آبادی شعر 🇵🇸
اعضا محترم ببخشید اسم شاعر رو نمیدونستم. و میدونم قرارمون این بود که اشعار حتما اسم شاعر داشته باشه.
یکی از اعضا محترم تو لینک ناشناس اسم شاعر رو فرستادن.
شرح ایثار شهیدان می دهد دل را جلا
آفرین بر رزم و ایثار شهیدان خدا
عارفان از درک ایثار شهیدان مانده اند
می زند در خون قلم شاعر به وصف ماجرا
خطّ تیر چلچله در جبهه تا صف می کشد
گوئیا بر مرد عاشق نامه آمد زان سَرا
سوت خمپاره چو رعدی ناگهان سر میرسد
مرد می افتد به خاک و ذکر او مهدی(عج) بیا
بیقرارش کرده او را شوق دیدار خدا
خنده بر لب دیده گویا آن شهید کربلا
آن طرف در پشت جبهه کنج خانه همسری
بر دلش افتاده شوری و نمی داند چرا
زین سبب آشفته گشته و مو بریدش بی هوا
دختری زین حال مادر، سر زنان نوحه سُرا
لُکنتی افتاده در نطق و کلام منبری
مادری آمد به هیئت با چه عکسی باصفا
#مهدی_ملک
آرزو کردهام از تو، متنفر بشوم...!
هرکه از هرچه بدش آمده، آمد به سرش! :)
#نیما_شکرکردی
تو جور كردى و خواهم به تو جزا نرسد
خدا كند كه به فرياد من خدا نرسد
#شیخ_افضلی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
قصدِ رفتن مکن ای دوست
که با رفتن تو
دل ز ما می رود و،
نیمهی جان میماند!
#راحم_تبریزی
ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت
بر سینه می فشارمت، اما ندارمت
ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت، اما ندارمت
در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت، اما ندارمت
می خواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان
در باغ دل بکارمت، اما ندارمت
می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت
#سعید_بیابانکی
🍃🌹
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای
سرو سبزم از چه رو خونینکفن برگشتهای؟
از کجا میآیی ای عطر دلانگیز بهشت
از کنار چند آهوی ختن برگشتهای؟
تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟
خفته در تابوت حالا سوی من برگشتهای
با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت
با کمان آرش از مرز وطن برگشتهای
خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب
با تو ای شمعی که بعد از سوختن برگشتهای.
سرد گشته آتش اما شعلهور مانده غمت
باز پیروز از نبردی تن به تن برگشتهای
#طیبه_عباسی
💌تقدیم به همسرم💌
بعد عمری باز هم چشمش شکارم میکند
شـورِ هسـتی را نـصـیـب روزگارم میکند
بـاز در بیچـارگیها غـمگسـارم میشود
باز هم در چارهی مهرش دچارم میکند
خشخش پاییز را تا در دلم حس میکند
میرسـد آرام و بـا یـک گـل بهارم میکند
خستگیهای جهان را میگذارم پشت در
یـک سبـد لبـخـنـد را وقتی نثارم میکند
او شـده عمـری قـرار بیقراریهای من
بیقرارش میشوم او برقرارم میکند
بگذرم تـا از غـم دلواپسیهای جهـان
باز بر قالیچهی زلفش سوارم میکند
میشود آبی به روی آتش، بدخُلقیام
بـاز هم با مهربـانی شرمسارم میکند
نیست جایی هم اگر با من دعایش با من است
صـبـحهــا بـا «اِنْ یَــکــادَشْ»رهسپارم میکند
عطر ناب مادری پر میشود در خانه، تا
مــهــر را آویــزهی گــوشِ نگارم میکند
خندهیِ شیرینِ فرهادِ من از الطاف اوست
کـس نمیداند که لبخنـدش چِکارم میکند
هرچه دارم را از او دارم، خدا را شکر او
سـازگـاری بـا مـن و هر چه ندارم میکند
احمدرفیعی وردنجانی
بی او سحر کی میشود این شام؟ یلدا جان!
اینقدر امشب را مکش تو بر درازا، جان!
ماه من امشب کامل اندر آسمان تابد
امشب شب مهماننوازیهاست دریا جان!
آواره در صحرای آغوش تو خواهم مرد
حالا که دل را کردهای دیوانه، لیلا جان!
یک لحظه کاش این عشق را از یاد میشد برد
دیگر رسیده بر لبم از دست غمها، جان
سهم من از چشمان او دیدار در خواب است
ممنون که هستی همره این خسته، رویا جان!
بی روسری بیرون نیا در کوچهها لطفاً
شهری شود آشفتهی موی تو زیبا جان!
#حسن_علی_سرار
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه قدرِ مهر نه رسمِ وفا نه حقِ نمک
گلایه نیست ولی بد زمانهای شده است .. !
#فاضل_نظری
🍃🌸
امشب دلم دوباره تو را خواست از خدا
آه ای دعای هر شب من!
مستجاب شو...
#فاطمه_داوری
مرا در سر هواے نازنینے ست
ڪز او تاراج شد هر جا ڪه دینے ست
نخواهد رفت مهرش از دل من
اگر چه با منش هر لحظه ڪینے ست
ُ#امیرخسرو_دهلوے
🌾
میخواستم که سیـــر ببینم تورا...نشد
ای چشم بیقرار! چه جای خجالت است؟!
#حسین_دهلوی
سبزه در دستِ تو و چشم من اما نگران
که گره را به هوای چه کسی خواهی زد!؟
#مسعود_محمد_پور
هدایت شده از 🍃 شاعران حوزوی 🍃
وقتی به دلم نور امیدی برسد
چشمم به در است تا نویدی برسد
روز طلبه داخل تقویم کجاست؟
هر نوزده دی که شهیدی برسد
#علی_رفیعی_وردنجانی
۱۹ دیماه، روز طلبه گرامیباد.🌹
#روز_طلبه
#طلبه
#رباعی
وقتی به دلم نور امیدی برسد
چشمم به در است تا نویدی برسد
روز طلبه داخل تقویم کجاست؟
هر نوزده دی که شهیدی برسد
#علی_رفیعی_وردنجانی
۱۹ دیماه، روز طلبه گرامیباد.🌹
#روز_طلبه
#طلبه
#رباعی
هر پنجره گرم ِجستجویت باشد
آیینه تماشاگـــــــــــر ِرویت باشد
تو ماه شدی که در دل تاریکی
چشم ِهمه عاشقان به سویت باشد
#صفیه_قومنجانی
شب آن شب که عشق پر میزد میان کوچه بازارم
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد تو این را هم نفهمیدی
من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم...
تو می لرزیدی و دستم، چه عاجز میشدم وقتی
تو را میخاست بنویسد بروی صفحه، خودکارم
میان خویش گم بودی میان عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سوی دیوارم
هوا تاریک تر میشد تــو زیر ماه میخواندی
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
[ چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم ]
از آن پس هرشب این کوچه طنین عشق را دارد
تو آن سو شعر میخوانی من این سو از تو سرشارم
سحر از راه میآید تو در خورشید می گنجی
و من هرروز مجبورم زمان را بی تو بشمارم
شبانگاهان که برگردی به سویت باز میگردم
اگر چه گفته ام هرشب که این هست آخرین بارم
# نجمه زارع
میباری ای باران و میشویی زمین را
امّا نمیشویی دل اندوهگين را
رگباری و سیلی ولی دانم که هرگز
آبی بر آتش نیستی ، جان حزین را
#حسین_منزوی
『شبی خیال تو از دشت خواب من بگذشت
دگر به خواب نرفت، این دل خیالپرست..』
- فریدون مشیری
عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی
درد تا مغز و سر جان زلیخا بدود
#علی_عدالتجو
من که از یاد تو بی خوابم عزیز
نوش جانت خواب راحت!
شب بخیر...🌙
#محمدمهدی_بومری