eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ایکاش مسیح گونه اعجاز کنم او زنده که شد دوباره هی ناز کنم من یک چمدان اشک همراهم هست هر هفته مزار مادرم باز کنم
ای گمشده‌ی اصلی انسان برگرد ای دادرس داد ضعیفان برگرد اطفال گرسنه‌ی یمن منتظرند فریادرس فغان افغان برگرد
با گریه و اضطراب اگر خواهیمت آری، بدهی جواب اگر خواهیمت گفتی که ظهور می‌نمایی، حتی اندازه‌ی جرعه آب اگر خواهیمت
خورشید فدای روی تابان تو باد جان همه‌ی جهان به قربان تو باد تو حضرت صاحب‌الزمان هستی پس هر ماه فدای ماه شعبان تو باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای شیخ مسعود دیانی 🚩 همین. هم آه را به آینه پیوند می‌زدی هم درد می‌کشیدی و لبخند می‌زدی با بهمن آمدی و در اسفند سوختی آتش به جان بهمن و اسفند می‌زدی روحت بزرگ می‌شد و جسمت نحیف‌تر پیمانه‌ای به تلخی سوگند می‌زدی آتشفشان شراره‌ی امّید می‌کشید وقتی قدم کنار دماوند می‌زدی هرجا که آرمان و عدالت غریب بود رزمنده می‌شدی و به اروند می‌زدی در دوره‌ی محافظه‌کاران و ساکتان حرفی که عاشقان بپسندند می‌زدی ای کاش پاکمان کنی و خاکمان کنی هرشب چه حرف‌ها به خداوند می‌زدی "ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم" این فال را چه شاد و چه خرسند می‌زدی ایمان و عشق. دوستی و راستی. همین. می‌گفتی و دومرتبه لبخند می‌زدی
بر شهـر مدینه نور می پاشد ماه از مقدم او خنده به لب دارد شاه آمد کـه گـره گشـای عالـم باشد دستـان رقیـه ی ابـا عبـدالله
حافظ اونقد به معجزه بغل معتقد بوده که میگه : گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم ... 😅
باعثِ رنجشِ من طعنه یِ این مردم نیست رسمِ عشق است که دلداده ملامت بشود!
ما کوه غرور و ادعاییم آقا مشغول دعا که نه، اداییم آقا دنبال تو بودیم ولی گمشده ایم! این جمعه نشد به خود بیاییم آقا... 🌸🍀
ما آتش صبر و روزگاران همه سنگ ما پای شکسته، رهگذاران همه سنگ نقشی همه انتظار و چشمی همه آب شهری همه درد و شهرداران همه سنگ
بر شهـر مدینه نور می پاشد ماه از مقدم او خنده به لب دارد شاه آمد کـه گـره گشـای عالـم باشد دستـان رقیـه ی ابـا عبـدالله
کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید کسی که نسل او را می شناسد، خوب می داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و هجری نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید جهان می ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها برای بیعت با او نمی آیند می آید برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می آید به در می گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند... می آید محمدحسین ملکیان
دوش درحاشیه ی کوی ظریفان بودم غرق در ساحلِ رویای پریشان بودم خواب در سر گذر افتاد به کوی یارم بی شک اندرسفرم مُلکِ خراسان بودم باغِ جان تازه شد از دیدنِ روی دلبر همچو بلبل که میانِ گل و ریحان بودم گرمِ نجواشده ام جشن و طرب برپاشد فارغ از خواب شدم،در شکرستان بودم گفتم ای عشق مرا عمر بپایان آمد انقدر کز غمِ هجر تو درافغان بودم کاش در خواب نبودم به هوای یونس شاعری،عاشق و دیوانه غزلخوان بودم فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن
گفتگوی اوّلین دیدار را یادش بخیر آن حیا با لرزشِ گفتار را یادش بخیر از خجالت چشمها را نقش بستی برزمین سر به زیرافکنده در افکار را یادش بخیر باوقار و مهربانی چشمهایت فتنه ساز شیطنت های تو با اصرار را یادش بخیر عشوه های برقِ چشمانت دران بازارِعشق همچوچشمانی زلیخاوار را یادش بخیر صورتت سرخینه چون نسرین دران باغِ دویار شدگلستان چهره ات گلنار را یادش بخیر نازِ ان عاشق که یونس رابه سوداکشته بود گرمِ صحبت شد دران بازار را یادش بخیر فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلاتن/فاعلن
🌷صلی‌الله علیکِ یا رقیه بنت الحسین🌷 امشب خدا با نام او رحمی به دنیا می‌کند درهای لطف خویش را بر بندگان وا می‌کند از عطر جانبخش گلی عالم بهاری می‌شود لبخند او گلزار دنیا را مصفا می‌کند باغ جهان از مقدم او می شود باغ جنان حتی خدا دارد شکوهش را تماشا می‌کند با بوسه‌ای بر گونه‌اش آرام می‌گیرد پدر هر لحظه با بوییدن او یاد زهرا می‌کند با واژه هایی چون عسل شیرین زبانی می‌کند هر لحظه میل دیدن لبخند بابا می‌کند اسبابْ بازی نیست در دنیای بازی های او اسباب بخشش بر گرفتاران مهیا می‌کند سرگرمِ بازی نیست درحال و هوای کودکی با دست‌های کوچکش دارد گره وا می‌کند کودک نمی‌داند کسی دردانه‌ی ارباب را بس با بزرگی با گدای کوی خود تا می‌کند کوتاه هرگز نیست عمر او سه سال نوری است عمر بشر از خیرمندی وُسع پیدا می‌کند ما را نیازی نیست بر ناز طبیبان جهان یک یا رقیه دردهامان را مداوا می‌کند 🌺سلام و درود و عرض ارادت🌺 احمد رفیعی وردنجانی
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
44.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند جنایت نامرئی قسمت اول: جهان در آشوب دانلود با کیفیت بهتر 👇 https://www.aparat.com/v/DFE16 👆
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
42.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند جنایت نامرئی قسمت دوم: توازن جمعیت و جنگ‌های ترکیبی دانلود با کیفیت بهتر 👇 https://www.aparat.com/v/3ibRw 👆
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
قسمت اول و دوم از مستند پنج‌قسمتی "جنایت نامرئی" به پیشنهاد دوستان پروانگی👆
☆ سفر به خیر گل من که می‌روی با باد ز دیده می‌روی اما نمی‌روی از یاد کدام دشت و دمن؟ یا کدام باغ و چمن؟ کجاست مقصدت ای گل؟ کجاست مقصد باد؟ مباد بیم خزانت که هر کجا گذری هزار باغ به شکرانهٔ تو خواهد زاد خزان عمر مرا داشت در نظر دستی که بر جبین تو نقش گل و شکوفه نهاد تمام خلوت خود را اگر نباشی تو به یاد سرخ‌ترین لحظهٔ تو خواهم داد     تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت به مرغ خستهٔ تنها نشسته‌ای افتاد غم "چه می‌شود" از دل بران که هر دو عنان سپرده‌ایم به تقدیر "هر چه بادا باد" بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد مرا به همره خود سوی نا کجا آباد
اگر سنگِ مسی را کوه زر کردم ضرر کردم اگر اینگونه خود را معتبر کردم ضرر کردم من از “اِلّا جمیلا” یی که زینب گفت دانستم به غیر از پرچمت هر جا نظر کردم ضرر کردم منم آن تاجرِ یوسف فروشی که نفهمیدم در این بازار سودی هم اگر کردم ضرر کردم مرا جز بی قراری در هوای تو ، قراری نیست بجز خاک تو هر خاکی به سر کردم ، ضرر کردم برایم دشمنی با دشمنانت منفعت ها داشت اگر از دوستان تو حذر کردم ، ضرر کردم لفی خسری که حق گفته بُوَد توصیف حال من که هر لحظه بدون روضه سر کردم،ضررکردم به غیر از خاطراتِ راه تو ، ورد زبانم نیست به غیر از کربلا ، هر جا سفر کردم ضرر کردم نکیر و منکر از من هر چه پرسیدند یادم رفت بجز نام تو هر نامی ز بر کردم ضرر کردم...
هم شکارش کرده بودم هم شکارم کرده بود فرض کن صیاد بر صیاد دام آورده بود...
ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل تأخیرِ تو بر هَم زده تنظیمِ جهان را الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَج
مردم! ببینید از غزل، بخشِ اساسی را این روسیاهِ پای تاسر خامِ عاصی را من نسل در نسل از نژاد رستمم، اما از یاد گاهی می‌برم، روح حماسی را بی‌همدمی را من کجای قلب بگذارم!؟ این قلب پینه‌بسته را، این آس و پاسی‌ را مهتاب حتی با "پِلی بَک" در نگاهت خواند آهنگ‌های بی‌کلامِ سبکِ خاصی را تنها منم از "بَک گراند"ِ چشمِ تو رانده آقا! بزن این ماشه‌ی مرگ و خلاصی را "سُل ، لا، دُ، رِ، می، فا" ی عزراییل…می‌دانم در "فِیس بوک"ِ عمر، "پیج" ِ اختصاصی را دیگر محلّ سگ به ما نگذاشت، حتی دوست از دست دادم در قماری، برگِ آسی را وقتش رسیده تا بیندازی گلم! بیرون از خانه‌ی متروکه‌ات این جالباسی را
بار فراق بستم و ، جز پای خویش را کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را گویی هزار بند گران پاره می‌کنم هر گام پای بادیه پیمای خویش را در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را