eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط شرمندگی حاصل شد از عشقی که مستم کرد اگر یک جا بلندم کرد، در جایی دو بار انداخت..
نام تو مگر چیست؟ که شرط ضَرَبان است. خونیست ،که در رگ رگ ابیات نهان است از رایحه ی عطر تو، قارونم و بی شک هرم نفست،، گنج ترین گنجِ زمان است لبخند تو مشهور ترین سیب بهشتی ست از طرحِ لب توست که حوا نگران است تصویر دوتا مردمک چشم تو انگار _ نیلوفر آبیست که در آب روان است این آتش عشق است، که در هر غزل من گلواژه ی "تو" مایه ی آرامش جان است. از عشق تو دیوانه ترین شاعر شهرم "چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش که بدون تو فقط خواب پریشان دارد یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟ کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد! خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد! شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد "من از آن روز که در بند توام" فهمیدم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
ناگهان دیدمش و پلک زدن یادم رفت در میان دهنم « وای خدا جان » پیچید
رک بگو! عاشقِ این بی سر و پایی یا نه؟ درکِ تقریباً و انگار و حدوداً سخت است..
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
عشق است و تعابیر و محالات وصالش زهر و عسل و خانه خرابی است کمالش! در جنگ دل و عقل حکم کیست!؟ اگر عشق آرام بگیرد، و نپیچد به سوالش... هرکس که به عشاق جهان خرده گرفته روزی به پر عشق گرفته پر و بالش تلخ است ته قصه ی دلدادگی اما خواندیم فقط از شب شیرین وصالش ماهم به محاق و شب و من دل نگرانم روشن شود ای کاش دو چشمم به جمالش عمریست که از چشم عسل گفتم و هرکس دلبسته ی چشمش بشود وای به حالش
عِشق آن اگَر باشَد کـه می‌گویَنـد دِل هایِ صاف و ساده می‌خواهَد عِـشـق آن اگَر باشَد که مَـن دیـدَم انــســانِ فـوق الـعــاده می‌خواهَد
اگرچه هم قدم گردباد می گردم دمی نرفته ز یادم که کمتر از گردم چرا ز سینهء من دود آه سر نزند که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم نه پر خروش! که من، آبشار یخ زده ام نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم فریب خوردهء عقلم، شکست خوردهء عشق من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم همیشه جای شکایت به خلق بسیار است ولی برای تو، از خود شکایت آوردم
‏زیباترین دعایی که شنیدم این بود: «وَ لاتُعَنِّنی بِطَلَبِ مالَمْ تُقَدِّرْ لی فیهِ رِزْقاً.»‌ در جستجوی آن‌چه برایم مقدر نکرده‌ای، خسته‌ام مکن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دل که رنجید از کسی، خرسند کردن مشکل است، شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است، کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد، حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کی درد و یکی درمان پسندد یک وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
عِشق آن اگَر باشَد کـه می‌گویَنـد دِل هایِ صاف و ساده می‌خواهَد عِـشـق آن اگَر باشَد که مَـن دیـدَم انــســانِ فـوق الـعــاده می‌خواهَد
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی من آن سکوت شکسته در آسمان توام و تو درآمد دنیا و آفتاب منی چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی برای زندگی ی بی جواب و تکراری به موقع آمدی و بهترین جواب منی روان در اوج خیالم چو رود می مانی همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی نفس پس از گذرت از حساب می افتد و تو دلیل نفس های بی حساب منی رها مکن غزلم را همیشه با من باش که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست دیگران از ساغر و ساقی و ما از یاد دوست
گرچه دلم ز عشق تو هرگز معاف نیست اما میان عقل و دلم ائتلاف نیست دیدم شبی به جمع رقیبان نشسته‌ای از آن زمان به بعد، دلم با تو صاف نیست گفتم دلم برای تو و او به طعنه گفت: «باشد قبول کردمش اما کفاف نیست» حتی کنار من دل تو جای دیگرست بین فراق و وصل تو هیچ اختلاف نیست! قصد بدی نداشت که قلب مرا شکاند... "باران که در لطافت طبعش خلاف نیست"
من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام تو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست من هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام ساده از من رد نشو ای دوست قدری بایست من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام قطره ام امّا هزاران رود ِ جاری در من است غرق در دلشوره ام انگار دریا خورده ام دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینه بارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نبودی؛ در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی ! دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی ! صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی وزیدی بر لب ایوان و ایوان شد چه ایوانی ! نبودی؛ بغض کردم حرف‌ها را خودخوری کردم دلم ارگ است و ارگ از خشت؛ ویران شد چه ویرانی ! یکی مثل منِ بدبخت در دام نگاه تو یکی در تنگیِ آغوش زندان شد، چه زندانی ! هلا ای پایتخت پیر! "طا"ی دسته‌دارت کو ؟ بگیرد دست من را؛ آه ! "طهران" شد چه "تهرانی" پس از یوسف، تمام مصریان گفتند: عجب مصری بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده برو "گرد آفریدم" ! فصل پایان شد، چه پایانی
«به کجا چنین شتابان؟» - «به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم» - «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را چو از این کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه‌ها، به باران برسان سلام ما را.»
جسم و جان و تن وروح همگی درگیر شداند عقل و منطق هم که ز ما خرده گیر شده اند چشم ها غرق به اشک و کل شب میگریند دست دردست تهی و جملگی فرسود شده اند مادر ای مرحم برای درد ما گاه گاهی بکش دست ملامتت برسر ما
انصاف نیست... دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم‌های تکراری را روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت می‌خواهد حتی یک بار ببینی...
هر کس، برای دوست داشتنِ تو دلیلی دارد... دلیل من اما جان دلم، شبیه هیچکس نیست...‌!
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد می‌ بستی ... 🚶🏿‍♀
مشکل اهل زمین شاید همین یک جمله بود: هيچ‌كس مثل قدیم آن‌گونه عاشق‌پیشه نیست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته‌ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم