eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌از نگاه روے تو دل سیر میگردد مگر ؟ آخر آدم با تو باشد پیر میگردد مگر ؟
لبخند تو شیرین و نگاهت نمکین است روی تو در اندیشه ی من صبح و پسین است لبخند تو طعم عسل کوهِ سهند است کندوی دهانت به یقین ناب ترین است ماندم که رُخَت را به چه تشبیه توان کرد؟ جز اینکه فقط رویِ تو با ماه قرین است! نزدیکترین حالت ایجاد خسوف است گیسوی سیاهت که به پهنایِ جبین است با عشق تو می میرم و با عشق تو هستم مهرت به دلم تا ابدالدهر عجین است باز آی تو ای مایه ی آرامشِ خاطر چون عمر دو روز است و اجل هم به کمین است بگشای دو بازوی و بغل گیر "حمیدی" آغوش پر از مهر تو فردوس برین است . . . عبدالخالق حمیدی(شگفتی)
باز مرغ غزلم میل پریدن دارد تا به ایوان نجف شوق رسیدن دارد نمک سفره ام از حضرت زهراست ولی باده از دست یدالله چشیدن دارد آتش عشق تو افتاد به خاروخس دل زین دم به دم این شعله دمیدن دارد همه ذرات جهان گرد علی می گردند این طوافیست به والله که دیدن دارد تکیه بر کعبه بزن وارث شمشیر دو دم اشهدوا ان علی از تو شنیدن دارد ظفر از عشق علی سینه سپر باید کرد تا علی هست به دل، قلب تپیدن دارد
من روزگار غربتم را دوست دارم اين حس و حال و حالتم را دوست دارم يك عكس كوچك توى جيبِ كيفِ پولم تنها ترين هم صحبتم را دوست دارم بر عكس آدم هاى دل بسته به دنيا هر تيك و تاكِ ساعتم را دوست دارم امشب دوباره خاطرت مهمان من بود مهمانى بى دعوتم را دوست دارم هر چند باعث مى شود هر شب ببارم اما دل كم طاقتم را دوست دارم عادت شده اين گريه هاى بى تو ، هرچند مى خندى امّا عادتم را دوست دارم سید تقی سیدی
هر چه میخواهد دل تنگت بگو تا شاعرت درد ها را با دو پیمانه غزل درمان کند
عصا می کارم اما جز تبر چیزی نمیروید سلامم را سوالم را جوابی کس نمیگوید نظافت کل ایمان رفیقانم شده اما کسی غیر از گناهم با زبان خود نمیشوید مشام شهر سرگرم است با بوی ریاکاری زمانه بد شده دیگر کسی گل هم نمیبوید غبار منفعت تاریک کرد آیینه هامان را کسی مضمون فاخر در غزل دیگر نمیجوید حصار عقل مانع شد کسی از حال عاشق ها نمی‌گوید ولی دیوانه از دیوانه می‌گوید
نمک پرورده عشقم ، حلاوت سنج رسوایی گریبان میدرد شور خدا دادی که من دارم....!!
همه وابسته ی دنیای مجازی شده ایم مات و مبهوت،بر این شعبده بازی شده ایم خنده هامان الکی! حرف زدن ها.....شکلک! زندگی نیست که؛ مشغول به بازی شده ایم همه در جمع،ولی تک به تک و تنهاییم دور و نزدیک چونان خط موازی شده ایم چشم ها دوخته بر صفحه ی گوشی ست فقط! سنگدل با خودمان، هیتلر نازی شده ایم مثل این بود که وقتی نچشیدیم شراب بیخودی شیفته ی الکل رازی شده ایم همتی هموطن! از هم بگسستیم انگار باز غارت زده ی یورش تازی شده ایم لاادری
جنگ از طرف دوست، دل‌آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود، صبح پدیدار نباشد
توبه کردم که قلم دست نگیرم اما هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد وخدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم