باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد
وقتی نبودم صورتش راغم بگیرد
باید کسی باشد که عکس خنده ام را
در لابلای گریه اش محکم بگیرد
چشمش به هر کوچه خیابانی بیوفتد
باران تنهاتر شدن نم نم ...بگیرد
هی شهر را باخاطراتش دَرنَوردد
آینده اش را سایه ای مبهم بگیرد
از گریه های او خدا قلبش بلرزد
از گریه های او نفسهایم بگیرد
من! جای خالی باشم و او هم برایم
هر پنج شنبه شاخه ای مریم بگیرد
🌿🖤
چه حسی دارد این شب ها شبیه بوم نقاشی
کشیدم روی آن رویا ولی طرحش فروپاشی
عجب عشق عجیبی شد که هرجا شعر میگویم
به جای به به و چه چه فقط کردند فحاشی
کجایید ای رفیقانم همان هایی که در جانم
اقامت کرده چندین ساله در قلبم چو داداشی
بیا یوسف بیا مسلم تو هم حامد بیا اینجا
چه شب های خوشی بودند و غم ها ریخت و پاشی
منِ تنها شب و غم ها تو سطر اول اشعار
غزل ها دیده زخمم را برای هر نمک پاشی
#سید_طباطبایی
🍁
گفتم منم اهل خطا، گفتی کـه بخشیدم، بیا
گفتم شکستم توبه ها، گفتی کـه بخشیدم، بیا
گفتم شکسته بالم و پیش نگاهت لالم و
الکن شدم وقت دعا، گفتی کـه بخشیدم، بیا
گفتم کـه اي ستّار من، اي حضرت غفّار من
من بر خودم کردم جفا، گفتی کـه بخشیدم، بیا
گفتم ز خوبی خالی ام، من دانه اي پوشالی ام
بنگر تهیدستم خدا، گفتی کـه بخشیدم، بیا
گفتم کـه احوالم بد اسـت، از بس گناهم بی حد اسـت
بخشیده اي این بنده را گفتی کـه بخشیدم، بیا
لاادری
🍁
بهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما
#یاجهانبهما...
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی
استاد شهریار🕊
مسیحِ چشم تو از ابتدا نجاتم داد
همین که اسم تو آمد خدا نجاتم داد
نوشته اند مرا از ازل گدای حسین
چه خوب قصه ی شاه وگدا نجاتم داد
هزار مرتبه تا آمدم سقوط کنم
دعای لحظه ی گودالـها نجاتم داد
من ِ سیاه کجا؟ خانه ی کریم کجا؟
یکی نبود بپرسد چرا نجاتم داد؟
دعا بدون قسم بر تو بی اثر شده بود
قسم به نام تو دادم دعا نجاتم داد
میان غفلت و ظلمت دلم ز دستم رفت
ولی ز دست زمانه بلا نجاتم داد
کسی که دل به تو داده دلش نمی میرد
محبت تو ز دست فنا نجاتم داد
همین که صفحه ی دل پر شد از سیاهیها
دو قطره گریه برای شما نجاتم داد
همیشه گردن ما زیر دِین کرب و بلاست
قسم به مادرتان کـربلا نجاتم داد
#نـوكــر_نـوشـت:
#حسین_جان💔
بی نام یار، نار گلستان نمی شود
بی کربلا بهشت که رضوان نمی شود
صد بار گفته ایم که ذکری برای ما
مثل حسین موجب غفران نمی شود
#صلي_الله_عليڪ_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام #ارباب_بی_کفن
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_حامدبافنده
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
فراق
آنقدر داغ رفتنت در من اثر داشت
هرکس مرا می دید از حالم خبرداشت
رفتی وبعد از رفتنت این قصه ی تلخ
دنیایی از دلتنگی و خون جگر داشت
رفتی وخندیدند بر من مردم شهر
هرکس که از سویی مرا زیر نظر داشت
برعکس هر روزی که خلوت بود کوچه
آنروز و در آن لحظه صدها رهگذر داشت
فرق سرم می سوخت از داغ فراقت
خورشیدهم گویی حرارت بیشتر داشت
عمری شکوه سایه ات روی سرم بود
هرلحظه ای که بی تو بودم دردسر داشت
هم آبرویم رفت وهم آب از دوچشمم
هم معنوی هم مادی این غم ضرر داشت
خالیست جایت ای کلاهِ گیسْ دارم
لعنت به بادی که تو را آنروز برداشت
احمدرفیعی وردنجانی
....در دلم بنشستهای بیرون مَیا
نی برون آی از دلم در خون میا
غصهای باشد که چون تو گوهری
آید از دریا برون بیرون میا
نی برون آی و دو عالم محو کن
گو برون از تو کسی اکنون، میا
#عطار
ای خدا روزهای دشواریست
غم گرفته تمام دنیا را
ما به سویت پناه آوردیم
جان مهدی نگاه کن ما را
سر به زیر آمدیم و شرمنده
ناله و اشک و آه آوردیم
ای طبیب همه مریضیها
سرطان گناه آوردیم
بین آشفتگیّ این عالم
خواستی که امتحان بشویم
ما ولی آمدیم اینجا که
بیمهی صاحبالزمان بشویم
یک بلا آمده و این نوکر
دیگر آن یار غیرتیّ تو نیست
آه آقا ببخش هیچکسی
نگران سلامتیّ تو نیست
ای به قربان جدّ تشنهلبت
سفری آرزوی من شده است
راه را بستهاند کاری کن
دل کا تنگ کربلا شده است
کاش زوار کربلا امشب
بر تن در حصیر گریه کنند
جای ماها که از حرم دوریم
تا خود صبح، سیر گریه کنند
بیتو تنها عذاب، سهم من است
غصه و اضطراب سهم من است
به در بسته میخورم هر بار
تشنه هستم سراب سهم من است
پسر فاطمه ببخش ولی
تو خودت از خدا تمنا کن
ما بعید است مرد راه شویم
راه برگشت را خودت وا کن
پسر مهزیار میداند
ماجراهای غربتت کم نیست
بین ما مردمی که میبینی
۳۱۳ نفر هم نیست
روز برگشتن تو دیدنی است
به خدا روز خوش شنیدنی است
و به قدر ۱۳۰۰ سال
حرفهای دلت شنیدنی است
😔
#مجید تال
روزگار دلم به سامان نیست
من کویرم خبر ز باران نیست
سخت با خود کنار می آیم
ساختن با فراق آسان نیست
غم کوری نمیخورد یعقوب
یوسفش تا میان کنعان نیست
در جوانی تو سربه راهم کن
دم پیری زمان جبران نیست
آدمیّت گدایی از در توست
آدمت هرکه نیست سلطان نیست
بی تو یا با تو گریه خواهم کرد
فکر عاشق وصال و هجران نیست
هیچ جایی برای ما مردم
مثل قم نیست! چون خراسان نیست!
آخر کار میرسم به حسین
آخر کار غیر جانان نیست
روزگارم خوش است پای غمش
بر سرم مانده سایه علمش
#پوریاهاشمی
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان🌼🌼🌼
مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست
به این صحرا که من می آیم از آن، اعتمادی نیست
به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این مسجد که من دیدم فروغ اعتقادی نیست
نه تنها غم؛ که لبخند سلامت باد مستان هم
گواهی می دهد دنیا ما دنیای شادی نیست
چرا بی عشق، سر بر سجدهٔ تسلیم بگذاریم
نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست
کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق!
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست
مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست!
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست
#فاضل_نظری
ای ز کـَرم، چـاره گـرِ کارها
مـرهــم راحـت نــــهِ آزارها
روشنــی دیـدهی بیننــــدگان
پــــردگی پـرده نشیننـــدگان
توشـــــهنهِ گوشهنشینان پاک
خوشــــهدهِ دانه فشانان خاک
تا نکنــی تـو ، نتــــوانیم ما
گر ندهی تـــو چه ستـانیم ما
روی عبـادت به تـو آریم و بس
چشم عنایت ز تو داریم و بس
#جامی
نامه ای دیگر نوشتم کاش آن را خوانده باشد
کاش او هم مثل من پابند عشقش مانده باشد
نامه ای دیگر نوشتم حرف هایی تازه گفتم
ترس دارم نامه را سربسته برگردانده باشد
یا نه شاید قلب او را - گرچه از سنگ است قلبش-
واژه ای از واژه های نامه ام لرزانده باشد
شاید او هم مثل من عاشق شود اما بترسد
نامه ام را دور از چشم پدر سوزانده باشد
یا نه! شاید شعری از من را به آوازی بخواند
لاله های دامنش را شعر من رقصانده باشد
شاید این ها جز خیالات من تنها نباشد
نامه من روی میز پستچی جا مانده باشد
🔹🔸🔹🔹🔸🔹
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم
#حسین_منزوی
❣
ما که محرومیم از شایِ عراقیها، دوسال!
چای از میخانه ی شاه خـــــراسان میخوریم
#بداهه
#ثائــــــــــر
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی ست که من نیز نیاموخته ام...
#فاضل_نظری
نوش جانت شعرهایم، تحفه ای ناقابل است
خط به خط، دفتر به دفتر،شرح حال این دل است
با تمام عشق و احساسم سرودم بهر تو
سینه ام آتش نگیرد از فراقت، مشکل است
جویبار شعر من سرچشمه اش چشمان توست
جوشش شعر از نگاهت ،شمع بزم محفل است
باغ لبهایت رسیده میوه های نوبرش
لب گزیدنهای تو، تاراج دل را عامل است
جعد گیسوهای تو چون موج دریا پرخروش
آرزویم دیدن این موج اندر ساحل است
هر نفس با یاد تو شوری به جانم می رسد
نوش جانت، شعرهایم تحفه ای ناقابل است
غلام ِ آن نظر بازم که خاطر با یکی دارد
نه مَملوکی که هرساعت نظر با مالکی دارد
#فروغی_بسطامی
یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم تو را
من چه میکردم به عالم گر نمیدیدم تو را
با همه مشکل پسندیهای طبع نازکم
حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم تو را
یک بساط دهر شد زیر و زبر در انتخاب
زین جواهر تا به طبع خویش برچیدم تو را
من ز خود گم میشدم چون میشنیدم نام تو
خویش را گمکردهتر میخواستم، دیدم تو را
کی قبول من شدی فیاض در رد و قبول
تا به میزان رهی صدره نسنجیدم تو را
آه که صد بار دویدیم و به منزل نرسیدیم
.
از خشم زمانه که بود خاتم انسان
چون بارکجان ما زخود امید نبریدیم
از جهل و خرافات و تاریکی و ظلمت
هیچم اثری نیست که از ملک سپیدیم
از قصر جمالات به ویرانه دویدیم
ما کعبه حسنیم که به این خانه رمیدیم
زین مدعیان که در طلب خانه ی عشقند
جز یک دهن و کاسه ی لب هیچ ندیدیم
صد ناله ی افشا که در این مجلس نیکان
خواندیم و صدایی ز صداقت نشنیدیم
گر جامه ی زیبا است آیینه ی خوبان
زین جامه گریزان و دوصد جامه دریدیم
چون زجر کشی در سفر عشق چنان است
این درد و حقارت به غرامت بخریدیم
زان وقت که ما ناله ی معشوق شنیدیم
چون قطره ی خونی ز دل لاله چکیدیم
از خلقت عشقیم و نه ایم از نفس خاک
روزی که به پیمانه زدند عشق دمیدیم
آه که صد بار دویدیم و به منزل نرسیدیم
#محمدیوسف_رندان
کوچت، به درد و داغ نشاند اهل خانه را
سرتا سر مثلث خاورمیانه را
جز محض استقامت و فرماندهی نزاد
مادر، ستون آن بدن چار شانه را
دشمن اگر که از تو، هراسی به دل نداشت
موشک نمیگرفت به سویت نشانه را
از سر گرفت با برکات شهادتت
ملت دوباره رابطه دوستانه را
وقتش شده که منتقمان زیر و رو کنند
کاخ سیاه توطئه، آن دیو خانه را
تا رجعتی دوباره به همراه منجیات
پاهات جا گذاشت زمین و زمانه را
افسانه چیست؟! مادر میهن نزاده جز
اسطورههای واقعی جاودانه را
سردار جبهههای مداوم سفر بخیر
گرچه بنا نبود چنین... آشیانه را...
#هاجر_مهدی_حسینی
هر که خواهد از خدایش در دو عالم آبرو
زائر موسی الرضا باید شود زین آرزو
او کریم است و کریمان را کرم بخشیده است
هرکه بر او رو زده لطف و عطایش دیده است
#به_وقت_سلام✋🏻
#قـرار_عـاشـقـے♥️
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من!نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من ازتو مینویسم واین کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تورا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!
💔🌿
خُرّم آن روز که بازآیی و سعدی گوید :
آمدی؟ وَه که چه مشتاق و پریشان بودم!
#سعدی