eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي تَحَبَّبَ إِلَيَّ وَهُوَ غَنِيٌّ عَنِّي جاری است همیشه شکر او در رگ و پوست چون هرچه که دارم از یم رحمت اوست معبود من است و بی‌نیاز است از من این لطف ببین که او مرا دارد دوست ✍️ 🕊•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•🕊
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ صبحی كه در آن خندهٔ دلدار نباشد بهتر بُوَد آن ديده كه بيدار نباشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ━━━━💠🌸💠━━━━
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم كه خدا از تو خبر دارد و من بي خبرم كار عشق است نماز من اگر كامل نيست آخر آنگاه كه در ياد توام در سفرم...
ازین همه فراق، دل کباب شد بیا دگر زمانه بی تو بر سرم خراب شد بیا دگر سکینه ی زمین و آسمان، امام مهربان زمانه، سینه اش پُر اضطراب شد بیا دگر مرا زیاد در گناه دیدی و دلت شکست دلم شکست و از خجالت آب شد بیا دگر خجالت آور است گفته ام، نمایِ شهرمان چقدر بی حیا و بد حجاب شد بیا دگر فقیرها به زیر پای اغنیا فدا شدند دوباره از حقیقت اجتناب شد بیا دگر هوا بدون بودنت، جهنم است بی گمان نفس زدن برای ما عذاب شد بیا دگر هزار و یک طریق خواندمت بیا، نیامدی به هر دری زدم دلم جواب شد بیا دگر هنوز می رسد نوا، حسین زیر دست و پا... میان خون محاسنش خضاب شد بیا دگر الهم عجل لولیک الفرج
جز ذکر "بیا" نبوده در حنجره‌ام از خیل خیال توست پُر، منظره‌ام تا اسم تو را نوشته‌ام بر رویش باران‌ زده... نه! گریسته پنجره‌ام
گـر سر برود ز سر هوایت نرود تاثیر طلسم چشم هایت نـرود فرشی ز دل شکسته انداخته ایم آهسته بیـا شیشه به پایت نـرود
در رکوعِ ما دعایِ عافیت جایی نداشت اوّل و پایانِ هر دردیم ما ،دالیم ما....
☆ چو چرخ دامن من پر ستاره می‌سازد مهی که کار دلم با اشاره می‌سازد فریب نازکی دل مخور که دست زمان ز شیشه‌ی دل ما سنگ خاره می‌سازد بیا که پیر مغان خانه‌ی دل من و تو خراب می کند اما دوباره می‌سازد رهین منت عشق وی‌ام که در شب هجر ز قطره قطره‌ی اشکم ستاره می‌سازد علاج من به لب دلبر مسیح دمی‌‌ ا‌ست که مرگ را به دم خویش چاره می‌سازد ز چاک‌چاک دل من عجب چه می‌داری؟ که یار ما سند عشق پاره می‌سازد به نیم حلقه ز گیسوی او نسیم ‌سحر برای طفل دلم گاهواره می‌سازد مگو ز حرمت اغیار و بی‌وفایی یار که داغ‌های دلم بی‌شماره می‌سازد بیا و حالت پروانه را ببین ای گل! که همچو شمع چسان با شراره می‌سازد؟ استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه)
زیر سنگینی کفاره کمر می‌شکند لب تو باشد و من روزه بمانم؟ ابداً...! 😒😁والاع
1680169527693_-2147483648_-211106.ogg
1.97M
دلم جنگل، دلم باران، دلم مهتاب می‌خواهد دلم یک کلبه‌ی چوبی کنار آب می‌خواهد چنان دلگیرم از دنیا که ترجیحا دلم شعری... پر از تصویر موزون و خیالی ناب می‌خواهد قلم دستم به دامانت، بکِش یک دسته مرغابی که دل آرامشِ محضِ لبِ تالاب می‌خواهد جهانی خالی از وحشت، نه کفتار و نه سگ باشد دلم یک جنگلِ سبزِ پُر از سنجاب می‌خواهد بکِش یک کودکِ ساده، که از اسباب بازی ها نه شمشیر و نه نارنجک، فقط یک تاب می‌خواهد تمامِ حسِ شعرم را بگنجان در غزل امشب که این تصویر رویایی فقط یک قاب می‌خواهد اتاقی از اقاقی را برایم فرش کن در شعر که ذهن خسته‌ی شاعر، دو ساعت خواب می‌خواهد
1680166907312_-2147483648_-211091.ogg
1.94M
پروانـه هـا در پيـله دنيـا را نـمی فهمند تـقـويـم هـا روز  مبـادا را نـمی فهمند دريا بـرای  مـردم  صحرا نشيـن دريـاست ساحـل نشينـان قـدر دريـا را نمی فهمند مثل همـه مـا هـم خيـال زندگـی داريـم امـا نـمی دانـم چـرا مـا را نـمی فـهمند هـر روز سـيبـی در مسيـر آب  می آيـد ديگـر نيـا اين شـهر معـنا را  نمی فهمند   اين مردمان  مانـند اهـل كوفـه می مانند انـدازه ی يـك چـاه مـولا  را نـمی فـهمند   اينجا سه سال پيـش دست دارمـان دادند اين قوم درد اينجاست اينجا را نمی فهمند فرسنگ ها از قيـل وقـال عاشـقی دورند هنـد و سمـرقنـد و بـخارا را نمی فهمند چاقـو به دسـت مـردم  هشيـار افـتاده ديـدار يوسـف بـا زليخـا را نمی فهمند از روز  اول بـا تـو در پـرواز دانـستـم پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند   خوانش :
اصرار نکن ما شدنِ ما شدنی نیست تردید نکن این گره ها وا شدنی نیست این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم در دفتر اشعار دلت جا شدنی نیست صد ابر اگر تا ابد الدّهر ببارند این برکه ی قحطی زده دریا شدنی نیست در فرش غزل نقش تو را بافته ام تا این فاصله را پر کنم اما شدنی نیست کم وعده بده موعد انگور گذشته است این غوره ی هجر است که حلوا شدنی نیست دلبسته ی مویی شده ام سرنخ این عشق در خرمن گیسوی تو پیدا شدنی نیست من دور تو می گردم و می گردم و این دور هر چند محال است ولی ناشدنی نیست