eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم شوخش گر زمانی بر سر ناز ایستد فتنه‌ای خیزد که از رفتن ، فلک باز ایستد 🌹🌹🌹
تو گذر کردنت از باغ انار آسان بود دل خونین من اما چه ترک ها برداشت 🤞🏿❤️
برده طاقت از دلم روی مَهَت زیبای من از شقایق ها سَری ای تک گُلِ مینای من من ز داغِ عشقِ تو شبها نخوابم تا سحر خستگیم را ببین در چهره و سیمای من زُلفِ تو مثلِ غزل لعلِ لبانت چون عسل می سرایم شعرِ چشمانِ ترا رعنای من با تو قلبم پر ز مهر و مهربانی می شود بی تو میمیرم دگر ای یارِ بی همتای من R🥀
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی
دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند دیوانه ها از حال هم امّا خبر دارند
به دیدارم نمی‌آیی چرا؟ دلتنگ دیدارم... همین بود اینکه می‌گفتی وفادارم وفادارم؟... 🌹🌹🌹
‌ عـاقبـت شعلـه‌ے تقدیر، گرفتـارم ڪرد آخرین بدرقـه‌ ے چشمِ تـو بیمارم ڪرد صحبتِ پنجره‌ها فاش شد انگار ایوای طشتِ رسوایی‌ام افتادو نگونسارم ڪرد قاصـدک آمـد و بر بـاورِ من، غم بارید در غروبے ڪه پُر از تـو شده، تبدارم ڪرد چه ڪسے در غزلم رازِ شقایق را ڪاشت؟ چه ڪسے درتبِ عشقِ تو سزاوارم ڪرد؟ چه ڪسۍقرعه به نامِ دلِ رسوا انداخت وسطِ معـرڪـه‌ے چشمِ تـو اِنڪارم ڪرد؟ شعرم افسون شـده در مثنویِ مرثیه و خاطراتے ڪه پُر از فندک و سیگارم ڪرد هے سَرک می‌ڪِشم از پنجره‌ے بے ‌تابی عاقبت، رفتنت از بغضِ تو سرشارم ڪرد گر چه از رازِ تـو و یـاسِ خیـالم گفتـم غم سراسیمه شد و، شهره ‌ے بازارم ڪرد
عشقت آموخت به من رمز پريشاني را چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را بوي پيراهني اي باد بياور، ور نه غم يوسف بكشد، عاشق كنعاني را دور از چاك گريبان تو آموخت به من گل من غنچه صفت، سر به گريباني را آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را ليلي من! غم عشق تو بنازم كه كشي به خيابان جنون، قيس بياباني را اينك آن طرف شقايق، دل من مركز سوزش داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را همه، باغ دلم آثار خزان دارد، كو؟ آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻ‌ﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﻗﻠﻌﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﺁﻥ ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢ ﺣﺲّ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ ﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
" بی مزد بود و منّت "، هر مصرعی که گفتم " یا رب مباد کس را "، ابیاتِ بی مخاطب!
ساعت قلب من افتاد و دگر کار نکرد دل من بعد تو دیگر هوس یار نکرد از زماني كه شدم محرم اسرار دلت دل تو ياد من عاشق بيمار نكرد روزهایم همه در حسرت روی تو گذشت ماتمي جز غم تو روز مرا تار نكرد کنج این خانه پس از تو همه شب اشک شدم لب من در غم تو خنده به دیوار نکرد قول دادی که بيايي دم دلتنگ غروب شب شد و دیده ولي روی تو دیدار نکرد بعد از آن از تو و چشم تو فقط خاطره ماند خاطراتي كه مرا جز به سر دار نكرد همه شب با تب عشق تو مرا خواب ربود احدی بعد تو یاد من تبدار نکرد هرشب از دوری تو میزنم آهنگ وداع همه گویند که عاشق شد و انکار نکرد مي روم تا برود ياد تو از خاطره ام هیچکس بعد تو بر ماندنم اصرار نکرد
نيتت خير است اما بازهم شر مي شود مي رسي و حال من از قبل بدتر مي شود تا رسيدن عاشقيم اما نه از آنجا به بعد مثل دينداري که وقت مرگ کافر مي شود چون عبور ابر بي باراني از روي کوير با وجودت حسرتم چندين برابر مي شود گرچه لبهاي من از بي صحبتي خشکيده است تا دلت مي خواهد اما گونه ام تر مي شود از سکوت آنقدر لبريزم ،تصور مي کنم گوشهايم عاقبت از شدتش کر مي شود آدمي سرخورده باشد ،ساده مي ريزد بهم غنچه ی پژمرده خيلي زود پرپر مي شود......