eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعتی تصویر ماهت روی آب افتاده بود آب هم از دیدنت در پیچ و تاب افتاده بود بید مجنونِ کنار برکه میلرزید سخت او هم از دیدار تو در اضطراب افتاده بود مستی بید و من و آن برکه بی علت نبود اشک چشمان تو در جام شراب افتاده بود دیدنت خاکسترم میکرد و دوری ات خراب دل تو بودی یا نبودی در عذاب افتاده بود لحظه رفتن ،لبانت طعم دلتنگی گرفت ساعت برگشتنت ای کاش خواب افتاده بود
دیدم به آتش‌بازےات شوق تماشایی به سر آتش زدم در خود بیا گر خود تماشا می‌ڪنی
تا ابد دور تو می‌گردم ، بسوزان، عشق کن ... ای که شاعر می‌کشی! پروانه می‌خواهی چه کار ؟
یک قدم مانده که قلبم متلاشی بشود... مثل آنروز که وقتی تو نباشی بشود... لمس دست تو به رسوا شدنم می ارزد... عشق آنست که منجر به حواشی بشود... دلم آنقدر صبور است که تنها باید... دلخوش رنگ امیدی که بپاشی بشود... خنده کن رنگ بگیرد در و دیوار دلم... خنده کن از‌ لبت‌ این حوضچه کاشی بشود... هر کجا میروی ای جان من آنی برگرد... یک قدم مانده که قلبم متلاشی بشود...
هــر چند کــه با طعنه شکستی دل ما را غیــر از تو کسی حــل نکند مشکل ما را بعد از تو غم از کوچه‌ی ما آمد و کوبید کوبنـــده تــر از لشکر شب منـــزل ما را جـز آه ِ پــر از غصه نمی زد بـه سرشتم از روز ازل آن کــــه لگـــــد زد گِـل ما را یک ثانیـه از بخــت بــدم دود ِ هـوا کرد از هـر سه طــرف باد ِ فنـا حـاصل ما را روزی کـه خـــدا حـوصله زد بـر گِل آدم گـم کــــرده مگـر تکــه ای از پـازل ما را دروازه ی شب را بــه چــراغی نفروزیم تا روی تــو روشـن بکنــد محـــفل ما را بانـو عسلم از شـــرر بـــرکــه ی چشمت انواع صــــدف بــوسه زند ساحـل ما را
کسی را میشناسی، چهره ی شاداب بفروشد؟ بـه یک بیمارِ افسرده، کمی اعصاب بفروشد؟ گلویَم سخت خشکیده، خریدارِ دوخط شعرم کسی‌ را می شناسی شعـر جایِ آب بفروشد؟ در این تاریکیِ مُطلق، کـه خورشیدی نمیتابد یکی پیـدا نشد تـا انـدکـی مهتـاب بفروشد بـه عکـسِ مُبـهمِ اسطوره های شهر میخندم کسی را میشناسی، قصه هایِ نـاب بفروشد؟ کـه از تکرارِ ایـن افسانـه هایِ پـوچ، بیـزارم دکانی میشناسی ، رستم و سهـراب بفروشد؟ دهـانِ بـاغ را بستـه، غمِ گُل هایِ خشکیده یکی بـاید بـه ما ، نیلـوفـرِ مـرداب بفـروشد من از بیداریِ کـابـوس وارم سخت میترسم کسی‌را میشناسی این حوالۍخواب بفروشد؟ ♥️
بیـا بـه خلوت دلم، فقط بهـانـه ام تویی نسیـم خوب زنـدگے و عـاشقانه ام تویی غزل غزل نگاه تو به واژه ها رسیده است تـو حس ناب بـودنے و شاعرانه ام تویی نفس نفس زدم شبۍبه پیش پاے لحظه ها هواے شعرخوب من به هر ترانه ام تویی نمے رسم به چشم تـو ، ڪه ارتفاع مطلقی بلنـدے سجـود مـن وَ جاودانـه ام تویے بـه آسمـان بیـڪران دلـم روانـه مے شود ڪبـوتـر رهـا شـدم فقط نشـانـه ام تویی فـراتر از سخن شـدے ڪجا بخوانمت خدا سرم به زیر وخسته ام بگوڪه شانه ام تویے.
هی پا به پا نکن که بگویم سفر بخیر مجبور نیستی که بمانی، ولی نرو...
هم نظری هم خبری هم قمران را قمری.. هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری..
😍❣ دلا سخت است اگر مانند یک فرمانده ی عاشق امیر یک سپاه اما اسیر یک نفر باشی . . . 🔐♥️🌱 🕯🌺
گفتی غزل بخوان برایم،به روی چشم! من باشم و تو و خدایم...به روی چشم! گفتی که می خواهی بدانی عزیز دل، هرثانیه این که کجایم ، به روی چشم! گفتی به جز برای من شاعری نکن... چون من فقط عشق شمایم؛به روی چشم! گفتی نمی خواهی مرا یک دقیقه نه! یک لحظه هم از خود جدایم،به روی چشم! گفتی قسم بخور بمانی هرآنچه شد؛ با من،کنارِ من،به پایم...به رویِ چشم! از حافظ و سعدی که نه! از خودت فقط... گفتی غزل بخوان برایم،به روی چشم.. ‌ ‎🍃
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ ‌‌‌ دنبال کسی باش که دنبال تو باشد اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت منت نکش از غیر پر و بال خودت باش... ━━━━💠🌸💠━━━━