eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بیـا بِنشیـن کِـنـارِ مَن بَـرایَـت چای دَم کَـردَم تَفاوُت می‌کُنَد طَعمِ مَن و چای و تو و چایی
از دایره‌ی عشق فقط، خاطره ماند هرکس که گذاشت پا درین دایره، ماند امروز نمانده نام هیچ انسانی جز ساعدی‌ای که پای آن طاهره ماند
دیدم که حریم سبزه شد بسترِ گل آورد صـبـا شـمـیـم جـان‌پـرور گل در باغ دلـم شـور محـبت گل کرد وقتی که نسیم شانه زد بر سر گل
لبخـندِ لطـیفِ غـنچه دیدن دارد گـل‌نـغـمـهٔ بـلبـلان شـنیدن دارد از خـندهٔ نازِ او در آغوش نسیم پیداست که نازِ گل کشیدن دارد
عمری که بی تو رفت_.mp3
زمان: حجم: 3.7M
عمری که بی تو رفت یقینا حرام شد بی تو دلم اسیر خیالات خام شد آقا بیا که بی تو به پایان رسید عمر آقا بیا که فرصت ما هم تمام شد بیچاره آن کسی که به دور از شما مدام با هرکسی به غیر شما همکلام شد بدبخت آن کسی که گرفتار نفس شد خوشبخت آن کسی که فدای امام شد آقا شب شهادت مادر رسیده است روضه بخوان که طاقت اشکم تمام شد از آن دمی که مادر ما پشت در رسید از لحظه ای که خانه پر از ازدحام شد مزد رسالت نبوی خوب شد ادا بر دختر نبی چقدَر احترام شد مهدی شریفی ‏ عجل الله تعالی فرجه الشریف
تقدیم به ساحت مقدس شهید عجمیان با چوب و مشت و سنگها کُشتید او را مظلوم، تنها، بینوا، کشتید او را با جرم بی جرمی، خیابان مقتلش شد نامردهای بی حیا کشتند او را در هجمه ی سنگ حقیقت ناشناسان در بی کسی، زد دست و پا،کشتید او را بی آنکه حتی علت آن را بدانید اینگونه بی چون و چرا کشتید اورا البته می گیرد تقاصش را خداوند چون پیش چشمان خدا کشتید او را ذهن جوانان را شما تسخیر کردید آقای جادوگر شما کشتید او را!! احمدرفیعی وردنجانی
به مهمانی ما هرگاه آمد صبحدم شادی شبیخون زد شباهنگام غم در جشن دامادی به گرگستان گذار روستا افتاد یا انگار به جای بره آن شب گرگ می زایید آبادی صدای ضجه ی ما را ده بالا نمی فهمد گلوی پاره را آخر کجا یارای فریادی؟ گرفتاریم در سلول تنهایی و می جنگیم به نام عشق در اندیشه و رویای آزادی شبان مست و دِه در خون و پاییزی چنین نکبت کجا!؟ کی!؟ کعبه ی آمال ما برداشت ایرادی سراغ از حال ما باید بگیری عشق و می دانم تو آخر می رسی از راه و در راه است آبادی
دوباره طبع غزل گو برید امانم را گرفته است سر دست داستانم را به جبر چشم تو تن دادم اختیارم رفت به باد میدهد این دیده دودمانم را خراب میکندم این خماری چشمت دوباره از نو بسازد ولی جهانم را نشسته آبی شال تو روی گندمزار به زیر میکشد این صحنه آسمانم را چقدر خاطره از کوچه ی توبردل ماند چقدر کوچه تو میگرفت جانم را جهان مرده پرست و زمین شاعر کش بساز بر سر این کوچه یادمانم را
بی‌جَهَت، بیهوده‌، بیخود، بی‌سَبَب، بی‌فایده عِـشـق وَقتی نیست مَعنایی نَدارَد زیستَـن...
ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطور؟ وصفت کنم الهه ی پنهان میان شعر ...!
ای گل در آرزویت، جان و جوانی ام رفت ترسم بمیرم و باز، باشم در آرزویت...
شب‌های من که پُر شده از رنج واضطراب نامش شبِ فراق ، ولی صبح محشر است