eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست دیگران از ساغر و ساقی و ما از یاد دوست
گرچه دلم ز عشق تو هرگز معاف نیست اما میان عقل و دلم ائتلاف نیست دیدم شبی به جمع رقیبان نشسته‌ای از آن زمان به بعد، دلم با تو صاف نیست گفتم دلم برای تو و او به طعنه گفت: «باشد قبول کردمش اما کفاف نیست» حتی کنار من دل تو جای دیگرست بین فراق و وصل تو هیچ اختلاف نیست! قصد بدی نداشت که قلب مرا شکاند... "باران که در لطافت طبعش خلاف نیست"
من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام تو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست من هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام ساده از من رد نشو ای دوست قدری بایست من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام قطره ام امّا هزاران رود ِ جاری در من است غرق در دلشوره ام انگار دریا خورده ام دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینه بارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نبودی؛ در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی ! دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی ! صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی وزیدی بر لب ایوان و ایوان شد چه ایوانی ! نبودی؛ بغض کردم حرف‌ها را خودخوری کردم دلم ارگ است و ارگ از خشت؛ ویران شد چه ویرانی ! یکی مثل منِ بدبخت در دام نگاه تو یکی در تنگیِ آغوش زندان شد، چه زندانی ! هلا ای پایتخت پیر! "طا"ی دسته‌دارت کو ؟ بگیرد دست من را؛ آه ! "طهران" شد چه "تهرانی" پس از یوسف، تمام مصریان گفتند: عجب مصری بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده برو "گرد آفریدم" ! فصل پایان شد، چه پایانی
«به کجا چنین شتابان؟» - «به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم» - «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را چو از این کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه‌ها، به باران برسان سلام ما را.»
جسم و جان و تن وروح همگی درگیر شداند عقل و منطق هم که ز ما خرده گیر شده اند چشم ها غرق به اشک و کل شب میگریند دست دردست تهی و جملگی فرسود شده اند مادر ای مرحم برای درد ما گاه گاهی بکش دست ملامتت برسر ما
انصاف نیست... دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم‌های تکراری را روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت می‌خواهد حتی یک بار ببینی...
هر کس، برای دوست داشتنِ تو دلیلی دارد... دلیل من اما جان دلم، شبیه هیچکس نیست...‌!
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد می‌ بستی ... 🚶🏿‍♀
مشکل اهل زمین شاید همین یک جمله بود: هيچ‌كس مثل قدیم آن‌گونه عاشق‌پیشه نیست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته‌ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
خوش بحال آنکه بیعت کرده با چشمان تو... 🖇💌
بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پرزدن چلچله‌هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست باز می‌پرسمت از مسئله دوری و عشق و سکوت تو جواب همه مسئله‌هاست
ای عــشق می رسم به تو اما چقد دیر... 🌾
ما اهل دلیم شعر به جانانه سراییم از نقش همه اهل ریا رنگ زداییم گر همسفر اهل دلی با نفس عشق از خویش رهاشو که ازین بند جداییم
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه تیرم به خطا می‌رود اما به هدر، نه دل خون شده وصلم و لب‌های تو سرخ است سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر، نه با هرکه توانسته کنار آمده دنیا با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه! بدخلقم و بدعهد، زبان‌بازم و مغرور پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟ یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد یک بار دگر، بار دگر، بار دگر… نه!
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لب‌هایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
آنقدر در میزنم تا اینکه در را وا کنی یا در آغوشم کشی یا بودنم حاشا کنی آنقدر در پشت این در روز را شب میکنم تا به وقتی پشت آن اسم مرا نجوا کنی آنقدر در میزنم شاید به این امید تا برکه ی احساس من را یک شبه دریا کنی در درون خانه ات گم گشته ای ؟ زیبای من ؟ آنقدر در میزنم تا اینکه ره پیدا کنی آه انگار او از این گلخانه هم دل کند و رفت کاش میشد لحظه ای در خانه ام ماوا کنی در به در دنبال او می آیم و از روی عشق آنقدر در میزنم تا اینکه در را وا کنی؟
چشم تلخ تو کمی لبخند کم دارد عزیز چای ایرانی جماعت قند پهلو بهتر است
حال مرا ببین و نگاه مرا بخوان از بی تو بودن ست بد آورده ام ▪️
روضه خوانی وسط روضه ی دیروزی گفت تا به حالا شده طفل تو شبی گم گردد؟ ▪️
همین دو روز گذشته میان روضه که بودم صدا زدند .... چه حس و حال غریبی!
در کوی شهیدان چو مرا جای ندادند پیمانه ای از آن می نایاب ندادند چون نیست مرا همتی از جنس شهیدان این خاک نشین را پَرِ پرواز  ندادند
‌ روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
به دنبالِ دعا بودم برایت که شد یک بیتِ پُر احساس پیدا الهی نامِ تو باشد یکی از " چهل " تا در قنوتِ " وِترِ " مولا...!! 🤲 نماز شب فراموش نشه التماس_دعای_فرج 🤲 🍃
📝شعر مهدوی ▫️تـــا دلـــم غـــافـــل از آقـــا مـــيــشــود ▫️پــاي مــن ســوي گــنـه وا مـــيــشــود ▫️تـــا مــرا نــفـــســـم بـــه ذلــت مــيـکـشـد ▫️مـــهــدي زهـــراخــجــالــت مـيــکــشــد ▫️کـــار مـــن تـــنــهــا دل آزردن شـــده ▫️کــار مـولـا خــون دل خـــوردن شــده ▫️روز و شــب مـيـگـويـم بــه خــود بــا واهــمــه ▫️مـــن چــه کــردم بـــا عـــزيـــز فــاطـــمــه ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام
از کعبه کلیسیا نشینم کردی آخر در کفر بی‌قرینم کردی بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی!