eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از آنچه بوده ایم، چه مانده ست در بساط؟ جز جامه ی دریده و رنگ پریده ای طعم جنون چشیده، پریشان سخن شدیم چون شاعر معاصر دیوان ندیده ای!
لذت این مرگ را آرام در کامم بریز این که زجرم میدهی از زخم کاری بهتر است
با اشک می‌خورم مِی و بر من حلال باد آبِ حرام خویش٬ که با آب شسته‌ام...
در دلم غوغاست؛ اما رازداری بهتر است چشم می دوزم به در... امیدواری بهتر است
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خویش را در جاده‌ای بی‌انتها گم کرده‌ام بعد تو صدبار راه خانه را گم کرده‌ام من غریب‌افتاده‌ای بی تکیه‌گاهم؛ سال‌هاست کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کرده‌ام از عبادت‌های حاجتمند خود شرمنده‌ام گاه می‌بینم تو را بین دعا گم کرده‌ام! شیشه‌ی عطرم که حیران در هوایت مدتی‌ست هستی خود را نمی‌دانم کجا گم کرده‌ام زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟ گندمی را زیر سنگ آسیا گم کرده‌ام...
از من چه مانده‌است در این کارزار عشق؟ زخمی به‌روی پیکرِ برباد رفته ای...
تقصیر خودت بود که آغوش گشودے صحراے وطن را رَهِ پرواز نمودے
شمع جانم را شبی آتش زدی در بین جمع خوب میدانی کجا باید بسوزانی مرا...
از آن زمان که رقیبم به حال من خندید ندیده اشک مرا هیچکس، مگر نامه به حکم غیرت من، چون که نام توست بر آن نمی شود بسپارم به نامه بر، نامه
کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم گوهری بی قیمتم؛ انگشتری پیدا کنم عکست از اشک روان من مکدر شد؛ ببخش! می روم سنگ صبور دیگری پیدا کنم کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است سخت می ترسم؛ مبادا لنگری پیدا کنم!
"به روی نامه‌هایت قطرهٔ اشک است غمگینی"! تو می پرسیدی و با چشمِ خون انکار می‌کردم
خطوطِ چهره‌ی من٬ شرحِ حالِ عاشقی است نگاه کن که پس از «او» چه خواندنی شده‌ام!