✿↝ ..Ѧℳíɲ.. ↜✿:
هی شعر نگو تو با کلامِ شیرین
بیچاره شعرت شده بینوا امین😁✋🌸
حسین مرادی (شاعر):
جان داده ام از گفتن هر جااان امین جان
دیوانه کننده ست اوهوم هان امین جان
دستم به قلم رفت و به دفتر غزل آمد
تا دیده خطا رفت به چشمان امین جان
با جنبش لبهاش سر سفره دلم رفت
ایمن نشد ایمان من از نان امین جان
رانندگی اش را همه آفاق ندارد
فر خورده ام از چرخش فرمان امین جان
رژ کار امین نیست ولی مست توان شد
از برق و درخشانی دندان امین جان
این شاعر دیوانه ی این سبزه ی وحشی
شد صاحب هشتاد و سه دیوان امین جان
اسکاج به حرف آمد و فرچه به کما رفت
با شورش موهای فراوان امین جان
چرخید غزلهام ازین دست به آن دست
قزوین همه رفتند به قربان امین جان
#حسین_مرادی
گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت
آیـیـنـهات بــگـویـد پــنـهـان کـه بـی نـظــیـری
#سعدی
این نگاهیست که بر دامن تو افتاده
این گناهیست که بر گردن تو افتاده
از حسد رفت لبم زیر فشار دندان
گوشه ی شال به بوسیدن تو افتاده
خواب دیدم که شب خلقت مخلوقات است
صد فرشته به تراشیدن تو افتاده
چشم معصوم تو در شعر جدیدم تعطیل
کار من بر لب اهریمن تو افتاده
توی تو با توی من کار ندارد اما
جنگ بین منِ من با منِ تو افتاده
بین عقل و دل و وزن غزل و قافیه ها
گره ها با نپذیرفتن تو افتاده
به منِ بی کس وکاری که ندارم جز شعر
یک جهان بر نرسانیدن تو افتاده
#حسین_مرادی
زیبایی ات برده درون حاشیه راحیل را
بر هر زبان آورده ای تکبیر را تحلیل را
از چشمه ی مضمون چشمت سیل آسا و مهیب
انداخت از رونق غزلهایی که گفتم نیل را
تاوان برای با توبودن را پذیرفته دلم
هرچند دشمن سازدم هم دوستان هم ایل را
از دوری اش از حسرتش از تاسحر بیداری ام
چشمان تو بدنام خواهد کرد عزرائیل را
با شعرهایم شهر شد آشوب و بی شور و شعف
میماند آه سینه سوزم صور اسرافیل را
#حسین_مرادی
هرکس که تو را دید پر از عصیان شد
سهمش فقط آوارگی و تاوان شد
بیچاره نسیم راه خود را می رفت
پیچید میان زلف تــو طوفان شد!
👤سید اکبر سلیمانی
💚🍃
پرسید زاهد: معتقد هستی به محشر ؟
گفتم که آری... چشم های محشری داشت
#سجاد_شهیدی
💚🍃
برف میبارد ولی این که کنارم نیستی
مثل با یک جفت چشمِ کور دریا رفتن است....
#سجاد_صفری_اعظم
یقین که رشتهی تسبیح عاشقان این است
همین که دانهی اشکی است روی مژگانم
#حسین_دهلوی
بهترین سوژه و مضمون جهان را داری
من به چشمان غزل خیزت ارادت دارم
#حسین_مرادی
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
#محمدعلیبهمنی
💚🍃
چشم ما فریاد میزد عشقِ را، امّا دریغ
بر زبان هرگز نیاوردیم؛..مغروریم ما
#حسین_دهلوی
دنیا قشنگ می شد اگر دل قرار داشت
آغاز سالِ باور مردم بهار داشت
پایان تلخ کامی و غم های بی امان
یک جمعه حین نم نم باران قرار داشت
عطر شکوفه نیست، از این باغ در کما
هرگز نمی شود ثمری، انتظار داشت
باید برای دیدن خورشید بی غروب
یک شهر دلشکسته سراسر دچار داشت
مثل همیشه در تب نوروز مانده ایم
ای کاش یک نفر خبری از نگار داشت...
#محمدجواد_منوچهری