دوش لعلت نفسـی خاطر ما خـــوش می کرد
دیده می دید جمـال تـو و دل غَــش می کرد
عبید زاکانی
ز فرق و امتیاز کعبه و دیرم چه میپرسی
اسیر عشق بودم، هرچه پیش آمد پرستیدم
#بیدل_دهلوی
خسته ام، چون عاشقی که فالِ او این بار هم
"یوسف گم گشته بازآید به کنعان" آمده...
#مهدی_تقی_خواه
عابری مِیزده و دلزده از تزویرم
مستی و راستی از اهل قلم دلگیرم
شهر من شهرهی عاشقکشی و شحنهگریست
به دلیلی که نمیدانمش اینجا گیرم
چه کسی دیده غم واقعیام را در شعر؟
من که مشهور غزلهای پر از تصویرم
شعر، درد است وَ این دردِ به غایت دلچسب
اعتیادیست که ناجور به او زنجیرم
نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است
من اگر شعر نباشد به خدا میمیرم
مثل این کودک تریاکفروش سر خط
دست تقدیر چنین ساخته، من بیتقصیرم
غزلم شکوهی منظوم نباید میشد
چه کنم؟ بسته به احساس، قلم میگیرم
#مجتبی_سپید
🏴
مـــرا بی تاب می خــواهـند، مـثل ڪودڪی هامان
تو مامان،مـن پدر، فرزندهامان هم عروسڪ ها...
#حامد_عســگری
خواهی که تهی شوی ز حاجات و نیاز
رو کن به خدای رازق و بنده نواز
دل را ز ریا و کفر محفوظ بدار
خالص به مقابلش بِایست هنگام نماز
یاصاحب صبر
دختر همسایه در ظاهرحلیم آورده بود
باطنا یک کاسه شیطان رجیم آورده بود
زندگی جبر جهنم بود تا در باز شد
آه گویا عطر جنت را نسیم آورده بود
"دست و پا گم کرد تا آن دست و پا را دید" دل
ظاهرش مصراع نابی از کلیم آورده بود
زیر چادر توری اش اموال دیروز مرا
لعبت همسایه با یاد قدیم آورده بود !
مهربانی بود سوغاتش برای مهربان
زیره بر کرمانیِ در قم مقیم آورده بود !
همسر دوران خوب کودکی آن شوخِ شنگ
تحفه را با لحن بانویی فهیم آورده بود
بین شیطان من و من ریخت آتش بس بهم
طبل جنگش را در اوضاعی وخیم آورده بود
نذر دارد یا نَظَر ؛ الله و اعلم هر چه هست
بار کج را از صراط مستقیم آورده بود !
#مجتبی_سپید
از کنارم رد شدی بیاعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی
در تمام خاله بازیهای عهد کودکی
همسرت بودم همیشه بی وفا نشناختی؟
لیلهباز کوچهی مجنون صفتها فکر کن
جنب مسجد، خانهی آجرنما، نشناختی؟
دختر همسایه، یاد جرزنی هایت به خیر
این منم تک تاز گرگم برهوا، نشناختی؟
اسم من آقاست اما سالها پیش این نبود
ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا.. نشناختی؟
کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است
آه..! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی..
#مجتبی_سپید
شب آن شب، عشق پر میزد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم!
به یادم هست باران شد، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم، چه عاجز میشدم وقتی
تو را میخواست بنویسد به روی صفحه، خودکارم
میانِ خویش گم بودی، میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آنسوی دیوارم
هوا تاریکتر میشد، تو زیرِ ماه میخواندی
«مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم...»
چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس، هر شب این کوچه، طنینِ عشق را دارد
تو آنسو شعر میخوانی، من اینسو از تو سرشارم
سحر از راه میآید، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی، بهسویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هر شب، که این هست آخرین بارم...
#نجمه_زارع
احساس و روان، مواظبت می خواهد
ابرازِ وفا، مداومت می خواهد
از حالتِ يارِ خویش غافل نشوید
چون عشق و صفا، مراقبت می خواهد
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
به یاد چایی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد
چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش گوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.
#سیدحمیدرضابرقعی
دوستت دارم و از لطفِ خدا ممنونم
که تو را سهمِ من از شادیِ این دنیا کرد...
#حسینعلی_زارعی
ساره جوانمردی امروز با این چادرش در اختتامیه پارالمپیک مسیح علینژاد رو با خاک یکسان کرد...
گفتہ بودم دلبرم بهتر کہ چادر سر کند
کعبهی احرام من! با چادرت بانو تری...
#چادریهافرشتهاند
اینڪه غمِ دنیا به دلم هست ؛ مهم نیست
دنیاشده یک ڪوچهٔ بن بست؛مهم نیست
تـا اینـڪه مـرا خُـرد ڪنـد؛ سنـگِ زمـانـه
با بختِ بدَ من شده همدست مهم نیست
در جـامِ مـن آن جرعـه ے ڪمیـاب نباشد
تا دل شود از مـزهٔ آن مست، مهم نیست
قلبے ڪه به صد وصله زدن؛ مے تپد اڪنون
از شدتِ این فاصله بشڪست مهم نیست
از چشـمِ حسـودان؛ و بخیـلان بـگریـزم.
یـا طعمهٔ ایـن طایفـهٔ پَست؛ مهم نیست
تنـهـا تـو مهمی؛ڪـه فقط بـا تـو بمـانـم
غیر ازتو اگر فاصله اے هست، مهم نیست
#نعیم_نیڪان_پور
🌿🥀🌿
گفتی چه شود گر بشود فاصلهها کم
دیدی که شد اما نشد آخر گلهها کم
بین تو و من رغبت دیدار نماندهست
هم فاصلهها کم شده، هم حوصلهها کم
از عشق بپرهیز که صد راهزن اینجاست
آیند به این گردنهها قافلهها کم
هرچند که از شهر خودم کوچ نکردم
در بیوطنی نیستم از چلچلهها کم
از عشق همین بس که معمای شگفتیست
ای عقل بگو با من از این مسئلهها کم
#فاضل_نظری
ﺑﺮ ﺑﺨﺎر ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻧﻮﺷﺘﯽ: «ﻋﺎﺷﻘﻢ»
ﺧﻮﻥ شد ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺑﺮ ﺁﺟﺮ ﺣﮏ ﮐﻨﻢ: «ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘر» !!!
#حامد_عسکری
#مابیشتر
دل مرنجان که ز هر دل به خدا راهی هست
هر که را هیچ به کف نیست به دل آهی هست
#مولانا
در بحر عشق! گر همه جویای ساحلند
ما کشتیِ وجود! به طوفان سپردهایم
#مهدی_اخوان_ثالث
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است
این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی است
دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است
زیبای من ! روزی که رفتی با خودم گفتم
چیزی که دیگر برنخواهد گشت زیبایی است
راز مرا از چشم هایم می توان فهمید
این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهایی که نمی آیی است
شاید فقط عاشق بداند او چرا تنهاست :
کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است
در بیان حرف دل، چشم از زبان گویاتر است
عشق را هر قدر پنهان ميكنی پيداتر است...!!
#اسماعیلامینی
-
در دل دردیست از تو پنهـٰان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همھ حال و در چنین تنگدلۍ جا
ڪرده محبت تو چندان كه مپرس . .