eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
101 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بگذار که آتش بزنم حاشیه ام را تا پر کنم از عطر وجودت ریه ام را کارم شده تلقین بکنم غصه ندارم افسردگی مطلق هر ثانیه ام را زیباتر از آنی که به تشبیه بگنجی نظم تن تو ریخت به هم قافیه ام را من مرد عمودی زمین بودم و امروز از مرحمت عشق ببین زاویه‌ام را در هندسۀ گیج جهان آنچه مهم است اسم تو سند خورده دل عاریه ام را توجیه من این است دلم مال خودم نیست با قاعدۀ عشق بخوان فرضیه‌ام را
‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎჻ᭂ࿐ ‏گل سرخم چرا پژمرده حالی ‏بیا قسمت کنیم دردی که داری ‏بیا قسمت کنیم بیشش به من ده ‏که تو کوچک دلی طاقت نداری...
محکوم به شعر و بی خیالی باشی یک جمله ی تا ابد سوالی باشی با قهر بگویی که: «ببین! من رفتم» اما نروی، همین حوالی باشی نا ممکنیِ رفتنِ او را بچشی دنبال دلیل احتمالی باشی سی سال، تمامِ باورت پر نشود سی سالِ تمام، جای خالی باشی با این همه شعر، پیش او در گیرِ بیماریِ لا علاج لالی باشی... او عشقم و عمرم و عزیزم باشد آن وقت خودت... جنابِ عالی باشی وابسته ی دختری کویری بشوی سخت است اگر خودت شمالی باشی!
قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟ عجب گلی زده‌ای باز گوشه‌ی مویت تو ای همیشه برنده! شماره‌ات چند است؟ به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟ نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است لبت نشان تجاری شرکت قند است بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد زی... زی... زی... زیرِ سر برق آن گلوبند است نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو شبیه برف سفیدی که بر دماوند است دوباره شاعر «جغرافیَ»ت شدم، آخر  گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده‌ست چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند نگاه تو پی یک صید آبرومند است هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟ نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد و گفت: روزی عشاق با خداوند است رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت نترس؛ آه کسی نیست دود اسفند است
دلبرم رفت و نگاهم در پي اش بيمار شد عشق خوداز من گرفت وهمدمم ديوارشد عاشقش بودم ولي با رفتنش احساس من در كنار پنجره با ياد او آوار شد كاش گاهي بگذرد از كوچه ي دنياي من عمر من پايان گرفت و حسرتم ديدار شد اين دل دلخسته و عاشق دراين درياي فكر عاقبت تنها شد و پيشاني اش تب دار شد در تب عشقش مداوم سوختم اما دلم با همه عاشق كشي ها باز هم بي يار شد در پس ديوانگي هايي كه كردم در پي ات پشت سر گفتي فلاني فاقد رفتار شد كاش قاضي حد زند اين عاشق وابسته را تاكه شايدعقل من ازخواب شب بيدار شد
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم  کسی که حرف دلش را نگفت من بودم  دلم برای خودم تنگ می شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم  نشد جواب بگیرم سلام هایم را  هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم  چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم..... ..🙏🌹 🧚‍♀⁦♥️⁩𝓼𝓱𝓮𝓹 𝓪𝓼𝓱𝓮𝓰𝓱𝓪𝓷⁦♥️⁩🧚‍♀
نقش چشمان خمارت ، چه کشیدن دارد سایه ساران دو زلفت ، چه لمیدن دارد آن قدر خوب و ملیحی که به یک جرعه نگاه حس مستی لبت طعم چشیدن دارد
صبح که از خواب شب می شوم بیدار دوست داشتنت دوباره می شود تکرار
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهے چه ڪار؟ دام بگذارے اسیرم‌، دانه می‌خواهے چه ڪار؟ تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق ڪن‌ اے ڪه شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهے چه ڪار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یڪے عاقل نبود راستے تو این همه دیوانه می‌خواهے چه ڪار؟ مثل من آواره شو از چاردیوارے درآ! در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهے چه ڪار؟ خُرد ڪن آیینه را در شعر من خود را ببین شرح این زیبایے از بیگانه می‌خواهے چه ڪار؟ شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه ڪن‌ گریه ڪن پس شانه ے مردانه مے خواهے چه ڪار؟
عمریست دلم چون صید در بند شده ای دوست مگر قیمت دل چند شده ؟ سنگین شده سایه ات ، کجایی نکند ، یارانه ی عشق هم هدفمند شده ؟
عشق بازی کار فرهاد است و بس دل به شیرین داد و دیگر هیچکس مهر امروزی فریبی بیش نیست مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
‌ ‌مهرت بہ جان نشستہ و باور نمیڪنے دل برده اے و با دل من سر نمیڪنے ‌ یڪ شب بہ عطربوسہ فضاے اتاق را تابامدادمست ومعطرنمےڪنے دارم دوچشم غرق شراب هوس ولے دیوانہ خوے هستے ولب تر نمےڪنے آغوش وا نڪرده و ویران نمےشوے این عشق را بہ حادثہ منجرنمےڪنے جاے خدا نشستہ اے اما براے من چیزے بہ غیر درد مقدرنمے ڪنے ‌