eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من که با هر ساز تو رقصیدم از خوش باوری اینکه گفتی با منی اما نبودی ... زور داشت!!!😐✌️
هر دلی یک روز یک جایی هوایی میشود ناگهان درگیر حسّی ماورایی میشود بعد یک عمری اسارت در حصار سینه، دل طالب و خواهان پرواز و رهایی میشود زیر پای عشق وقتی، وارد دل میشود بینوا عقل است که آسان فدایی میشود پادشاهی که خبر دارد زِ طعم عاشقی رهسپار کوچه عشق و گدایی میشود بهترین و خوشترین اوقات عمر آدمی آن زمانی هست که روحش خدایی میشود گرچه میکوشی که دل نسپاری امّا عاقبت هر دلی یک روز یک جایی هوایی میشود
خدا نقاشی‌ات ڪرد و به دیوار تماشا زد خدا رنگ تو را روے تمام دیدنی‌ها زد شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهے نیست اگر مشڪے نشد دریا به بخت خویشتن پا زد خدا شیرینے نام تو را در آب‌ها حل ڪرد از آن پس هر ڪه عاشق گشت اول دل به دریا زد بزرگے، مهربانے، بی‌دریغے، آن قدر خوبی ڪه حتے می‌توان گاهے تو را جاے خدا جا زد! دوباره شب شد و در من خیال شاعرے گل ڪرد دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد غزل‌هاے مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند ڪه زیر بیت ـ بیتش آفرینے از تو امضا زد
بی گمان من هم که مهرت را به جانم داشتم مثل مردم چشم در سود و زیانم داشتم با شکستم دشمنان را شادمان کردم، ولی کاش، نفعی هم برای دوستانم داشتم مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است شرم ها از شوق های ناگهانم داشتم مثل اشک روی نقاشی به هم آمیختم رنگ هایی را که در رنگین کمانم داشتم گر چه میدانستم آخر خود مرا خواهی فروخت انتظار دیگری از باغبانم داشتم
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود
دلبرا یک بوسه دادی آنقدر نازت ز چیست؟! گر پشیمان گشته‌ای بگذار در جایش نهم..!
من باشم و میخانه و خُم های نهانت یک جُرعه بنوشانی ام از جام لبانت مستم بکنی خیره بمانم به دو چشمت تا بوسه زنم کنج لب و روی زبانت گیرم سرِ گیسوی کمندت به دو دستم تا وَسمه کشانم به دو ابروی کمانت از ناوک مژگان بکشی تیر سنان را آنگه شوَم آهو , بنشینم به نشانت حیرت زده گردم به تو هنگام تماشا از دیدن ِ رُخساره ی زیبا و جوانت ای کاش تو هرگز نَرَوی تا به پَیَت من جویا شوَم از هر که به دنبال مکانت آگه شدم از رفتنِ بی موقع ات امروز از طرز نگاه و هم از آن لَحنِ بیانت رفتن ز تو گردیده و جوییدنت از من گَردم همه عمرم پی تو گِرد جهانت شد گر چه تمام این غزل و کار من اما دنبال تو در عالم بی نام و نشانت
هرگز گرهت از غزلم واشدنی نیست این غنچه‌ی دلتنگْ شکوفاشدنی نیست شاید تو که از کوهْ روانی ، بتوانی این برکه‌ی دلتنگ که دریاشدنی نیست هر ماه که می‌آید از این خانه فراریست این خانه‌ی ویران‌شده زیباشدنی نیست عشق تو بزرگ است برای دلِ تنگم اندوه تو در سینه‌ی من جاشدنی نیست امروز جهان هیچ ، که انگار به تاریخ خوش نقش‌تر از چشم تو پیداشدنی نیست ابوالفضل_صمدی
نقشه جغرافیای عشق را گم کرده ام شک به آدم شک به حوا شک به گندم کرده ام بارها نقش خودم را دیده ام بالای دار بارها دریاشدم درخودتلاطم کرده ام بیش از این ها از شما پنهان نباشد دوستان با تمام درد تمرین تبسم کرده ام بیش از این ها هفت شهر عشق را گردیده ام فکر گردش در هوای شهر هشتم کرده ام شهر هشتم را غزل می سازد اما ای دریغ نقشه ی جغرافیای عشق را گم کرده ام!
‌ ‌ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود ترسم این است از این خانه دلت قهر کند قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود نکند فاحشگی معنی لبخند دهد بوسه ای گُل بدهد ترجمه اش ننگ شود نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد وای اگر سادگی ام  مایه ی نیرنگ شود
شهر از هجومِ خاطره‌هایت به من پُر است بعد از تو، شهر از منِ دیوانه دلخور است از من که بینِ بود و عدم پرسه می‌زدم تو بودی و کنارِ خودم پرسه می‌زدم تو بودی و تمامِ غزل‌ها، ترانه‌ها من بودم و تمامِ ستم‌ها، بهانه‌ها من بودم و مجالِ شگفتی برای عشق تو بودی و تحملِ سختِ بهای عشق قلبم به خاطرِ تو مرا طرد کرده است می‌سوزد از کسی که تو را سرد کرده است از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم دیگر نمی‌توانم از این درس رد شوم این بارِ آخر است برای خودم، نه تو من، پشتِ خطِ فاجعه عاشق شدم، نه تو گرداب را درونِ خودت غرق می‌کنی تو با تمامِ حادثه‌ها فرق می‌کنی افشین_یداللهی❤️
فریبایی فریباتر از آن بت های کشمیری چه سود از مهربانی ها نداری هیچ تعبیری پریشان حالی موهات رستاخیز موعود است همیشه مست چشمانت خدایان اساطیری شکستم تا بفهمی دوستت دارم ولی افسوس شکستن های پی در پی ندارد در تو تاثیری شبیه شاه مخلوعی که تندیسش به خاک افتاد مرا از مهربانی ها نمانده هیچ تصویری از این افتادن و از یاد رفتن ها خیالی نیست هراسانم از آ ن روزی ، سراغم را نمی گیری تو محبوب منی و عاشقانه دوستت دارم فریبایی ، فریباتراز آن بت های کشمیری 🌺🌺😊😊