eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شبی نشست ومرا از جهان سوایم کرد جنون که خیره به جام جهان نمایم کرد وچشم های تو جام جهان نمایی که از این رهایی از احساس تورهایم کرد به حکم مرده ی در رفت و آمدم بی عشق و خوب شد که مرا با تو آشنایم کرد برای شرح نگاه تو جمله کم آورد و حس حسرت وصفش غزل سرایم کرد خراب کرده نگاه تو آنچه بودم را وازنو شاعر دربار خود بنایم کرد
هرچه میرنجم ازو لذت من بیشتر است عشق ویروس خود آزاری ما شاعرهاست
گفتم از این همه ایام زمستان خوب است گفت آغوش تو در کنج خیابان خوب است گفتم از دفتر شعرم تو کجارا خواندی گفت شعری که سرودی لب میدان خوب است گفتم از خواندن شعرم همه دیوانه شدند گفت آدم شدن این همه انسان خوب است گفتم ای دلبر فرهیخته باغت آباد گفت اما تو شوی شاعر ویران خوب است گفتم از میل شراب وسفر و شیدایی گفت شب های پر از نم نم گیلان خوب است گفتم این شیطنت چشم تو حرفی دارد؟ گفت امشب بشوی بنده ی شیطان خوب است
یک شهر نفهمیده که درد غزلم چیست آدم شدن اینهمه انسان شدنی نیست
چشم تلخ تو کمی لبخند کم دارد عزیز😊 چای ایرانی جماعت قند پهلو بهتر است
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 آغوش وا کن تا مرا شاعر بسازی پروانه گشتن پیله میخواهد مگر نه؟ 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
تواگرچه به دلم نیم نگاهی نکنی من به چشمان غزل خیزت ارادت دارم
گفتم از این همه ایام زمستان خوب است گفت آغوش تو در کنج خیابان خوب است گفتم از دفتر شعرم تو کجارا خواندی گفت شعری که سرودی لب میدان خوب است گفتم از خواندن شعرم همه دیوانه شدند گفت آدم شدن این همه انسان خوب است گفتم ای دلبر فرهیخته باغت آباد گفت اما تو شوی شاعر ویران خوب است گفتم از میل شراب وسفر و شیدایی گفت شب های پر از نم نم گیلان خوب است گفتم این شیطنت چشم تو حرفی دارد؟ گفت امشب بشوی بنده ی شیطان خوب است
چگونه در بدنم کشته‌ای زمستان را که داغ کرده تبم فصل برف وباران را بگو به باد که موهات را نرقصاند دلم قرار ندارد سری پریشان را منی که طایفه ام "عالمان دین بودند" کشانده‌ام به جنون کوچه‌های گیلان را دو چشم قهوه‌ای پرشراب می‌خواهم که پر کنند برایم دو نیم لیوان را کجاست زرگر این قصّه تا به قصر آید؟ نشان دهد به طبیبان طریق درمان را تمام نام تو است این اگر که کشف کنند حروف پخش شده لابه لای هذیان را مرا که آدمم و دل به سینه دارم هیچ! نگاه گرم تو سوزانده هر گلستان را هوای شعر ،کمی آتش‌ست در دهنم اگر به دیدن من آمدی بگیر آن را.
هشت میلیاردنفر دور هم‌اند اما باز برترین دغدغه‌ی نوع بشر، تنهاییست ..
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 آغوش وا کن تا مرا شاعر بسازی پروانه گشتن پیله میخواهد مگر نه؟ 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
تو هرگز گرم با من نیستی هرگز نخواهی شد تورا یک عمر اما در غزلها زندگی کردم نگاه سرد تو تاروز مرگم با من است اما برای قاب عکست بارها چای هل آوردم
دیگَر دِلے نَمانده ڪه دِلبَر بِخوانَمَت هِجرانِ رویِ تو دِلِ ما را مُذاب ڪَرد
🍂يا صاحب الزمان عج🍂 🍂من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم 🍃از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم! 🍂همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس 🍃من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم 🍂رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند 🍃من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم! 🍂همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن 🍃از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم! 🍂سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست 🍃من از بی مهری این ابرهای تار میترسم! 🍂تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم 🍃از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم! 🍂طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است 🍃از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم! 🍂شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد 🍃من از بیماری آن دیده خونبار میترسم! 🍂به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من 🍃مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم! 🍂دلت بشکسته از من، لکن ای دلدار رحمی کن 🍃که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم! 🍂هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم 🍃ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم! اللهم عجل لوليک الفرج🤲 🍁
یک روزی، یک جایی، آدم‌های هم فرکانس، همدیگر را پیدا می‌کنند! می‌شوند دوست، رفیق... آرام‌ می‌گیری با حرفهایشان؛ و بعد فکر میکنی کاش زودتر پیدا می‌شد! حضور هیچکس در زندگی اتفاقی نیست.
پاییز و هوای خش‌خش خوشبختی من با تو چه آبانِ قشنگی دارم... 🖇💌
چمدانت جایی برایم نداشت دلت چه؟!
در روزنامه می‌خواندم پنج نفر در جنگلی گم شده‌اند،قصه‌ی انگشت‌های من و موهای شماست...
پر از احساسم اما توی قلبت هیچ حسی نیست! جوابِ "دوستت دارم" الهی... وای... مرسی... نیست!
🍒 ڳٖــێـۙڵاس‌ۜۜۜڵبٺ‌ عجب‌ۡشࢪٰابے‌داࢪد چشماݩ ٺو بٰاغ ؏ـشق نابے داࢪد هࢪڪاࢪ ؛ حِسابے ُو ڪٺابے داࢪد ... ؏ـشقمـۢ بہ ٺو کِـے حدُّ و حسابے داࢪد ؟! ... 🖍 🌿🌺🌿
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد دو سه تا كوچه و پس كوچه و  اندازه‌ی یك عمر بیابان دارد!
بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها می‌شوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیزها تا‌چه پیش آید برای من!نمی‌دانم هنوز... دوری از تو می‌شود مُنجر به خیلی چیزها غیرمعمولی‌ست رفتارِ من و‌شک کرده است چند روزی می‌شود،مادر به خیلی چیزها نامه هایت،عکس هایت،خاطرات کهنه ات می‌زنند اینجا به‌روحم‌ ضربه،خیلی چیزها هیچ حرفی نیست،دارم کم کم عادت می‌کنم من به این افکار زجرآور...به خیلی چیزها...
غزل چشمت، غزل مویت، غزل لبهات بانو جان! خدا رحمش بیـاید بر مخاطب هات بانو جان! نگاهت منتقدها را حسابی بی زبان کرده و شاعرهای سر در گم که در شب هات بانو جان! غنایی راه رفتن ها؛ حماسی عشوه کردن ها چه می چسبد برای ما مجرب هات بانو جان! تبم تند است و هذیانم مفاعیلن مفاعیلن دعا کن قسمتم باشد تو و تب هات بانو جان! رسیدم روی این بیتی که عمرش یازده قرن است و می پرسم به شکلی که مودب هات بانو جان: تو مرصاد العبادی یا فروغ کشف الاسراری که رندی می گذارد سر به مکتب هات بانو جان؟ تو لامذهب ترین شعری که خیلی دوستش دارم به می سجاده رنگین شد و شد لب هات بانو جان!
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست نابوده به که بودن او غیر عار نیست در عشق باش که مست عشقست هر چه هست بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست گویند عشق چیست بگو ترک اختیار هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست تا کی کنار گیری معشوق مرده را جان را کنار گیر که او را کنار نیست آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست آن گل که از بهار بود خار یار اوست وآن می که از عصیر بود بی‌خمار نیست… مولانا
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو