🌱🖇
گفتم به کامِ وصلَت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر...شاید رسیده باشی!
#فیض_کاشانی
گیرم پرنده ها به رهایی مصمماند
افسوس! میلههای قفس سخت محکماند
تا يادمان نرفته بيا آشتی کنيم
آيينههای پشت به هم، خالی از هماند
بر من مگیر خرده اگر گریه می کنم
این اشک ها چکیده غم های عالماند
با هیچکس به غیر خودت درددل مکن!
ناگفتهها بزرگ ترین گنج آدماند
باید صبور بود و دعا کرد و اشک ریخت
آداب انتظار همينها که گفتماند
🌺🌺
🌱🖇
صد مرتبه آن چادر، جذاب ترش میکرد
خود کشف حجابی بود، چادر که سرش میکرد
#بهروز_دولت_آبادی
🙂🖤
ضــ×ــرب و تقســ÷ــیم دلم با تو بہ حاصل نرسید🚶🏻♂
لعنتت باد ریاضی ڪہ پر از مجهولی...💔
🕯🌺
اے ڪه از چشم من احساس مرا مے خوانی
احتیاجے به سخن نیست ،خودت مے دانی
فقط این جمله ڪه سخت است نگویم با تو
دوستت دارم و دانے به همین آسانی
گر مرا ترک ڪنے من ز غمت مے سوزم
آسمان را به زمین،جان خودت مے دوزم
گر مرا ترک ڪنے ترک نفس خواهم ڪرد
بے وجود تو بدان خانه قفس خواهم ڪرد
بے تو یک لحظه رمق در دل ودر جانم نیست
بیقرارم نڪنے طاقت هجرانم نیست
بے تو با قافله ے غصه و غمها چه ڪنم
تار و پودم تو بگو با دل تنها چه ڪنم
شده ام مرثیه خوان دل سودا زده ام
از بد حادثه دلبسته و شیدا شده ام
اے نقطه آرامشم اے دار و ندارم!
من بیشتر از خود به وجود تو دچارم
دلباختگے حادثه ے اول عشق است
بگذار در این حادثه من سر بسپارم
بگذار در آرامش آغوش تو یڪبار
پا را ڪمے از مرگ فراتر بگذارم
اینبار اگر فرصت دریا شدنے هست
بگذار ڪه من ابر شوم سیر ببارم
زیبایے چشمان تو آغاز جنون است
طورے ڪه من عاشق شده ام آخر ڪارم
میمیرم اگر باشم و یک روز نباشی
من بیشتر از خود به وجود تو دچارم
#علی_صفری
چشم ها، غرق ثانیه ها شد نیامدی،
قلب ها ،تیره شد از روزگار نیامدی،
دنیا،ز ظلم خرد شد نیامدی،
اه مظلوم به زیر ستم رفت نیامدی.
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
تا چشم تو دیدیم
ز دل دست كشیدم
ما طاقت تیمار
دو بیمار نداریم
#کلیم_کاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 السلام علیک یاصاحب الزمان
کی شود در
ندبه های جمعه پیدایت کنم
گوشه ای تنها
نشینم تا تماشایت کنم
می نویسم روی
هر گل نام زیبای تو را
تا که شاید
این روز جمعه ملاقاتت کنم
🌼أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🍃
هرچند حیا میکند از بوسهی ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهرهی اوست
الفت چه طلسمیست که باطلشدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یکبار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهودهی خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست