eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشه‌ی غم کشته را؟ آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی: بپوش چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
شده ای مثل جوابی که هراسان گفتم قدمی بر دل دریا زده طوفان گفتم دعوتت کرده که از خاطره هایم بروی غم این فاصله را با نم باران گفتم طلبم را بدهی تا طلبت را بدهم مثل یک بوسه فقط چارهٔ بحران گفتم کوچه ها را گذراندم که گرفتار شوی در نهایت گله با شعر پریشان گفتم 🌸وقت کم بود نشد حرف دلم را بزنم دوستت دارم خود را به خیابان گفتم همه جا رهگذران رو به عقب کرده ولی من از این گفته خجالت نکشم جان گفتم بخدا مونس خوبان و نجیبان شده ام حیف معشوق،چه راحت نه به سلطان گفتم
امشب که دلم تنگ ترین نقطهٔ دنیاست آغوش به رویم بِگُشا مطلع شعرم دیوانهٔ شب بخیر گفتن هستم ای رنگ سیاه مژه ات مرجع شعرم
بلدم نصف شبی خواب تو گیرم که نخوابی بلدم با غزلم تشنه برم بر لب آبی تو که اخلاق مرا خوب تر از من بشناسی این درست است که ساکت بشوی پای جوابی بلدی نقطهٔ ضعف دل من را تو که یک شب بنشستی به دلم با غزلِ حرف حسابی مصرع آخر آن هم شده بود آه که جانم به لب آمد که عزیزم تو فقط خوب بخوابی
ای کاش که یک شب شود آسوده بخوابم از فکر و خیال تو ،رهایی، شدنی نیست مانند عقابی که سرآمد اجلش دید در غایت این عمر نهایی شدنی نیست
من از اهالی دردم، من از تبار نیازم بدون کرب و بلایت، خدا کند که نبازم...
🌱 با لب سُرخٓت مرا یاد خدا انداختی روزگارت خوش که از میخانه,مسجد ساختی روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی ما برای باتو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود می توانستی نتازی بر من,اما تاختی ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست عشق را شاید,ولی هرگز مرا نشناختی
دیشب غزلی خواندم و آزار کشیدم هی ضجه زدم پنجه به دیوار کشیدم آن‌قدر به‌هم ریختم از درد که انگار صد بار خودم را به سرِ دار کشیدم در حنجره‌ام بغض ترک خورد و کمی بعد ترکید و در این شعر فقط جار کشیدم اشعار پر آوازه‌ی عاشق شدنت بود با مستی تو یکسره سیگار کشیدم درد است فقط از دل و دلبر بنویسی تلخ است و من از قهوه‌ی قاجار کشیدم شاعر نشدی تا که کمی درک نمایی زجری که در این برهه ز اشعار کشیدم بنویس چه آمد به سر مردمت این‌جا بنویس... اگر شعر تو را تار کشیدم تا شعر تکانت بدهد... واژه به واژه از گُرده‌ی بی‌جان قلم، کار کشیدم... مرتضی عباسی زاده ‌
بغل وا کرده بی پروا ، گمانم وقتِ رسوائی است عجب لیلای مجنونی است این حوّای شیرینم 🌿
دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد از دوردست به نگاهی بسنده کن...! 🌿
نسیـم صبح پنداری زکـوی یار می‌آید بجانها «مژده» می‌آرد که آن دلدار می‌آید... ...🌹
بی هَراسَم زِ اَجَل ، زانکه گمانَم نَبُوَد که گلوگیر‌تَر اَز هِجرِ تُو باشَد اَجَلی...