکردم سخت تر بود،این پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و او را باید کاملا مراقبت می کردم اگر لحظه ای او را رها می کردم ،گم می شد.
🔹خلاصه تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد می بودم.
🔸روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت؛
🔻جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟
این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم ، باهم از مغازه بیرون آمدیم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
🔹با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً به ما حال نداد... یکباره دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🔸جوان پشت میز گفت:
به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ سال تو را بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🔺صدها برگ در کتاب اعمال من جلو رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧
#هیچکس_به_من_نگفت
⑩ #قسمت_دهم
🔸به من میگفتند :
که شما اعمالم را می بینی و ناظر هستی، اما باورم نمی شد.
🔹 تازه فهمیدم که در روز قیامت در و دیوار به کارهایم شهادت می دهند و فرشتگان از مشاهده ی کارهایم، تعریف می کنند و تو که مقامت از هر فرشته و انسانی بالاتر است، چگونه باخبر نباشی از کارهایم؟! حالا به یقین دانستم که می دیدی، اما چقدر بزرگوارانه مثل خدا که ستار و پرده پوش است، همه را مخفی کردی که هیچکس ندانست که من چه ها که نکرده ام.
🔸نمی دانم منظورت چه بوده است، شاید می خواستی با این کارها، مرا به سوی خودت بکشانی و عرق شرم مرا با دستمال توفیق توبه، پاک کنی.
🔹حالا می خواهم بیایم، می خواهم برای شما باشم، به سوی شما حرکت کنم و محور کارهایم، رضایت شما باشد، کمکم کن.
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ #شرح_زیارت_جامعه_کبیره 9⃣#قسمت_نهم⑨ 🔻 «و سَاسَةَ الْعِبَادِ ..» 🔹یعنی #مدیران و سرپر
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#شرح_زیارت_جامعه_کبیره
0⃣1⃣#قسمت_دهم⑩
🔻 «وَ أَرْكَانَ الْبِلاَد ..»
یعنی شما رکن و پایه زمین هستید.
🔹به هر پایه ای #رکن نمی گویند، به آن پایه ای رکن می گویند که اگر نباشد آن چیز اصلا وجود ندارد مثل ستونهای خانه، چون اگر آنها وجود نداشته باشند خانه ای در حقیقت وجود ندارد.
🔸#ائمه ارکان این زمین هستند، ارکان این عالم هستی هستند که اگر نباشند اصلا عوالم آسمان و زمین وجود ندارد،
🔹مثل آن حدیثی که می گوید؛ «لَوْ لَا الْحُجَّةُ لَساخَتِ الْأَرْضُ بِاَهْلِها» اگر امام نباشد زمین و ساکنانش #نابود می شوند،
🔸یا حدیثی که اگر لحظه ای امام از زمین برداشته بشود زمین متلاطم میشود و اهل خودش را در خودش فرو میبرد، منظور همین است یعنی #امام باعث بقای آسمان و زمین است.
🔹آنهایی که می گویند امام غائب چه فایده ای دارد باید بدانند الان امام غائب است و تدبیر امور دنیایی را شاید نداشته باشد ولی تدبیر امور #دینی مردم را با دعاهایی که می کند دارد.
🔸 پس این نیاز به حضور ندارد، در #غیبت هم میتواند برای شیعیانش، برای همه ی مردم چه #شیعه، چه سنی و چه دین دیگر دعا کند.
🔹این بحث «وَ أَرْكَانَ الْبِلاَد» هیچ ربطی به حضور و غائب بودنش ندارد.
▫️ اصل وجود #امام باعث این می شود که زمین حفظ بشود چه #ظاهر باشد، چه غائب!
🔸مهم این است که وجود داشته باشد. خُب وجود دارد فقط #غائب است، غائب بودن لطمه ای به رکن بودن نمیزند.
🎤استاد احسان عبادی
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 📗کشتی پهلو گرفته 9⃣#قسمت_نهم ❖هر دو به خانه آمدید اما چه آمدنی. تو چون کشتی شکسته،
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
📗کشتی پهلو گرفته
0⃣1⃣#قسمت_دهم
❖فدک در تملک شما بود و فقر از سر و روی این خانه می بارید. فدک از آن شما بود و نان جویی هم سفره شما را زینت نمی داد.
✿ فدک ملک شخص شما بود و روزها و روزها دودی از مطبخ این خانه بلند نمی شد.
❀ شوی شما علی، جان عالمی بفداش هزاران هزار درهم را در ساعتی بین فقرا تقسیم می کرد، دستهایش را می تکاند و گرسنگی اش را به خانه می آورد.
❖پس چه رازی بود در این ماجرا که شما را چون اسپندی از بستر بیماری خیزاند و به سوی ابوبکر کشاند؟
❥ من این راز را دریافتم. اما چه فرقی می کند که فضه خادمه ای این راز را دریافته باشد یا نیافته باشد. کاش مردم این راز را می فهمیدند، ایمانشان را طوفان حادثه برده بود، عقلشان چه شده بود؟
✿ فدک برای شما باغ و ملک نبود، روی دیگر سکه خلافت بود.
▲و شما به همان محکمی که در مقابل غصب خلافت ایستادید، در مقابل غصب فدک مقاومت کردید، شما در ماجرای غصب فدک درست مثل غصب خلافت، انحراف از اصل اسلام و پیام پیامبر را می دیدید.
❀ فدک یعنی خلافت و خلافت یعنی فدک، فدک بُعد اقتصادی خلافت است و خلافت بعد سیاسی فدک و خلافت و فدک یعنی اسلام، یعنی پیامبر، یعنی سنت نبوی.
✿ وقتی جنازه پیامبر بر زمین است، می توان حکم او را در خاک کرد، وقتی هنوز رطوبت قبر پیامبر خشک نشده، می توان کلام او را لگدمال کرد، هر اتفاق و انحراف دیگری بعید نیست.
❀ و اسلام بعد از چهار روز پوستین وارونه می شود بر تن خلق اللّه که جز تمسخر برنمی انگیزد.
❖و این بود آن چه جگر شما را می سوزاند و بر جان شما سرور زنان عالم آتش می افکند.
❀ غضبناک و خشم آلود به ابوبکر فرمودید:
فدک از آن من است، می دانی که پدرم به امر خدا آن را به من بخشیده است، چرا آن را غصب کردی؟
▪️ابوبکر گفت:
بر این مدعایت شاهد بیاور.
❥ به شما، به مخاطب آیه «اِنّما یُریدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرّجْسَ اَهْلَ الْبَیْت وَ یُطَهّرکُمْ تَطْهیرا.»
▫️گفت: شاهد بیاور. به کسی که کلامش حجت است گفت که شاهد بیاور.
▼یعنی، زبانم لال، پناه بر خدا، صدیقه کبری، راستگوترین زن عالم دروغ می گوید،
یعنی آن که رسول اللّه درباره اش فرمود:
«اَنَّ اللّه َ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَ ابْنَتی فاطِمَةَ و وَلَدَها وَمَنْ اَحَبَّهُمْ مِنَ النّارِ فَلِذلِکَ سُمّیَتْ فاطِمَه.»
خداوند عزوجل دخترم فاطمه را و فرزندان و دوستدارانش را از آتش جهنم مصون داشت و بدین سبب، فاطمه، فاطمه نامیده شد، صحت سخنش با گواه، اثبات می شود؟!
✿ یعنی آن که به تصریح پیامبر، خشم خدا در گروی خشم اوست و رضای خدا، در گروی رضای او. باید کلامش به واسطه کسی دیگر تأیید شود؟!
❥ بانوی من! جسارت حد و مرز نمی شناسد، به خصوص در وادی جهالت.
ولی شما پذیرفتید، شما عصاره صبرید، شما اسوه استقامتید.
❀ فرمودید:
باشد، شاهد می آورم.
و علی را که گواه خلقت بود، به شهادت بردید.
▲کافی نیست، یک نفر برای شهادت کافی نیست.
❖عجب! پس وااسلاماه! وامحمداه!... خلیفه نشنیده است این کلام پیامبر را که:
اَلْحَقُّ مَعَ عَلی وَ عَلیُّ مَعَ الْحَقْ، یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُما دَار.
❀ همیشه حق با علی است و علی با حق است. حق به دور علی می گردد، حق دنباله روی علی است، هر جا علی باشد حق حضور می یابد.
✿ این کلام به آیه قرآن می ماند، نص صریح کلام پیامبر است. پیامبر آن قدر این کلام را در زمان حیات خویش تکرار کرده است که هیچ کس ناشنیده نماند.
▲و این یعنی کلام علی، حکم است. عین عدالت است و اطاعت می طلبد.
❖خلیفه در محضر آب، دنبال خاک برای تیمم می گشت. چه طهارتی! چه تیممی! چه نمازی!
✨ادامه دارد...
📌سید مهدی شجاعی
#فاطمیه
#کشتی_پهلو_گرفته
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅