لب بجنباني همينجا خطبه خوان آورده ام
دوستي با شيخ محضردار گاهي لازم است
#شیخمحضردار
بین این همهمه ها، او که بیاید کافی است
با نگاهش دوسه تا شعر ببافد کافی است
یک نفر حال مرا هم که بفهمد خوب است
درد این فاصله را خوب بداند کافی است
چادرت را سر کنی یک کوچه
عاشق می شود
زن نگو دختر نگو ... دلبر گلاب
قمصر است
امین شهسواری
جنجال رویش را تمام شهر میبینند
اما کنار من نقاب دیگری دارد
من عاشق او می شوم او عاشق عشقش
عاشق همیشه قصه زجر آوری دارد
#علی_صفری
჻ᭂ࿐
هࢪچہ نازش میڪشم، با چشم گوید اِذهَبے
آخࢪ او قاࢪےِ قࢪآن اسٺ و بچہ مذهبے
دو بوسه از لب شیرین تو، با زور می چسبد!!
عسل با نیش های مهلک زنبور می چسبد!!
تو مثل قهوه می مانی که هم دلچسب، هم تلخی!
که قهوه با تمام تلخیَش بدجور می چسبد!!
اگر چه ترش و لب دوز ست طعم غوره های تو
ولی شیرین تر از یک حبّه ی انگور می چسبد!
کنار خلق و خوی ترش خود کوه نمک داری
انار ترش لب های تو قدری شور می چسبد!!
دلت هرچند افتاده به قلّاب دلم امّا
شکار شاه ماهی ها، فقط با تور می چسبد!!
اگر پروانه خود را زد بر آتش از سر عشق است
که داغ شعله ی سوزان به شوق نور می چسبد!
شبیه بید مجنونی که لیلی وار می رقصد
تماشای قد و بالای تو از دور می چسبد!
تو مثل قلّه ی صعب العبور کوه، سرسختی!
که بوسه از لبت با زحمت و با زور می چسبد!!
فرهاد_شریفی
من اگر روی تو حسّاسم وُ غیرت دارم
پشتِ این عاشقیام منطق وُ حکمت دارم
نازبانویِ «عسلْ صورتِ» «خاتونْسیرت»
تا ابد با لبِ نازت، سَرِ صحبت دارم
محشر از چشمِ تو میریزد وُ من اینگونه تحتِ این فلسفه، ایمان به قیامت دارم!
خندهات؛ حوریِ موعودِ بهشتی! به به!خوش به حالم! چقَدَر شادی و نعمت دارم
در لبانت پلِ معروف صراطست آری
در گذر از پُلِ شیرینِ تو، رخصت دارم؟
چشمِ هرکس به تو درویش نباشد فیالفور
کور خواهد شد عزیزم! به تو غیرت دارم
❤️
کسی در باد میخواند به نام گیسوانت شعر
و میجوشد ز دریای نگاه بی کرانت شعر
اگر تندیس زیبای غزل! آغوش بگشایی
شبی فواره خواهد زد میان بازوانت شعر
تویی مهمان ناخوانده که در رویای من یکشب
نهادی پا به دنیای دلم، با ارمغانت: شعر
تو حافظ، شمس،مولانا، تو بیدل، صائب و خیام
که زانو میزند هرروز و شب در آستانت شعر
تو شعر خلقتی آری، که در آیینه میباری
نگاهت شعر، چشمت شعر، گیسو شعر و جانت شعر
زمان افسانه خواهدکرد ما را در جنون روزی
مرا با داستانم تو! تو را با داستانت شعر
بیا گیسو رها کن تاشود طوفانی از مضمون
و در آیینهها پیچد به دور بازوانت شعر
#امین_شیرزادی
بود که بار دگر بشنوم صداي تو را ؟
ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را ؟
بگيرم آن سر زلف و به روي ديده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل رباي تو را
ز بعد اين همه تلخي که مي کشد دل من
ببوسم آن لب شيرين جان فزاي تو را
کي ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پاي تو را
مباد روزي چشم من اي چراغ اميد
که خالي از تو ببينم شبي سراي تو را
دل گرفته ي من کي چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هواي تو را
چنان تو در دل من جا گرفته اي اي جان
که هيچ کس نتواند گرفت جاي تو را
ز روي خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
که هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را
سزاي خوبي نو بر نيامد از دستم
زمانه نيز چه بد مي دهد سزاي تو را
به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ي نان و پنير و چاي تو را
به پايداري آن عشق سربلندم قسم
که سايه ي تو به سر مي برد وفاي تو را
هوشنگ ابتهاج
🌹🌹🌷🌸
مي روي اما گريز چشم وحشي رنگ تو
راز اين اندوه بي آرام نتواند نهفت
مي روي خاموش و مي پيچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهاي بي تاب تو گفت
چيست اي دلدار اين اندوه بي آرام چيست
کز نگاهت مي تراود نازدار و شرمگين ؟
آه مي لرزد دلم از ناله اي اندوه بار
کيست اين بيمار در چشمت که مي گريد حزين ؟
چون خزان آرا گل مهتاب رويا رنگ و مست
مي شکوفد در نگاهت راز عشقي ناشکيب
وز ميان سايه هاي وحشي اندوه رنگ
خنده مي ريزيد به چشمت آرزويي دل فريب
چون صفاي آسمان در صبح نمناک بهار
مي تراود از نگاهت گريه پنهان دوش
آري اي چشم گريز آهنگ سامان سوخته
بر چه گريان گشته بودي دوش ؟ از من وامپوش
بر چه گريان گشته بودي ؟ آه اي چشم سياه
از تپيدن باز مي ماند دل خوش باورم
در گمان اينکه شايد شايد آن اشک نهان
بود در خلوت سراي سينه ات يادآورم
هوشنگ ابتهاج
🌷🌹🌷⚘💐⚘🌸
هواي روي تو دارم نميگذارندم
مگر به کوي تو اين ابرها ببارندم
مرا که مست توام اين خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که ميسپارندم
مگر در اين شب ديرانتظار عاشقکش
به وعدههاي وصال تو زنده دارندم
غمم نميخورد ايام و جاي رنجش نيست
هزار شکر که بي غم نميگذارندم
سري به سينه فروبردهام مگر روزي
چو گنج گمشده زين کنج غم برآرندم
چه بک اگر به دل بيغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که ميگسارندم
من آن ستارهي شب زندهدار اميدم
که عاشقان تو تا روز ميشمارندم
چه جاي خواب که هر شب محصلان فراق
خيال روي تو بر ديده ميگمارندم
هنوز دست نشستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازين دست مينگارندم
کدام مست ، مي از خون سايه خواهد کرد
که همچو خوشهي انگور ميفشارندم
هوشنگ ابتهاج
🌹⚘🌷🌸🌸
🍀 #عـاشـقـانـه
هر بار در پاسخ به عشقم بد دهـانی کرده ای
در کشتن احساس من با غـم تبانی کرده ای
گفتم جوانی ، می روی یک روز عاقل می شوی
حالا شدم پیر جهان از بس جوانی کرده ای
اینقدر آیه آمـده در شرح خوبی ها ولی
عادت به تکراری فقط از "لن ترانی" کرده ای
لب های من جز با "عزیزم"یا که"عشقم"وا نشد
یک بار تو در حق مـن شیرین زبانی کرده ای؟
یک تکه از قلب منی گرم تپش در سینه ام
هرچند در هـر فرصتی تکّـه پرانی کرده ای
رفتی برو اما بدان با مهربانی مثل من
نامهربانی کرده ای....
نـامـهربانی کـرده ای
✍#اسـمـاعـیـلعـلـیـخـانـی
••••✾•🌿🌺🌿•✾••••
یه صحبت با اعضا محترم.
این کانال یه کانال خصوصی بود برای ذخیره ی شعرهایی که جاهای مختلف میدیدم. تا اوقات فراغتم بخونم .و دسترسی به شعر ها برام آسون باشه. بعد یمدت تصمیم گرفتم بدون گذاشتن آیدی و لینک کانال و عمومی کنم تا هر کسی که سرچ کرد و وارد کانال شد بتونه از شعرهای کانال استفاده کنه
نفهمید و نمی فهمد که خیلی دوستش دارم
درون کـاخ قلبش مـن غریب المـــلک دربارم
✍#اسماعیلعلیخانی
ــــــــــــــــــــــ
کنار آمد،گمانم مهربانی کار خود را کرد
اگر «می شد کمی پیشم بمانی...»کار خود را کرد
قرار این شد که ما از «دوستت دارم» بپرهیزیم
قرار این شد ولی شور جوانی کار خود را کرد...
زمان رفتنش ناگفته ها را از نگاهم خواند
پشیمان شد...زبان بی زبانی کار خود را کرد...
از شهر رد شدی و من ای سیب سرخ خیس
با شعرِ «فاضل نظری» عاشقت شدم
#امیررضا_پدرام_یار
کار عشق است نماز من اگر کامل نیست
آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم ...
#عرفان_پور
گوشہ گیـران زود در دلهــــــــــا تصرف میڪنند
بیشتر دل میبرد خالے ڪہ در ڪنج لــــــب اسٺ
#صائب_تبریزے
#کنجلباست
شاعر شدن چه داشت به جز تلخی و سکوت؟
گفتند نعمت است...به قرآن نخواستیم!
#حامد_عسکری
گفتند: بی نصیب شده ست آدم از بهشت
گفتم که سیب سرخ چه دارد کم از بهشت؟
#جواد_جعفری_نسب
#سیبسرخ
کیست احوال مَرا بهتر بداند از خودتْ
هر چه می خواهی تو خوبی،هَر چه می خواهی بَدَم...
#علی_حاجتیان_فومنی