هر چند نمڪ چون شڪرت.....
شور جهانیسٺ.....
لیڪن لب لعلٺ.....
نمکی بس شڪرینسٺ....
#خواجوی_کرمانی
عوض شدی دلم برای دیدنت بهانه داشت
چرا که مثل اشک چشم خواهشم ترانه داشت
به یاد روزهای خوبمان همیشه دست من
هوای موطلایِ باز را اسیر شانه داشت
شدم شبیه مادری که آخرین نگاه او
به خاطرات بچه اش نوای عاجزانه داشت
فقط نگو به من گلم که عاشقم نبوده ای
روایتی نوشته ای خدای عاشقانه داشت
ببین عواملی که رویشی به لاله داده اند
امید غنچه را به زیر سنگ با جوانه داشت
نگو بمان که میروم،بگو نمان نمیروم
که خواسته ات ز من فقط جواب دخترانه داشت
🌸گلایه هم که میکنم شعر حساب میشود
زبان شاعری مگر ز یار ما نشانه داشت
من از تمام شاعران به نکته ها رسیده ام
که شعر با گذشته ها سراب صادقانه داشت
#سید_طباطبایی
بداهه
باز در کوچه کسی عاشق باران شده است
این دروغ است ولی نامِ تو عنوان شده است
پرده ی صافِ اتاقت به کناری رفته ...
و همین باعثِ یک شکِ دو چندان شده است...
فصل چشمان تو آن قدر هوایش سرد است
که شبیه نفس باد زمستان شده است
چه قَدَر فکر کنم سوء تفاهم باشد
که کسی پشتِ نفس های تو پنهان شده است
بس کن آقا، برو و شال و کلاهت بردار
مدتی هست دلت مثل خیابان شده است
آسمان ابری و بغضی به گلویش انگار
موعدِ ریزش یکباره ی باران شده است
من کلبه ای از عشقم و ویران تو هستم
درمانده ی گرمای دو دستان تو هستم
آغشته به “تو” میشود این جسم پر از عشق
چون شاعر دیوانه ی چشمان تو هستم
لبهای تو مانند دوبیتی قشنگی ست
من عاشق آن خنده و دندان تو هستم
هر یک مژه ات مثل غزلهای قشنگی ست
چون شیفته ی هر خط دیوان تو هستم
از سلسله ی موی تو شب هم شده عاشق
بیمار شده این دل و حیران تو هستم
بی جان شده ام در پی وصل رخ ماهت
با خنده ی خود جان بده ویران تو هستم
میزنم سازی بیا، امشب به سازم ساز کن
دلبری کن از من و امشب برایم ناز کن
مانده ام پشت در دروازه چشمان تو
رحم کن امشب بیا در را برویم باز کن
من به شوق توبه پرواز آمدم در آسمان
بال بگشا سوی من امشب تو هم پرواز کن
حرف دل بسیار باشد با تو هم صحبت شوم
سر بروی شانه ام بگذار و عشق اغاز کن
میشوم فرهاد تو شیرین من باشی اگر
لب بروی لب گذار و بوسه را احساس کن
دست در دستان هم در زیر باران هم قدم
باصدای دلنشین در گوش من اعجاز کن
گیرم که به هر حال مرا بردهای از یاد
گیرم که زمان خاطرهها را به فنا داد!
گیرم نه تو گفتی، نه شنیدی، نه تو بودی،
آن عاشقِ دیوانه که صد نامه فرستاد!
تقویم دروغ است! تو اصلا ننوشتی
میلادِ عزیزِ دلِ من: پنجمِ مرداد!
با آن همه دلبستگی و عشق چه کردی؟!
یک بار دلت یادِ منِ خسته نیفتاد!
یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی؟!
یک ذره دلت تنگ نشد خانهات آباد؟!
این بود جوابِ منِ دلخستهیِ عاشق؟
شیرینِ رقیبان شدهای از لجِ فرهاد؟!
باشد، گلهای نیست! خدا پشت و پناهت،
احوالِ خودت خوب، دمت گرم، دلت شاد
#محمدرضا_نظری
🍃
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است
تشنگان مهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -
آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است
کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من
«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است
یه وکیلی میگفت یه چیز میگم آویزهی گوشِت کن؛ “۶۰ سال وکالت انجام دادم، تمام شکایتا بین کسایی بود که به هم اعتماد داشتن”
آبادی شعر 🇵🇸
یه وکیلی میگفت یه چیز میگم آویزهی گوشِت کن؛ “۶۰ سال وکالت انجام دادم، تمام شکایتا بین کسایی بود که
اعتماد تو این دنیای وانفسا اشتباهه محضه