eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غـزل از مــویِ پـریـشان شـده ات مـی ریـزد... مـن اگر شـاعرم از دسـت پریـشانی تـوست...
‌ بی عشق نفس زدن حرام است مرا کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا با قربتِ معشوق مرا کاری نیست اندیشهٔ فکر او تمام است مرا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در دل ما عشقش از جان خوشتر است جان چه باشد عشق جانان خوشتر است عشق او گنجی و دل ویرانه ای گنج او در کنج ویران خوشتر است.....!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مواج و دلفریب و پریشان و بی کران از موی "تُ" نوشتم و دریا به خود گرفت!
🌺🍃 خودت وقتی نخواهی کاری از من بر نمی آید تو راضی کن دلت را مال من باشد خدا بامن..!
و عشق مثل گلهای شمعدانیِ ایوان حضور معلقی دارد...
گفته بودى با قطار اين بار خواهى رفت و من مانده بودم كه چطور اين چرخ را پنچر كنم
غـزل از مــویِ پـریـشان شـده ات مـی ریـزد... مـن اگر شـاعرم از دسـت پریـشانی تـوست...
به دست عشق تو دادم دل و نمی‌دانم که داغ هجر تو با جان مبتلا چه کند دوای عشق تو صبر است و محتشم را نیست تو خود بگو که به این درد بی دوا چه کند!
همیشه دامن من رشک آسمان بوده است پر از ستاره ، چو دامان کهکشان بوده است شبی نبوده که بی غم دلم به روز آرد همیشه خانه ی دل پر ز میهمان بوده است از آتشی که به جا مانده در قفس، پیداست که برق حادثه با ما هم آشیان بوده است در آستانه ی پیری جنون دل گل کرد شکوفه باری ما بین که در خزان بوده است شبی که ماه من آمد به جلوه، جلوه نداشت سرشک من که عروس ستارگان بوده است به شام هجر تو دیدم که ماند از رفتار سوار عمر که با برق همعنان بوده است خراب عشق تو را از بلاهراسی نیست خرابه از خطر سيل در امان بوده است به هر کجا که روم صحبت از پریشانی است مگر حکایت زلف تو در میان بوده است؟! دو چشم منتظر من به کوچه کوچه ی شوق مدام در طلب صاحب الزمان بوده است
واژه ای در سرنوشتت غیرِ ماتم نیستم از سَرت وا کن مرا چیزی به جز غم نیستم🦋 یا دروغم یا خیالم یا سرابی دوردست یا نباید باشم و یا هرچه هستم نیستم 🦋 با خود گفتم که بگذار و برو ،دیدم ولی قدر تصمیمی که می گیرم مصمم نیستم🦋 چون درختی در مسیر تندبادم سال هاست تکیه ات را از دلم بردار،محکم نیستم 🦋 دور یا نزدیک ،فرقش چیست ؟ در قلب منی من برای هیچ کس غیر از تو تکتم نیستم🦋
هَمه از چَشـمِ تو گُفـتَنـد و هُنَرمَنـد شُدَنـد وای از آن روز که چَشمَت هُنَرِستان بِشَوَد هَر کَسی رویِ تو را دید از این کوچه نَرَفت نِـگَـرانَـم نَـکُـنَـد کـوچــه خیـابـان بِـشَـوَد...!