سخن پوچ همان به که نیاید بر لب
چه کمال از کف بیمغز بود ساحل را؟
#صائب_تبریزی
در وصالیم و همان خون جگر مینوشیم
تلخی از دل نبرد قرب حرم زمزم را
#صائب_تبریزی
همه شب با دل دیوانهٔ خود در حرفم
چه کنم، جز دل خود نامهبری نیست مرا
#صائب_تبریزی
ز من مپرس که در دل چه آرزو داری؟
که سوخت عشق رگ و ریشهٔ تمنا را...
#صائب_تبریزی
به سیم و زر نشود حرص و آز کم صائب
که نیست از خس و خاشاک سیری آتش را
#صائب_تبریزی
چنان ز سردی عالَم فسردهدل شدهام
که روی گرم نمیآورد به جوش مرا
#صائب_تبریزی