گوشم به سکوتیست که لبریز هیاهوست
هر گوشهی این خانه پر از خاطرهی اوست
بی شانهی او سر به تنم کاش نباشد
میمیرم از این غم که سرم بر سر زانوست
جز عشق نفهمیدم و جز عشق ندیدم
این گنبدِ دوّار به چشمم خم ابروست!
هرگاه سبکبار شدم، اوج گرفتم
از دیدِ من ای دوست! جهان مثلِ ترازوست
یک جرعه بر این خاک نظر کن، که نمیرد
این دانه که با شوق، درآورده سر از پوست
#حسین_دهلوی
📝🍃
#ولادت_امام_محمد_باقر
بیا به پای دل خود سفر کنیم امشب
ز کوچه های مدینه گذر کنیم امشب
خدا به زین عبادش عطیه ای بخشید
بیا تمام جهان را خبر کنیم امشب
بیا سلام و درود و تهیت خود را
نثار این پدر و این پسر کنیم امشب
در آسمان ولا مهر و مه، هم آغوشند
بیا نظارهی شمس و قمر کنیم امشب
دگر به دیدن باغ بهشت حاجت نیست
اگر به باغ ولایت نظر کنیم امشب
برای این که بگیریم عیدی از زهرا
سزد ارادت خود بیشتر کنیم امشب
به پاس مقدم دریا شکاف علم و کمال
ز اشک شوق نثارش گهر کنیم امشب
شب ولادت او در مدینه جشنی نیست
بیا ز غربت او دیده تر کنیم امشب
تمام فرصت ما وقف خدمت بر اوست
چه حاجت است که کار دگر کنیم امشب
اگر که چشمه ای از معرفت شود پیدا
نهال مهر ورا بارور کنیم امشب
کنار خرمنی از عشق او بیا بنشین
که فکر توشه ی راه سفر کنیم امشب
بگو به خلق (وفایی) ز جای برخیزد
لباس خدمت بر او به بر کنیم امشب
#سیدهاشم_وفایی
من نرگسِ مستـانہ شدم، هیچ ندیدے
من گیسوے بۍشانہ شدم، هیچ ندیدے
آهـوے تو با ناز خرامید بہ صحرا
دنبالِ تـو بی خانہ شدم، هیچ ندیدے
تا زلف گشودے دل ما رفت بہ تـاراج
گیسوے تو را شانہ شدم، هیچ ندیدے
هر بار ڪہ جوشید دلم در تبِ عشقت
چون بادهے میخانہ شدم، هیچ ندیدے
آغوشِ غزالت بہ غزل باز شد اما
تـا سوے غزلخانہ شدم، هیچ ندیدے
من غرقِ دوچشمت شده بودم ڪہ ببینی
با مـوجِ تو دیوانہ شدم، هیچ ندیدے
#حمید_حسینی
میان سبزی چشمم بهار پیدا شد
بهار هم به تماشای تو شکوفا شد
چقدر اطلسی از باغ خانه بالا رفت
چقدر عشق به دیوار خانه پیدا شد
پرنده های مهاجر دوباره برگشتند
دوباره کوچه پر از خاطرات زیبا شد
کنار این همه سبزینه های فروردین
دوباره بهمنی از نوبهار برپا شد
هوای بهمن و حال و هوای آزادی
فقط به خاطرت ای گل هوا گوارا شد
دلم بهار دوباره طلب نمود از یار
به انتظار نشستم،غم از دلم واشد
#صفيه_قومنجانی
مشـکلپـسـنـد نیسـت دلِ بیقــرار من
مشکل از اوست برده دل و دل نمیدهد
#جواد_محمدی_دهنوی
#بهخطعبداللهزارعی
باران مرا به یادِ تو آیا میآوَرَد؟
باران تو را به یادِ من اما میآورد
باران چه میهمان عزیزیست، با خودش
انبوه خاطرات به دنیا میآورد
هر روز پشت پنجره، لطفِ خیال تو
دستی به مهربانی بالا میآورد
باران؛ سکوتِ منجمدِ سالهای سال
خود را به پیشِ چشمِ تماشا میآورد
عشق است، عشق، عشق که هر موجِ رفته را
با پای خود دوباره به دریا میآورد
تا دل بَرَد دوبارهتر و عاشقانهتر
امروز میبَرَد دل و فردا میآورد
پژمردهام که بوسه بباری بر این کویر
باران چقدر حال مرا جا میآورد!
#مبین_اردستانی
دست مرا بگیر، که آب از سرم گذشت
خون از رُخم بشوی، که تیر از پَرم گذشت
سر بر کشیدم از دلِ این دود، شعلهوار
تا این شب از برابر چشمِ ترم گذشت
شوق رهاییام درِ زندانِ غم شکست
بوی خوشِ سپیدهدم از سنگرم گذشت
با همرهان بگوی: «سراغ وطن گرفت
هرجا که ذره ذرهی خاکسترم گذشت»
خورشیدها شکفت ز هر قطره خون من
هر جا که پارههای دلِ پرپرم گذشت
در پردههای دیدهی من، باغ گل دمید
نام وطن چو بر ورقِ دفترم گذشت
#فریدون_مشیری
هنوز دلخوشم از کوچهها که میگذرم
کسی شبیه تو از روبهرو بیاید باز...
#زهره_نیکدل
شبی گریم
شبی نالم ز هجرت
داد ازین شبها
به شبهای غمت درمانده ام فریاد ازین شبها
#مشتاق_اصفهانی
خواب می آید و در چشم نمی یابد راه
یک طرف اشکْ رَهش بسته و یک سوی خیال
#هوشنگ_ابتهاج