eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خودم اسیر شب اما چو شمع می تابم مثال شعله پر از اضطراب و بی تابم خیال خام رسیدن به خمره ی لبهات دوباره میبردم که نمی‌برد خوابم رسانده ام همه ام را پی رسیدن تو اگر برای رسیدن به خویش نایابم به شب نشست و نشست ازشراب شعرم دست سحر نمیرسد و از سراب سیرابم
دلت از حلقه دستم تورا آزاد میخواهد دلم از تو زلیخا و دلت فرهاد میخواهد ببین افتان وخیزان میروم در شهر از هجران که تریاک دو چشم تو مرا معتاد میخواهد ندارد طبع من دیگربرای شعر مضمونی بیا بانو غزل از چشم تو امداد میخواهد چنان آشفته گشته در میان باد و میرقصد که مویت خانمان شاعری بر باد میخواهد بیاور استکانت را دوباره که دل شاعر سری سنگین که روی شانه اش افتاد میخواهد نمیخواهم که از تو بشنوم "میل خودت آقا" دلم از چشمهایت ظلم و استبداد میخواهد خجالت بین ما عشاق آفت گشته انگاری دلم صیاد میخواهد دلت صیاد میخواهد شد اسفند و دلم در این هوای سرد و بارانی دمای دستهایت را چنان مرداد میخواهد
☆ خدا دوباره مسیحی نصیب دنیا کرد چقدر خوب جهان را دوباره احیا کرد ببین که کعبه به ذکر "علی ولی الله" ز شوق آمدن مرتضی دهن وا کرد برای امت اسلام کعبه شد قبله برای کعبه خدا قبله‌ای مهیا کرد علی است مرکز هر نقطه، باء بسم‌الله کسی که شأن نزولش عجیب غوغا کرد کمال دین نبی را خدا به نام علی به دست قدرت خود عاشقانه امضا کرد به افتخار علی هم خدا نجف را خلق و این چنین حرم عشق را مُطّلا کرد کویر را هم اگر که خدا اراده کند به ذکر ناد علی می‌شود که دریا کرد فقط به عشق علی می‌توان که سلمان شد به حب اوست که باید عقیده پیدا کرد سعادت دو جهان را مگر که از چه کسی به غیر ذات علی می‌شود تمنا کرد؟
پس چه هستی ای فلک، گردور باطل نیستی چیستی ای عمر، گر زهر هلاهل نیستی زهر نوشاندن هم ای تقدیر بی آداب نیست من به قسمت راضی ام اما تو عادل نیستی در وفاداری ندیدم هیچکس را مثل تو ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظه ای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی هر که با من بود روزی دل برید از من، تو نیز دل به رفتن می سپاری، گرچه مایل نیستی گفت: روزی بازمیگردم، فراموشم مکن گفتمش: در بی وفایی نیز کامل نیستی '!
☆ در بودنِ تو زندگی‌ام شیرین است شادی که نه حتی خود غم شیرین است من چای بدون قند می‌نوشم چون از دست تو چای تلخ هم شیرین است
☆ چه سکوت سرد سیاهی، چه سکوت سرد سیاهی! نه فراغ ریزش اشکی، نه فروغ شعلهٔ آهی نه به چهرهٔ تو خراشی، ز درون خسته نشانی نه به سینهٔ تو خروشی، ز دل شکسته گواهی چه به جز دمیدن سرخی، که شکفته از گل زخمی؟ چه به جز دمیدن سربی، که نهفته در خم راهی؟ به نسیم کوی شهیدان، نفرستی از چه درودی؟ که غمین گذشته ز دشتی، نه گلی در او، نه گیاهی  همه دیده بسته ز وحشت، همه لب گزیده ز حسرت نه بشارتی به کلامی، نه اشارتی به نگاهی چو فروغ نیزه ببینی، ز گلوله بر حذرم کن! که به شام گزمه جز این‌ها، نه ستاره هست و نه ماهی به حریم تربت مردان، ز حریر پرده نظر کن که به باد رفته چه سرها، به لزوم پاس کلاهی  من و بانگ نفرت و نفرین، که نمانده چاره به جز این تو و همنوایی آمین، چو فغان کنم که: الهی...
تمام کرده خدا در لبت ملاحت را دمیده ‌است در آن لب‌به‌لب لطافت را شکرتر از شکری و گلاب‌تر ز گلاب خودت بیا! که کند آب کار شربت را پُرم ز عشقت و هر روز نیز عاشق‌تر اضافه کرده‌ای اکنون به عشق، عادت را سپید شانهٔ تو صبح محشر است و باز به شانه ریخته‌ای موبه‌مو قیامت را هوای خانه غزل‌بیز و من غزل‌بازم تو نیز کرده غزل‌ریز قدّ و قامت را غزل هنوز هزاران غزل بغل دارد اگر نگیری از این بی‌قرار فرصت را
زندگی و مرگ شد پیش نگاهم یکی درد رسیده به اوج مرگ براین زندگی
‌ ای که مهرت نرسیده است به من، باور کن هیچ کس قدرِ من از قهرِ تو رنجیده نشد
صبح است و نسیم روی دامان داری نذر تو غزل، که ناز مژگان داری با گوشه نگاه خود دلم را خوش کن صد پنجره عشق توی چشمان داری
دوری زِ تو امانِ دلم را بُریده است با گریه رو به کرببلا می‌دهم سلام 😭
دردم آن است که تا صحبَتِ از عشق کنم همه گویند که ای وای حیا کن پسرک