eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ گوشم به سکوتی‌ست که لبریز هیاهوست هر گوشه‌ی این خانه پر از خاطره‌ی اوست بی شانه‌ی او سر به تنم کاش نباشد می‌میرم از این غم که سرم بر سر زانوست جز عشق نفهمیدم و جز عشق ندیدم این گنبدِ دوّار به چشمم خم ابروست! هرگاه سبک‌بار شدم، اوج گرفتم از دیدِ من ای دوست! جهان مثلِ ترازوست یک جرعه بر این خاک نظر کن، که نمیرد این دانه که با شوق، درآورده سر از پوست 📝🍃
بیا به پای دل خود سفر کنیم امشب ز کوچه های مدینه گذر کنیم امشب خدا به زین عبادش عطیه ای بخشید بیا تمام جهان را خبر کنیم امشب بیا سلام و درود و تهیت خود را نثار این پدر و این پسر کنیم امشب در آسمان ولا مهر و مه، هم آغوشند بیا نظاره‌ی شمس و قمر کنیم امشب دگر به دیدن باغ بهشت حاجت نیست اگر به باغ ولایت نظر کنیم امشب برای این که بگیریم عیدی از زهرا سزد ارادت خود بیشتر کنیم امشب به پاس مقدم دریا شکاف علم و کمال ز اشک شوق نثارش گهر کنیم امشب شب ولادت او در مدینه جشنی نیست بیا ز غربت او دیده تر کنیم امشب تمام فرصت ما وقف خدمت بر اوست چه حاجت است که کار دگر کنیم امشب اگر که چشمه ای از معرفت شود پیدا نهال مهر ورا بارور کنیم امشب کنار خرمنی از عشق او بیا بنشین که فکر توشه ی راه سفر کنیم امشب بگو به خلق (وفایی) ز جای برخیزد لباس خدمت بر او به بر کنیم امشب
من نرگسِ مستـانہ شدم، هیچ ندیدے من گیسوے بۍشانہ شدم، هیچ ندیدے آهـوے تو با ناز خرامید بہ صحرا دنبالِ تـو بی خانہ شدم، هیچ ندیدے تا زلف گشودے دل ما رفت بہ تـاراج گیسوے تو را شانہ شدم، هیچ ندیدے هر بار ڪہ جوشید دلم در تبِ عشقت چون باده‌ے میخانہ شدم، هیچ ندیدے آغوشِ غزالت بہ غزل باز شد اما تـا سوے غزلخانہ شدم، هیچ ندیدے من غرقِ دوچشمت شده بودم ڪہ ببینی با مـوجِ تو دیوانہ شدم، هیچ ندیدے
میان سبزی چشمم بهار پیدا شد بهار هم به تماشای تو شکوفا شد چقدر اطلسی از باغ خانه بالا رفت چقدر عشق به دیوار خانه پیدا شد پرنده های مهاجر دوباره برگشتند دوباره کوچه پر از خاطرات زیبا شد کنار این همه سبزینه های فروردین دوباره بهمنی از نوبهار برپا شد هوای بهمن و حال و هوای آزادی فقط به خاطرت ای گل هوا گوارا شد دلم بهار دوباره طلب نمود از یار به انتظار نشستم،غم از دلم واشد
مشـکل‌پـسـنـد نیسـت دلِ بی‌قــرار من مشکل از اوست برده دل و دل نمی‌دهد
این لایحه را هرچه که تنظیم کنی هی چرب کنی به گرگ تسلیم کنی من دل به سپاهِ حاج قاسم دادم احساس مرا چگونه تحریم کنی؟ "سیده زهرا شرعی زاده"
باران مرا به یادِ تو آیا می‌آوَرَد؟ باران‌ تو را به یادِ من اما می‌آورد باران چه میهمان عزیزی‌ست، با خودش انبوه خاطرات به دنیا می‌آورد هر روز پشت پنجره، لطفِ خیال تو دستی به مهربانی بالا می‌آورد باران؛ سکوتِ منجمدِ سال‌های سال خود را به پیشِ چشمِ تماشا می‌آورد عشق است، عشق، عشق که هر موجِ رفته را با پای خود دوباره به دریا می‌آورد تا دل بَرَد دوباره‌تر و عاشقانه‌تر امروز می‌بَرَد دل و فردا می‌آورد پژمرده‌ام که بوسه بباری بر این کویر باران چقدر حال مرا جا می‌آورد!
دست مرا بگیر، که آب از سرم گذشت خون از رُخم بشوی، که تیر از پَرم گذشت سر بر کشیدم از دلِ این دود، شعله‌وار تا این شب از برابر چشمِ ترم گذشت ‌ شوق رهایی‌ام درِ زندانِ غم شکست بوی خوشِ سپیده‌دم از سنگرم گذشت با همرهان بگوی: «سراغ وطن گرفت هرجا که ذره ذره‌ی خاکسترم گذشت» ‌ خورشیدها شکفت ز هر قطره خون من هر جا که پاره‌های دل‌ِ پرپرم گذشت در پرده‌های دیده‌ی من، باغ گل دمید نام وطن چو بر ورقِ دفترم گذشت ‌
هنوز دلخوشم از کوچه‌ها که می‌گذرم کسی شبیه تو از روبه‌رو بیاید باز...
‌‌شبی گریم شبی نالم ز هجرت داد ازین شبها به شبهای غمت درمانده ام فریاد ازین شبها
خواب می آید و در چشم نمی یابد راه یک طرف اشکْ رَهش بسته و یک سوی خیال
مهر از همه خلق برگرفتم، جز یاد تو در تصورم نیست...