از آنچه بوده ایم، چه مانده ست در بساط؟
جز جامه ی دریده و رنگ پریده ای
طعم جنون چشیده، پریشان سخن شدیم
چون شاعر معاصر دیوان ندیده ای!
#حسین_دهلوی
لذت این مرگ را آرام در کامم بریز
این که زجرم میدهی از زخم کاری بهتر است
#حسین_دهلوی
با اشک میخورم مِی و بر من حلال باد
آبِ حرام خویش٬ که با آب شستهام...
#حسین_دهلوی
در دلم غوغاست؛ اما رازداری بهتر است
چشم می دوزم به در... امیدواری بهتر است
#حسین_دهلوی
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خویش را در جادهای بیانتها گم کردهام
بعد تو صدبار راه خانه را گم کردهام
من غریبافتادهای بی تکیهگاهم؛ سالهاست
کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کردهام
از عبادتهای حاجتمند خود شرمندهام
گاه میبینم تو را بین دعا گم کردهام!
شیشهی عطرم که حیران در هوایت مدتیست
هستی خود را نمیدانم کجا گم کردهام
زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟
گندمی را زیر سنگ آسیا گم کردهام...
#حسین_دهلوی
از من چه ماندهاست در این کارزار عشق؟
زخمی بهروی پیکرِ برباد رفته ای...
#حسین_دهلوی
تقصیر خودت بود که آغوش گشودے
صحراے وطن را رَهِ پرواز نمودے
#سارهساداتمعین
شمع جانم را شبی آتش زدی در بین جمع
خوب میدانی کجا باید بسوزانی مرا...
#حسین_دهلوی
از آن زمان که رقیبم به حال من خندید
ندیده اشک مرا هیچکس، مگر نامه
به حکم غیرت من، چون که نام توست بر آن
نمی شود بسپارم به نامه بر، نامه
#حسین_دهلوی
کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم
گوهری بی قیمتم؛ انگشتری پیدا کنم
عکست از اشک روان من مکدر شد؛ ببخش!
می روم سنگ صبور دیگری پیدا کنم
کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است
سخت می ترسم؛ مبادا لنگری پیدا کنم!
#حسین_دهلوی
"به روی نامههایت قطرهٔ اشک است غمگینی"!
تو می پرسیدی و با چشمِ خون انکار میکردم
#سجاد_سامانی
خطوطِ چهرهی من٬ شرحِ حالِ عاشقی است
نگاه کن که پس از «او» چه خواندنی شدهام!
#حسین_دهلوی