eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم و ابرو کج نکن، حالی به حالی می شوم روسری را شل نکن،دارم هوایی می شوم "هی"لبت را با لب فنجان خود بازی نده عاشق بوسیدن فنجان چایی میشوم
جرعه به جرعه می دهم شعر به... نوش دلبرم دل که نکرد اثر به او ... شعر کند مگر اثر !
تو حاصلِ کار کمال الملک نقاشی ! - ولے من ؟ خط خطی هاے کجِ یک آدم ناشے !
‏مرجع‌ام واجب نموده در حریم کعبه‌ات نرم صحبت،سخت آغوش، بوسه هر دَم از لبت..!
گر بدانم با کسی خندیده ای بی شک بدان چون مکارم خنده را کلا حرامت می کنم...
خودم چشمت زدم از بسکه بی پروا تورا خواندم لبت مضمون شعرم بود و اسپندی نچرخاندم ♥️
خنده های سر صبح تو غزل می سازد فکرم از یاد تو هر روزبغل می سازد کرده ام شک به عسلهای اصیل پدرت حتما از طعم لب توست عسل می سازد
ساوه مشهور ب انار است وبم ب رطبش یار ما نیز ب شیرینی مرموز لبش ناشناس
از عشق سُخن گفت و لبی هم به لبم زد ... آن رفت ، ولی عشق عجب خوش رَکَبی زد!😐
به جز دل با کسی از شوق برگشتش نمی گویم که تنها حرف یک دیوانِــــہ را دیوانِــــہ می فهمد ! ♥️ join»@khalvatehdel
از دل ای آفت جان صبر توقع داری؟ مگر اين كافر ديوانه به فرمان من است؟ ♥️ join»@khalvatehdel
شعرمی گویم ولی معٖشوقه ای درکار نیست آه،مـن دیوانه ام،دیوانه بودن عار نیست♥️ join»@khalvatehdel
وای بر شاعرِ بی نان که همه‌ی عمر، فقط بر سرِ سلسله‌ی موی تو سرگردان بود حالِ من حالِ اسیری‌ست که در دخمه‌ی سرد داشت می‌مرد ولی عاشقِ زندانبان بود
من هنوزم روی حرفم پافشاری می‌کنم باورم عشق است، رویش پایداری می‌کنم گر چه این باور، تمام آبرویم را گرفت باز هم من از حریمش پاسداری می‌کنم بعد از این شبهای تارم صبح فردا می‌رسد با همین امید هم شب‌زنده‌داری می‌کنم بازمی‌گردی و دنیایم گلستان می‌شود دیدن خورشید را لحظه‌شماری می‌کنم باد وحشی می‌وزد تا اینکه بی‌تابم کند گرچه بی‌تابم ولیکن بردباری می‌کنم من غزلهای قشنگی را برایت گفته‌ام در تمام بیتهایش بی‌قراری می‌کنم انتخاب و رای من چشمان زیبای تو بود با خیال چَشمهایت می‌گُساری می‌کنم حرف آخر را زدم، دیگر نمانده واژه‌ای با همین اشعار، من هم شهریاری می‌کنم... 🌺🌺🥀🥀🥀
نیست صاحب نفَسی، درک کند حالِ مرا کاش این شعر بگوید به تو احوال مرا طوطیِ چشمِ تو پرواز کنان رفت و ندید که به قیچی زده دنیا، پَرِ آمالِ مرا منطق و فلسفه ات پخته شده اما حیف عشق باید بکُند پخته، دلِ کالِ مرا توخودت خواسته ای بی منِ مسکین بپری و همین خواسته ات،بسته پر و بالِ مرا الفِ قامتِ من، مشقِ الفبای تو بود رفتی و هیچ ندیدی کمرِ دالِ مرا نفَسی نیست که بی یادِتو ازسینه رود بنِگر ثانیه های شده چون سالِ مرا نشود شرح دهم مرگِ دلم را به غزل برسانید به من حضرتِ غسّالِ مرا « دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد؟! » چشمهای تو فقط شاد کند فالِ مرا « یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد » حافظ!ای شاه غزل! شرح بده حالِ مر
من و دل تا به دو چشمان تو عادت کردیم چه صمیمانه در این عشق رفاقت کردیم همهء پنجرهء شهر شنیدند که ما به هوای تو غزلواره تلاوت کردیم پی فتوای تو تا آخر دنیا رفتیم و به فرمان تو از عشق اطاعت کردیم بد و بدتر شده از دوریتان حال زمین نکند دیر کنی تا که شکایت کردیم همه شب در پی هر نافله دنبال توأیم از همین فاصله ابراز ارادت کردیم به کسی دل نسپردیم، یقین می دانی من دل تا به دو چشمان تو عادت کردیمم
اع آره مصرع رو جابجا نوشتم🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂ اصلش اینه خواستارت شده ام بهر کدام آمده اند دیگران با چه دلیلی به کلام آمده اند من که شاعر نشدم تا همه عشقم تو شدی 🌱شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند🌱 دل به دریا زدنم با جگری شیر بشد وال ها سوی سواحل که مدام آمده اند.... قلبِ نازت متعلق به من است تا بتپد با حلالی که تو هستی به حرام آمده اند بندِ سربازِ نگاهم به نگهبانِ دلت از همین رو پسرانی به نظام آمده اند
بیچاره منم دردِ تورا چاره نکردم پیچیده تویی چشم به بیچاره نکردم هربار گره ای تازه گشودی و به جایش چشمی به دلت با سر آواره نکردم قیچیِ نگاهت که با آن بِبُریدی در دست دلم بود ولی پاره نکردم هر بویِ گلی خاص خودش است و به خاری با بوی گلم لالهٔ بیشماره نکردم باطل شده ایمان دلم روزه گرفتم صد حیف که خرجی به دو کفاره نکردم پف تو ریا
اصلاً نمی‌خواهم برایم این و آن باشی کافی‌ست وقتی با تو هستم، مهربان باشی عشق است؛ من، هرآنچه باشی دوستت دارم دریا اگر باشی... اگر آتشفشان باشی از ناگهانی اتفاق افتادنت پیداست باید برایم از خداوند ارمغان باشی باید بتابی بعد باران‌های پی در پی در تیره‌روزی‌های من، رنگین‌کمان باشی بگذار ماهِ آسمان مالِ خودش باشد وقتی تو قرص ماهِ حوض خانه‌مان باشی گفتند دریا شو؛ تمام آسمان در توست دریا نخواهم شد، مگر تو آسمان باشی... لاادری 💐❤️💐
نگاهم کرد و لرزیدم، خجالت می کشم از او بگویید عاشقت گفته: نگاه محشری داری!
چشم خود بستم دگر چشمان مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه من میبینمش
با منی ، با همه ی نازِ نگاهت مثلاً با دل آراییِ آن صورتِ ماهت مثلاً پیشِ من هستی و بر شانه‌ی تو ریخته است فتنه انگیزیِ موهایِ سیاهت مثلاً با سه تا شاخه‌یِ گل دسته گلی ساخته ام مثلِ یک تاج و یا مثلِ کلاهت مثلاً فالِ من گفت“می آیی” و خیالم با عشق چیده و ریخته گل بر سرِ راهت مثلاً روحم انگار کنار تو در آمیخته با خنده ی با نمک گاه به گاهت مثلاً پیشِ من هستی و می بوسمت آهسته که باز بشود بوسه سر آغازِ گناهت مثلاً..
ماه وقتی درشب موهای تو گم می شود کاروانی بین ابروهای تو گم می شود ناخدا هر قدر دریا رابلد باشد شبی کشتی اش درموج گیسوهای تو گم می شود وحشتم ازمرگ خیلی کمتراست از لحظه ای که سری برروی زانو های تو گم می شود کاروان سالار من زنگ شتر های عرب لای آواز النگو های تو گم می شود مانده ام یاآسمان درچشمهایت مخفی است یا زمین در بین بازوهای تو گم می شود
قبله را سمتِ خودت یک شبِ مایل کردی حقِّ من بود نگاهی که تو باطل کردی آیه ی عشق فرود آمده از عرشِ خداست شک گناه است،ولی باز تو دل دل کردی این که خاکِ دلم از دیدنت احساس گرفت اعتقادم به معاد است که کامل کردی غرض از خلقت معشوق اگر آزار است بارک الله به شما،یک تنه حاصل کردی سوره از معجزه ی عشق تلاوت کردم آیه ی صبر از این فاصله نازل کردی
راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن شوق سفرم هست در اقصای وجودت لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری از صافی عشقم ده و عین هنرم کن صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست باران من خاک شو و بارورم کن افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن شرح من و او را ببر از خاطر و در بر بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن
اى آنكه شراب نفست كم شدنى نيست اين شانه به موهاى تو محرم شدنى نيست؟! اصرار نكن بگذرم از داشتن تو وقتى گذر از حقّ مسلّم شدنى نيست يك عُمر تو را خواستم از هركس وناكس! "تقدير" به اين وصل مصمّم شدنى نيست: "مى گفت صلاح ست كمى دور بمانيم مى گفت خودت را بكشى هم شدنى نيست!" ديوانه شدن ساده ترين شكل فراق است من زندگى ام بى تو مجسّم شدنى نيست بگذار تو را مثل خدايم بپرستم "سودازده" را ترس جهنّم شدنى نيست رؤياى من اين ست در آغوش تو باشم رؤياى قشنگى ست كه باهم... ؟!
امشب به یُمن ِدیدنت قفل ازدلم وا میکنم جشنی به استقبال ِتو درکوچه برپا میکنم درب ِدلم را بعدتو بر روی ِهرکس بسته ام ماندم به دیدار ِتو و امروز و فردا میکنم گردو غبار رفتنت خوابیده روی شیشه ها روی غبار ِ شیشه ها از شوق تو ها میکنم قلبم درون سینه ام بی تاب ِدیدارت شده چندان فشارم میدهداین پا و آن پا میکنم چندین زمستان میشود دلتنگِ دیدارِ توام پیشم بمانی جان به تو،جانانه اهدامیکنم ششدانگ ِقلبم رافقط بهرِتو پنهان کرده ام اکنون که برگشتی سَنَد بهرِ توامضا میکنم دور از تو بیمارم گلم باید بمانی پیش من ترکم نکن ای عشق ِمن، از تو تمنا میکنم
کاش یکبـــــار دگر خواهش تند تن تو وا کند نیمـــه شبی دکمــه پیراهن تو مثــل یک پیچک شهوت زده شدت گیرد دور اندام من شـب زده روییـــــدن تو نیمه شب غرق هوسهــــای عرق آلوده پشت دیوار جنــــون تن تن من تن تن تو دست های من و تو تا به سحـر در نوسان بوسه تو، گردن من،بوسه ی من ،گردن تو تا در آغـــوش توام هیچ غمـی نیست مرا بشکنـد شیشـــه‌ی من در بغـل آهــن تو " امشبی را که در آنیـــم غنیمت شمـریم " نرو از کلبـــه ی من، دستِ من و دامـن تو ‌
بوی صدای گرم تو را تا چشید چشم دل را به کوچه باغ تماشا کشید چشم صبح و سکوت و شعله و شب را به هم سرشت وقتی خدا برای تو می آفرید چشم اصلا برای چشم تو آمد پدید ناز اصلا برای ناز تو آمد پدید چشم کم در هوای آمدنت می پرید پلک؟ کم روی سبزه های تنت می چمید چشم؟ امروز روزیم شب چشم سیاه توست حالا کجاست بخت سیاه سپید چشم ای روزگار روز مرا عاشقانه کن من باز کرده ام به تو با این امید چشم لب تر کنی که با همه ی هستی ات بمیر از هست و نیستم همه خواهی شنید: چشم
تب کرده ام هذیان برایت مینویسم ذهنم پراست از فکرهای اشتباهی بگذار حالت رابپرسم ،گرچه دیر است عالیجناب شعرهایم روبراهی